نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

دلنوشته مهدوی

تنهایی تو


ملیحه طاهری از اندیشه (تهران)
علاقه‌هایم را تلنبار کرده‌ام گوشه دنجی از ذهنم، یکی یکی بیرونشان می‌کشم و از نو نگاهشان می‌کنم، گاهی برای پیدا کردنشان صدایشان می‌زنم. خاک‌هایشان را می‌گیرم و کمی آن طرف‌تر دوباره روی زمین می‌چینمشان. میل به آگاهی، میل به زیبایی، میل به برتر بودن، میل به جاودانگی و... همه را دوست دارم بعضی ها را بیشتر و بعضی ها را کمتر. بعضی‌ها را هم انگار اصلاَ فراموش کرده بودم.
اما آقا جان! در این انبار آشفته میل به با شما بودن را خیلی دیر پیدا کردم. آن زیرها مانده بود و خاک می‌خورد. خاک با تار و پودش عجین شده بود، رنگ و رویش رفته بود. دوست داشتم از همه دیگر علاقه‌هایم جدایش کنم، بنشینم و نگاهش کنم و بطنش را پیدا کنم و هر روز بیشتر و بیشتر دوستش بدارم.
راستش را بخواهید آقا جان، نشد که نشد...
حالا میان انبار خواستنی‌هایم نشسته‌ام و به گره‌های کور رسیدنم به شما فکر می‌کنم. به همه گره‌هایی که ثانیه به ثانیه من را از شما دورتر کرده است. به همه حرف‌های ناگفته مانده میان ما، به همه روزهای سپری شده بدون شما، به خودم و به همه فکر می‌کنم. به اینکه شما ما را چطور می‌بینید؛ وقتی میل به پیدا کردن و زیستن با عزیزترین عزیزان دنیا را در خودمان کور کرده‌ایم؟
شما از ما چه می‌بینید وقتی هنوز از نبودتان آه نمی‌کشیم؟ وقتی هنوز برای رسیدنتان دل‌هامان را آذین نبسته‌ایم؟ وقتی قدمی برای یاری‌تان بر نداشته‌ایم؟
ای دریغ که هیچ جای زندگیمان بدون شما خالی نمانده، همه چیز رو به راه است انگار!
چه حسرت بزرگی انتظارمان را خواهد کشید وقتی مرگ ما را در آغوش بگیرد و ما هنوز شما را نیافته باشیم.
و باز به تمام حسرت‌های آینده‌مان فکر می‌کنم. به همه روزهایی که می‌شود به شیرینی عسل، زندگی کرد و ما هنوز لایقش نشده ایم، و به همه اشک‌هایی که شما می‌ریزید و به تنهایی‌تان و به غفلت‌مان.
و به راستی چه آواری است روی سرمان!
چقدر دلم می‌خواهد بی‌مقدمه خدا را بخوانم و بعد بی‌مقدمه‌تر خودم را در آغوشش بیاندازم و به التماس، آمدنتان را بخواهم، در بیکرانگی‌اش محو شوم و سر به زیر و اشک‌ریزان بگویم: «خدایا! می‌شود آقایم را برسانی؟ قول می‌دهم دیگر تنهایش نگذارم ...قول».

یلدای بی‌حضور تو یلدا نمی‌شود ...


معصومه شکرگذار از شهر قدس
مادربزرگ انار که دانه می‌کند، در کاسه‌های کوچک که می‌ریزد و دستمان می‌دهد؛ بغضی غریب را در چشمانش می‌بینم. مادربزرگ با دلتنگی خاصی می‌گوید:
«آقا جان! برایت بمیرم، کاش بودی تا کاسه‌ای از این انار را تقدیمت می‌کردم». طعم انارهای مادربزرگ، با همه انارهای عالم، فرق می‌کند. دانه دانه انارهایی که در کاسه می‌ریزد، بغض‌های فروخورده‌اش را شاهدند. او تمام داشته‌هایش را تقدیمت می‌کند.
اما من چه؟
دوست داشتم من هم مثل مادربزرگ با تمام وجودم داشته‌هایم را نثارتان می‌کردم. من هنوز اما بین خودم و شما مانده‌ام.
آقا جان!
شرمنده‌ام که جنس انتظار من، به پای طعم انارهای مادربزرگ نمی‌رسد...
آخرین ویرایش
در 1395/5/27 13:45

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366