بازماندگان در همان دقایق اولیه اپیزود اول خود، همه چیز را درباره ادامه داستان میگوید. 14 اکتبر، یک روز مثل هر روز دیگری در حال آغاز شدن است. مادری که فرزند تازه به دنیا آمدهاش مدام گریه میکند و او خسته از انجام کارهای روزانه، نمیداند که باید چگونه او را ساکت کند. در همین حال، ناگهان همه چیز اتفاق میافتد؛ صدای نوزاد، قطع میشود و وقتی مادرش به سمت او نگاه میکند، دیگر او را نمیبیند. صدای جیغ و فریاد و کمک از همه شهر بلند شده است. اتفاقی که افتاده این است که ناگهان دو درصد جمعیت کره زمین، دفعتا ناپدید شدهاند و کسی نمیداند که کجا هستند. دو درصد به نسبت جمعیت هر کشور در کره زمین که آمارش در سریال با آمار گمشدگان در ایران، آغاز میشود سپس آمار کشورهای دیگر گفته میشود.
اکنون اینجا بازماندگانی هستند که سومین سالگرد 14 اکتبر را پیش رو دارند، درحالیکه زندگی همهشان دستخوش تغییر شده است. در سومین سالگرد عروج ناگهانی دو درصد از جمعیت کره زمین، شخصیتهای متفاوتی در کنار هم زندگی میکنند. کوین گاروی (جاستین تروکس) ـ پلیسی که یک پسر و یک دختر نوجوان دارد و پدرش که قبل از او رئیس پلیس شهر بوده ـ دیوانه شده است، همسرش لوری (ایمی برنمن) به یک فرقه جدید به نام بازماندگان گنهکار، پیوسته که لباسهای سفیدی میپوشند، همیشه سیگار میکشند و از همه مهمتر اینکه دیگر حرف نمیزنند. پسرش به دنبال یک مدعی پیامبری به نام وین یا وین مقدس رفته که ادعای شفای دردهای بشر را دارد و دخترش که دیگر نمیخواهد زندگی با او را ادامه دهد.
لحن سرد و خسته سریال همراه با موسیقی زیبای مکس ریتچر، تصاویر بسیار عمیق و میخکوبکنندهای از یک جامعه، ارائه میکند که در حال نزدیک شدن به یک آخرالزمان زمینی است. در این سریال علی رغم اینکه همه شخصیتها میخواهند در ظاهر، نشان بدهند که همه امور، مرتب است اما در واقع همه چیز، هر لحظه به نابود شدن نزدیک میشود.
بازماندگان، زندگیهای متعددی را که هر کدامشان در ارتباط با هم هستند، دنبال میکنند. زندگیهای فرو ریختهای که بعد از عروج ناگهانی 14 اکتبر، هر کدام به یکدیگر وصل شدهاند. زندگیهایی که عذاب و درد و رنج پایانناپذیری بر آن سایه انداخته، طوری که حس زندگی و زنده بودن در آن هر لحظه در حال کمرنگ شدن است. شخصیتهایی که در آستانه فرو پاشی هستند. مرز میان واقعیت و خیال، در حال از هم پاشیدن است و دیگر تفاوتی میان دیوانگان و عاقلان وجود ندارد.
بازماندگان به سه نکته مهم در ساختار جامعه ایالات متحده اشاره دارند؛
1. خانواده
2. مذهب و دین و فرقههای جدید
3. آخرالزمان
سه عنصری که در بازماندگان نقش اصلی را بر عهده دارند:
1. کوین گاروی که پیش از اتفاقات 14 اکتبر، قصد ترک کردن خانواده خود را داشته، حالا باید با همه وجود سعی کند که خانوادهاش را در کنار هم نگه دارد. نورا، زن میانسالی که با شوهر و دختر و پسرش زندگی میکند و ناگهان در یک لحظه همه آنها را از دست میدهد و حالا باید با فقدان از دست دادن همه زندگی و خانوادهاش کنار بیاید. مگ (لیو تایلر) دختر جوانی که در آستانه ازدواج کردن قرار دارد اما همه چیز را خراب میکند تا بتواند به فرقه بازماندگان گنهکار بپیوندد.
2. بعد از اتفاقات 14 اکتبر، انواع و اقسام فرقههای جدید شکل گرفتهاند که هر کدام مدعی نجات بشر هستند. مهمترینشان، فرقه بازماندگان گنهکار است که سعی دارند به یاد همه بیاورند که چه اتفاقی افتاده است. در بخش پایانی فصل اول، اعضای فرقه بازماندگان گنهکار، به خانه همه افرادی که کسی را از دست دادهاند، میروند و یک نسخهبدل از فرد ناپدید شده را در خانه آنها به یادگار میگذارند. اقدامی که باعث یک شورش عمومی در شهر میشود. بازماندگان داغدار که از دیدن نسخهبدل کسانی که از دست دادهاند، ناراحت و عصبانی شدهاند، به سمت اعضای فرقه حمله میکنند. اما به جز فرقه بازماندگان گنهکار، پای یک مدعی پیامبری هم به این ماجراها کشیده شده است؛ وین یا وین مقدس که ادعا دارد میتواند دردهای بازماندگان را شفا بدهد. به همین دلیل، افراد بسیاری از جمله نمایندگان کنگره هم به او مراجعه میکنند. وین، دختران بسیاری را در خدمت دارد و با این وعده که هر کدامشان میتوانند نجات دهنده را به دنیا آورند، با همه آنها رابطه نامشروع برقرار میکند. دختران بارداری که هر کدام فکر میکنند فقط خودشان از وین مقدس، صاحب فرزند خواهند شد.
3. تفکر آخرالزمانی که انگار دنیا رو به پایان است و دیگر هرگز هیچ چیزی مثل سابق نخواهد شد. کشیشی که سعی میکند هم اعضای فرقه بازماندگان گنهکار را نجات بدهد و آنان را وادار به حرف زدن بکند، هم کلیسایش را حفظ کند و هم ایمان خود و دوستانش را دوباره به دست آورد. گناه و بخشش، عناصر اصلی این آخرالزمان مسیحی میباشند. شخصیتها و زندگیهایی که همواره میان این دو عنصر، گناه و بخشش، در حال حرکت هستند.
فیلم بازماندگان هر چند که در انتهای فصل اول، سوالات بسیاری را بدون پاسخ میگذارد اما حداقل این امید را به بینندگان خود میدهد که زندگی هنوز ادامه دارد. نورا که دیگر نمیتواند خود را به فراموشی بزند، زمانی که با اقدام فرقه بازماندگان گهنکار که نسخهبدل بچهها و شوهرش را در خانه او گذاشتهاند، روبرو میشود تصمیم میگیرد که همه چیز را بگذارد و از این شهر برود. اما قبل از آنکه بخواهد برای همیشه برود به منزل کوین گاروی میآید تا با او خداحافظی کند. در همین جا و در سکانس پایانی، با یک نوزاد تازه به دنیا آمده روبرو میشود. نوزادی که در آغوش میگیرد و با دیدنش شروع به لبخند زدن میکند و زندگی اینگونه دوباره برای او آغاز میشود.
آخرالزمان، چه دور باشد به ما و چه نزدیک، چه ما آن را ببینم و چه نبینم، اما در همه حال به ما احاطه دارد. نزدیک بودن به آخرالزمان، نزدیک بودن از نظر زمانی و مکانی نیست بلکه به معنای احاطه داشتن آن به ما و به زندگیمان است. برای انسانهایی که آخرالزمان را از خودشان بعید و دور میدانند، زندگی در فراموشی، سپری میشود. این افراد بیشتر به یک نهیب نیاز دارند که دوباره به یاد آورند، به یاد آورند که آخرالزمان نزدیک است و به آنان احاطه دارد. میگویند پیش از رستاخیز مسیح و طبق پیشگوییهای انجیل، دو درصد از جمعیت دنیا به ناگهان در زمین محو خواهند شد و یک عروج ناگهانی را تجربه میکنند. در تفکر مسیحی – یهودی، این آخرالزمان نزدیک است حتی نزدیکتر از آن چیزی که ما به آن فکر میکنیم.
مهم نیست چه کسی به آخرالزمان و وقوع آن باور دارد یا ندارد، مهم این است که در هنگام روبرو شدن با این واقعه، چه واکنشی به آن نشان میدهد. آماده بودن یا آماده نبودن برای این واقعه بزرگ، مهمترین نقش را در این ماجرا بر عهده دارد. شوک اصلی، جایی است که آخرالزمان آمده است ولی ما بدون آمادگی با آن روبرو شدهایم. آن وقت است که همچون شخصیتهای سریال بازماندگان، توانایی روبرو شدن با آن را نداریم و مجبور به فرار از آن خواهیم شد.
امان52-53 - محمدرضا عابدی شاهرودی