فیلم «در زمان» محصول سال 2011 است. نویسنده و کارگردان این فیلم، اندرو نیکول، به سراغ ایده فوقالعاده جذابی رفته و جمله کلیدی «وقت طلاست» را به تصویر کشیده است. او جهانی را روایت میکند که در آن، عمر آدمها بر اساس شمارشگر دیجیتالی محاسبه میشود که بر روی دست آنها قرار دارد و به طور دائم در حال کمشدن است و به صفر رسیدن آن باعث میشود قلب آدمها از کار بایستد. این شمارشگر عمر، بر اساس خواست خداوند و یا وضعیت جسمانی آدمها عمل نمیکند، بلکه به عنوان یک اعتبار برای زندگی، باید همیشه شارژ شود. مردم کار میکنند و به جای آن زمان میخرند و در هنگام هزینهکردن، چه خرید غذا، چه پرداخت کرایه اتوبوس و چه معامله جواهرات، باید از زمان موجود در نزد خود، به دیگران ببخشند. بدینترتیب، ما با داستانی روبرو هستیم که در آن، هیچگاه به این جدیت به زمان پرداخته نشده بود.
جهان در فیلم «در زمان»، به منطقههای زمانی تقسیم شده و نقشه کشورها با آنچه در واقعیت وجود دارد، متفاوت است. شخصیت اول فیلم، ویل سالاس، در خانواده و شهری فقیرنشین زندگی میکند که عموم آدمها مجبورند برای ادامه حیات و به دستآوردن زمان، در شرایطی حساس و رقابتانگیز کار کنند. یک اشتباه کوچک در محاسبه زمان و نادیدهانگاشتن آن، مانند دیر از خواب برخواستن و یا بیمبالاتی در هزینههای زندگی کافی است که یک نفر جان خود را از دست بدهد و در گوشهای از خیابان یا در میان یک کافه نقش بر زمین شود.
در یکی از روزها، پس از آنکه ویل و مادرش ــ که به تنهایی زندگی میکنند ــ تصمیم میگیرند جشن تولد مختصری را فردای آن روز، پس از بازگشت شبانه از محل کار خود برگزار کنند، ویل رهسپار کارخانه میشود. تورم همهجا را فراگرفته و سود وامهای بانکی هم از چند ساعت، به چند روز و چند ماه رسیده، در حالی که حقوق کارگران رو به کاهش است. بعد از ظهر، ویل در کافه با مردی مواجه میشود که شمارشگر عمرش، برخلاف ساکنان آن حوالی، چند قرن را در خود ذخیره کرده است. ویل به غریبه کمک میکند که از دستبرد سارقان زمان خلاص شود.
در مخفیگاهی که ویل برای مرد غریبه درنظرگرفته است، گفتگویی میان آنها درمیگیرد؛ ویل میپرسد که چرا حاضر شده دست به چنین کار خطرناکی بزند و وارد منطقه فقیرنشین شود و پاسخ میشنود که با وجود چند قرن زمان برای زندگی، دیگر میل و معنایی برای زنده بودن وجود ندارد! ویل و غریبه به خواب میروند و فردای آن روز، ویل متوجه میشود که غریبه تمام زمان خود را به ویل منتقل کرده و خود را از روی پلی در همان حوالی به پایین پرت کرده است.
خبر مرگ یک ثروتمند در منطقهای فقیرنشین همهجا میپیچد و مأموران حفاظت از زمان جستجو درباره این خودکشی را آغاز میکنند. ویل که اکنون از ثروت فوقالعادهای برخوردار است، پس از آنکه هدیهای ده ساله را به دوست نزدیک خود میبخشد، برای ملاقات با مادرش به محل قرار میرود اما از آنجا که مادر در محاسبه زمان موردنیاز، افزایش ناگهانی کرایه اتوبوس را لحاظ نکرده بود و مجبور بود پیاده بر سر قرار حاضر شود، در آخرین لحظه دیدار با فرزندی که اکنون قرنها زمان برای زندگی در اختیار دارد، جانش را از دست میدهد. این اتفاق، عزم ویل را برای رفتن به نیوگرینویچ جزم میکند.
در میان منطقههای زمانی دنیای فیلم، نیوگرینویچ نقش آرمانشهری را بازی میکند که در آن، همه آدمها از زمان کافی برای داشتن یک زندگی مرفه برخوردارند. در آنجا نگرانی از گذر زمان وجود ندارد و همه کارها به آرامی و همراه با آرامشی تلخ انجام میشود؛ همهچیز تحت کنترل حاکمان ثروتمند جهان است و دیگر هیجانی ناشی از ریسک و ماجراجویی وجود ندارد.
در حالی که مأموران زمان متوجه انتقال زمان قابلتوجهی از مرد ثروتمند مقتول به شخص دیگری شدهاند و جستجو درباره او را آغاز کردهاند، ویل در ابتدای ورود به نیوگرینوچ، به خاطر رفتار غیرمتعارفش به سادگی شناسایی میشود؛ او محافظی ندارد و طبق عادت همیشگی، به جای راهرفتن میدود و این نشان میدهد که با وجود برخورداری از زمان زیاد، غریبهای به نیوگرینویچ وارد شده است.
در یک باشگاه شبانه، ویل به سراغ شرطبندی میرود و با مرد ثروتمندی به نام فیلیپ وایز آشنا میشود و با مهارتی مثالزدنی، برنده زمان قابلتوجهی از بازی با او میشود. در ضمن آشنایی با وایز و خانوادهاش، ویل به مهمانی این خانواده ثروتمند دعوت میشود. در مهمانی، ویل با سیلویا دختر وایز بیشتر آشنا میشود و درباره جهان پرخطر و البته پرهیجان خارج از نیوگرینویچ با او سخن میگوید. در خلال مهمانی، مأموران زمان سرمیرسند و ویل را بازجویی میکنند و زمان در اختیار او را توقیف میکنند. ویل نیز پا به فرار میگذارد و سیلویا را به عنوان گروگان به زادگاه خود میبرد. پس از آرامشدن کشمکش اولیه میان ویل و سیلویا و آشنایی بیشتر او با وضعیت زندگی در خارج از نیوگرینویچ، آشکار میشود که فیلیپ وایز نقش مهمی در استقرار منطقههای زمانی و ایجاد وضعیت ناعادلانه زندگی در جهان دارد و محرومیت بسیاری از انسانها، نتیجه نظام اقتصادی نابرابر و بانکهای گسترده وایز در سراسر شهرهاست. ویل و سیلویا ابتدا سعی میکنند تا برای ادامه زندگی از وایز پول بگیرند اما کمی بعد، با دستبرد به بانکهای وایز، خود و تودههای مردم را از ثروت هنگفتی که در قالب کپسولهای زمان در گاوصندوقها ذخیره شده بود، بهرهمند میسازند.
در نتیجه اقدامات ویل و سالاس، نظم عمومی بر هم میخورد و اگرچه مردم فقیر با خوشحالی به تغییر شیوه زندگی خود میپردازند، ثروتمندان در جستجوی راهحلی برای جلوگیری از فروپاشی نظام اقتصادی و سیاسی جهان برمیآیند. زوج جوان، در ادامه ماجراجوییهای خود، به نیوگرینویچ بازمیگردند و خود را به اتاق کار وایز میرسانند و او را مجبور به بازگشایی گاوصندوق اصلی و انتشار عمومی کپسول زمانی میکنند که بیش از هزاران قرن را در خود ذخیره کرده است. بدینترتیب، منطقههای زمانی فرومیریزد و زمان، این ثروت اساسی، در میان همه مردم توزیع میشود.
فیلم «در زمان» اثری اتوپیایی است که همچون آثار مشابه، در فضایی علمی ـ تخیلی گام برمیدارد. حتی میتوان به این جهت که فیلم، بحرانی را روایت میکند که پس از یک دوره زندگی معمولی در حیات بشر به وجود آمده و برای رفع آن و بازگشت به وضعیت ایدهآل تلاش میشود، آن را «پساآخرالزمانی» قلمداد کرد. با این وجود، اشاره جدی به دو مسئله «عدالت» و «معنا» این فیلم را نسبت به آثار مشابه برجسته کرده است.
در داستان فیلم، اتوپیا به تنهایی روایت نمیشود بلکه در شرایطی از نیوگرینویچ سخن به میان میآید که اساساً منطقههای زمانی دیگری هم وجود دارند که وضعیت زندگی در آنها به کلی با آن متفاوت است. رفاه بیانتهای مردم در نیوگرینویچ و فشار غیرقابلتحمل مردم در دیگر مناطق زمانی، زمینه مناسبی برای طرح مفهوم بیعدالتی و رویش انگیزههای عدالتطلبانه فراهم میکند.
در همین راستا، ویل به عنوان شخصیت اصلی فیلم، پس از برخورداری از یک ثروت بادآورده به سراغ رفاهطلبی یا عیاشی نمیرود بلکه با روحیهای مبارزهجویانه به نیوگرینویچ میرود تا نظم ناعادلانه موجود را برهم بزند.
همچنین، اینکه در گفتگوی ویل با فیلیپ وایز، چه در زمان شرطبندی و چه در انتهای فیلم، از داروین و اصل تنازع بقا یاد میشود، تصادفی نیست و نشان میدهد که بنیان شهر و جامعه آرمانی، بر ظلم نسبت به تودههای محروم جامعه استوار شده است. در این میان، مأموران زمان نیز بیش از آنکه به دنبال برقراری امنیت باشند، خود را نسبت به حفظ همین روال ناعادلانه و تقسیم نابرابر زمان ــ والبته امکان زندگی ــ متعهد میدانند.
از سوی دیگر، فیلم با رویکردی جدی نسبت به مسئله معناداری حیات، ایده جالبی را پیش میکشد؛ اینکه اگر انسانها تا مدت بسیار زیاد در دنیا زندگی کنند، چه اتفاقی میافتد؟ غریبهای که در ابتدای فیلم به محله فقیرنشین میرود، از بیمعنابودن زندگی پس از مدتها زیستن در میان انبوه رفاه و امکانات سخن میگوید و سپس خودکشی میکند.
همین درونمایه درباره فیلیپ وایز تکرار میشود که با وجود برخورداری از ثروت و قدرت بلامنازع، هیچ دفاعی در برابر ایدههای مساواتطلبانه ویل و سیلویا ندارد. گویا بار دیگر اثبات میشود که زندگی بدون مرگ چیزی کم دارد.
حسامالدین حقیقیان ـ دوماهنامه امان شماره 51