تخیل روی دیگر واقعیت است؛ واقعیتی است که هنوز نیامده و در حوض ذهن غوطه میخورد و فعلاً دارد بر روی آن فکر میشود. همهچیزهایی که در اطراف ما وجود دارد، میز، صندلی، کتاب، قلم، تلویزیون و اتومبیل، همگی زمانی در تخیل آدمها بودند و باید زمان بگذرد تا معلوم شود چه چیزهایی در تخیل آدمهایی که الان زندگی میکنند، وجود دارد.
خیالپردازی از کودکی آغاز میشود؛ برای بعضی آدمها در بزرگسالی به فراموشی سپرده میشود و برای بعضی دیگر تا آخر عمر ادامه دارد. گروه دوم کسانی هستند که با علم و اختراع و ادبیات و شعر و هنر و سینما بیشتر سروکار دارند. فرقی نمیکند؛ یا خودشان هنرمند و مخترع هستند و یا از ابتکارات علمی و آثار هنری لذت میبرند و مخاطبان پروپاقرص آنها به شمار میروند. در هر صورت، کسانی هستند که نتوانستهاند تخیل یا به عبارت دیگر کودکی خود را فراموش کنند.
اختراع سینما، یک جشن بزرگ برای همه خیالپردازان بود؛ چه کسانی که میتوانستند افکار و خیالات خود را به روی پرده ببرند و به دیگران نشان دهند و چه کسانی که میتوانستند از تماشای بافتههای خیال آدمهای خلاق لذت ببرند. این جشن بزرگ، یک بار دیگر با تولد انیمیشنهای سینمایی تکرار شد. این بار، خیالپردازان میتوانستند چیزهایی را نمایش دهند و تماشا کنند که هیچگاه امکان ساخت آنها با تجهیزات پیشرفته سینمایی وجود نداشت. آنها حتی میتوانستند به سراغ موضوعات فوقالعاده تخیلی بروند؛ موضوعاتی همچون آرمانشهرها و جهانهای رویایی.
انیمیشنهای مربوط به آرمانشهرها، یک ویژگی استثنایی دارند؛ آنها از یک طرف ما را تا آخرین مرز واقعیت پیش میبرند و بهترین چیزهایی که میتوانند وجود داشته باشند را دور هم جمع میکنند و از سوی دیگر، دست ما را از آن کوتاه میکنند و به ما یاد میدهند که رسیدن به چنین وضعیت خوب و کاملی، تنها در عالم ذهن و دنیای تخیل امکانپذیر است و دنیایی که در آن زندگی میکنیم، آنقدرها که فکر میکنیم، زیبا و بیدردسر نیست. با این حال، تماشای انیمیشنهای آرمانشهری همیشه مفید است؛ چرا که میشود به شکلهای بهتر زندگی فکر کرد و با مقایسه آنها و شکل فعلی زندگی، برای زندگی بهتر تلاش کرد.
مورچهای به نام زی [1]
این انیمیشن در سال 1998 توسط اریک دارنل و تیم جانسون ساخته شد. داستان این فیلم، از یک لانه بزرگ مورچهها شروع میشود و به سراغ مورچهای تنها میرود که «زی» نام دارد و همیشه فکر میکند جایی بهتر در بیرون از لانه آنها وجود دارد.
او از اینکه مجبور است در یک نظام بزرگ مورچگانی با تقسیم وظیفه دقیق و ازپیشتعیینشده و بدون هیچگونه تفاوت و احساس شخصیت زندگی کند، ناراضی است و نمیتواند با مورچههایی که از کار در این کلونی و لانه بزرگ لذت میبرند، همنظر باشد. در یکی از روزها، در میان گفتگوی زی با یک مورچه سرباز، حرفهای عجیبی میشنود که مسیر زندگیاش را عوض میکند؛ یکی از مورچهها از جایی به نام «اینسکتوپیا» سخن میگوید که در آن هیچ اجبار و محدودیتی وجود ندارد. در ادامه، زی با پرنسسی که به طور مخفیانه از محل اقامتش خارج شده آشنا میشود و انگیزهای دوچندان برای فرار از وضعیت فعلی زندگیاش مییابد. سیر اتفاقات عجیب و غریب، بالاخره پای زی را به جهان بیرون از لانه باز میکند اما او خیلی زود متوجه میشود که دنیای روی زمین با آنچه درباره آرمانشهر حشرات شنیده، متفاوت است. در غیاب او، شورشی در لانه مورچهها برپا میشود و ژنرال مورچهها برای توطئه و نابودی کلونی برنامهریزی میکند. زی به لانه برمیگردد و رهبری گروه مورچهها در برابر ژنرال خائن ــ که درصدد تصفیه مورچهها و فرمانروایی خود بود ــ را برعهده میگیرد. در پایان، مورچهها نجات مییابند و مرحله جدیدی از زندگی خود را با علاقه و انتخاب خود آغاز میکنند.
فرار مرغی [2]
این انیمیشن در سال 2000 توسط پیتر لورد و نیک پارک ساخته شد. داستان این فیلم، در یک مزرعه رقم میخورد که تعدادی مرغ در آن زندگی میکنند و برای ادامه حیات، مجبورند هر روز به اندازه کافی تخم گذاشته و رضایت مزرعهدار طماع را به دست آورند.
«جینجر» مرغ جوانی است که مدام در پی یافتن راهی برای فرار از مزرعه به انواع و اقسام کارها روی میآورد اما هیچیک از آنها نتیجهبخش نیست. مراقبت مزرعهدار و موانع اطراف مزرعه تنها مشکل اصلی پیش روی جینجر نیست؛ مسئله اینجاست که اکثر مرغها درکی از جهان آزاد و رهایی از چنگ مزرعهدار ندارند و برای همین، آنچنان که باید برای فرار تلاش نمیکنند. در یکی از روزها، مزرعهدار تصمیم میگیرد به جای تهیه و فروش تخممرغها، از گوشت مرغها استفاده کند و به همین دلیل، یک ماشین پخت پیراشکی مرغ سفارش میدهد. همزمان، پای یک خروس غریبه (راکی) به طور اتفاقی به مزرعه باز میشود و ادعا میکند که میتواند مرغها را با خود به سرزمین آزاد ببرد.
تا زمان آماده شدن ماشین پخت پیراشکی، راکی سرگرم آموزش مرغها برای پرواز میشود اما درست در زمان راهاندازی ماشین، معلوم میشود که او دروغ گفته و قادر به پرواز نیست و کاملاً اتفاقی از آسمان به درون مزرعه پرت شده است. در شب موعود، مرغها موفق میشوند با اتکا به خلاقیت و رهبری جینجر، به شیوهای خارقالعاده از مزرعه بگریزند و مزرعهدار را ناکام بگذارند. در نمای پایانی، جزیره آرمانی مرغان دیده میشود که در آن، به استراحت، آموزش و بازگویی خاطرات دوران اسارت مشغولند.
والئی [3]
این انیمیشن در سال 2008 توسط اندرو استنتون ساخته شد. داستان این فیلم در آینده بسیار دور رقم میخورد؛ جایی که کره زمین از آسمانخراشهای ساختهشده با قطعات مکعبیشکل زباله پر شده و تنها دو موجود متحرک وجود دارد؛ «والئی» آخرین ربات خورشیدی که آشغالها را جمع میکند و پس از فشردهسازی به شکل یک مکعب درمیآورد و یک سوسک کوچک که ظاهراً تنها جنبنده باقیمانده در زمین، پس از نابودی است.
اندکی بعد، سروکله یک ربات دیگر به نام «ایوا» که بسیار پیشرفتهتر از والئی است پیدا میشود که از قرار معلوم به دنبال نشانهای از وجود حیات در زمین است. در پی آشنایی دو ربات با یکدیگر، تکه خاکی که یک گیاه کوچک را در دل خود نگه داشته پیدا میشود و توسط ایوا به سفینهای فضایی منتقل میشود؛ والئی هم در نهایت بیدستوپایی موفق میشود خودش را به آن سفینه برساند. در ادامه، معلوم میشود که آن سفینه اقامتگاه موقت انسانها تا زمان آمادهشدن دوباره زمین بوده و انواع تفریحات و سرگرمیهای مصنوعی برای آنان تدارک دیده شده است. همزمان با اینکه رفتار ناهنجار والئی نظم سفینه را به هم میریزد، درمییابیم که ماشینها کنترل امور را برعهده گرفته و قصد ندارند هیچگاه سفینه را به زمین بازگردانند. در نهایت، با تلاش و فداکاری والئی و هشیاری ساکنان سفینه، نسل بشر دوباره بر روی زمین مستقر میشود.
پینوشتها
1ـ ant Z
2 ـ chicken run
3 ـ Wall-E
صادق بابازاده ـ دوماهنامه امان شماره 51