نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

دلنوشته مهدوی

1. دردهای آخرالزمانی من:
سکینه فتحی
مي‌گويند تا درد به استخوان نرسد و اضطرار، بند بند وجودمان را از هم نگسلد نمي آيي آقا !
آقا جانم! قوت قلب خسته ام! من دردهايم را برايت شرح مي‌دهم. خودت بگو آمدنت اضطراري است يا نه؟!
اين روزها انسان به فكر خودش نيست، به فكر ارزش و مقام خليفة اللهي اش نيست. يادش رفته چه عهدي در روز الست بسته؟
حتي لختي فكر نمي‌كند كه از كجا آمده و به كجا خواهد رفت؟
شيطان، چنان انسان را مشغول و مغفول كرده كه همت و تلاشي براي شناخت خويشتن خويش نمي كند.
امروز انسان به جاي اينكه از شوق ديدن لبخند آن نگار بي‌همتا ذوق كند و قدم در راه بگذارد، ايستاده به تماشاي ويترين‌هاي رنگارنگ دنيا .
دردم گرفته آقاجان كه چون انسان، سفره‌اش را از شيطان جدا نكرده با طعام و دست‌پخت او دارد مسموم و هلاك مي‌شود.
آينه شفاف فطرت انسان را چنان زنگار گرفته كه ديگر خدا را در خود نمي‌بيند و نمي‌بيند كه چگونه آرام آرام از انسانيت به حيوانيت، تنزل مي‎كند.
درد مي‌كند استخوان‌هايم آقا كه من هم دارم با اين انسان‌ها در مرداب فرو مي‌روم و همواره به جاي فراز در فرودم .
مريضي دل انسان سخت شده آقا! اي مهربان‌تر از همه! آيا با دم مسيحايي‌ات به شفايمان نمي‌شتابي؟!
گر چه حالا هم اگر براي دل حياتي هست صدقه سري محبت توست و بس ، قربان محبتت آقاي مهربانم !

2. سلام بر تو که دستانم را رویاندی
مرجان رزمی بهرغانی
می‌گویند تو رفته‌ای، می‌گویند می‌آیی، برمی‌گردی یک روز، می‌گویند ...
اما من که می دانم تو نرفته‌ای، تو همین جایی ...
قرار بود دنبالت بیایم. رد پاهایت را برایم یادگار گذاشتی و گفتی هر وقت ردّ پایم را پوشیدی اندازه‌ات می‌شود. گفتی یادت نرود که بیایی. گفتی شب را اینجا نمان خطرناک است .
گفتی هروقت چشمانت تاریک شد به آسمان نگاه کن، مرا خواهی دید که از پشت شب برایت دست تکان می دهم .
هنوز دم در ایستاده بودی. دوباره برگشتی. نگاهت در نگاهم لنگر انداخت .
نمی‌توانستم! طاقتش را نداشتم. نگاهت بزرگ بود و وسیع. تپش‌های قلبم به شماره افتاده بود .
خودم را می‌دیدم در چشمانت. با ستاره‌ها احوال‌پرسی می‌کردم. انگار رفته بودم اما نه به نگاه تو. صدای قلبم را که شنیدی رفتی. نمی‌خواستی در عظمتت ذوب شوم. رفتی و گفتی یادت نرود. منتظرت هستم !
رفتی و من فکر کردم رفته‌ای. چادر شب را به سرم کردم و شروع کردم به شمردن کوچه‌های بن‌بست. دیگر حتی نشانی نگاهت را هم نمی‌دانستم. فکر کردم رفته‌ای اما نمی‌دانستم پشت روزهایم ایستاده‌ای و ثانیه‌هایم را از زیر قرآن عبور می‌دهی و سلام می‌کنی به نگاه‌ گمشده‌ام ...
فکر می‌کردم تو رفته‌ای ...
...
راستی ردّ پایت را حالا در قلبم نگه داشته‌ام تا تو را گم نکنم .
همه می‌گویند تو رفته‌ای اما من که می‌دانم تو اینجایی، همین‌جا، کنار سلام‌های بی‌جواب و پشت اشک‌های پنهان. تو همین‌جایی من می‌دانم تو هیچ جا نرفته‌ای. فقط این دستان من است که جلوی تو را گرفته‌اند .
آخرین ویرایش
در 1394/11/18 09:27

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366