محمد حسین مهدویان، از قم
میسوزم از حرارت یک تب بدون تو
جان جهان هم آمده بر لب بدون تو
ترکیب بی بدیل دو مفهوم عقل و عشق
ماندم میان جهل مرکب بدون تو
روح اصیل کعبه و مشعر وجود توست
این کعبه چیست غیر مکعب بدون تو
ذکر مدام ماست «و إیّاک نستعین»
در کنج جمکران تو هر شب بدون تو
در هفتههای غفلت ما سالهای سال
این روزها گذشت مرتب بدون تو
ای معنی تکامل انسان ظهور کن
ناقص شده است پازل مذهب بدون تو
اشعار نورانی
علی گلی حسین آبادی، از دلفان
نامت آمد بر قلم اشعار نورانی شدند
واژهها در شعر من امواج طوفانی شدند
میسرایم از تو آقا شعر نابی سبز رنگ
کل ابیاتم ببین آیات عرفانی شدند
نور یادت در دلم تابید قلبم جان گرفت
کوچههای سینهام آقا چراغانی شدند
در حصاری محکم از اعمال بد کردارها
لحظههای بودنت انگار زندانی شدند
بر دلم الهام شد آقا که از من دلخوری
چشمهایم را ببین چون ابر بارانی شدند
شیعیان گلهای خوش بویند از باغت ولی
غصهام این است بر بیگانه ارزانی شدند
ای گوارا آب نازل شو دگر از آسمان
روزهای غیبتت بسیار طولانی شدند
امان 52 - 53