نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

مقدمه انتظار درک احساس نیاز است

هیچکس نمی‌تواند بگوید من در زندگی هدف ندارم. هر کس هدفی دارد اما اهداف با یکدیگر فرق می‌کنند. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گویند که قیمت انسان‌ها به اندازه همت آن‌ها است؛ اگر همت من شکمم باشد، شهوتم باشد، ثروتم باشد و شهرتم باشد، قیمتم همان است اما اگر همتم خدا باشد، ارزش پیدا می‌کنم.
گفتگو با محمدمهدی ماندگاری
چه ضرورتی وجود دارد که ما از امام زمان صحبت کنیم؟
در پاسخ به این سؤال، از آیه مشهوری از قرآن استفاده می‌کنم؛ بَقيَّةُاللّهِ خَيرٌ لكُمْ إِن كُنتُم مؤمِنِين وما أنا عليكم بِحَفِيظ [۱]. قسمت آخر آیه به زیبایی ضرورت نیاز به امام را مطرح می‌کند و اشاره دارد که ما برای هر چیزی در این عالم سببی خلق کردیم و از آنجا که عالم، عالم اسباب و مسببات است، سبب حفاظت افراد و انسان‌ها و سبب حفاظت جوامع، امامت و ولایت الاهیه است. آنچن‌انکه وقتی خیمه‌ای به پا می‌کنیم، محور اصلی و عمود خیمه آن را حفظ می‌کند، امامت هم سبب حفاظت امت و باعث حفاظت افراد است.
در این آیه می‌فرماید که بقیةالله برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید! ما سبب را به شما معرفی کردیم و بدون سبب شما را حفظ نمی‌کنیم و جالب این که خدا برای عالم خلقت نیز اول از جنس امام و از جنس ولی، خلق کرده است. این آیه از قرآن به ما می‌گوید که اصلاً وسیله حفاظت ما
ــ حفاظت فکری، قلبی، جوارحی، خانوادگی و اجتماعی ــ وجود نازنین امام زمان علیه السلام است.

این حفاظت از چه چیزی صورت می‌گیرد؟
حیات طبیعی ما نیاز مبرم به آب و اکسیژن دارد. اگر یک یا دو روز به من آب نرسد، می‌میرم و یا اگر سه تا پنج دقیقه به من اکسیژن نرسد می‌میرم. ظاهراً بنابر آیات و روایات به ویژه روایت و حدیث ثقلین پیامبر خدا، وجود قرآن و عترت که همان ولایت الهیه است، به عنوان آب و اکسیژن برای حیات معنوی و اصیل ما مطرح است: ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً [۲].
می‌خواهید حیات انسانیتان از بین نرود؟ قرآن و عترت را مثل آب و اکسیژن ضروری بدانید و باور کنید. ما در سیره تربیت‌شدگان اهل‌بیت علیهم السلام هم به زیبایی این معنا را می‌بینیم. امام به جون، غلام ابیذر، فرمودند که برو. گفت باشد، می‌روم اما بگو کجا بروم؟ من بدون شما می‌میرم یا آن هنگام که وجود نازنین امیرالمؤمنین در بستر افتاده و مردم به عیادت ایشان آمده بودند حضرت به امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند، به مردم بگو بروند. مردم رفتند اما اصبغ بن نباته پشت دیوار نشست و سرش را به دیوار گذاشت. گفتند تو چرا نرفتی؟ گفت، کجا بروم روح من؟ مایه حیات من در این خانه است. من اگر به آب نیاز داشته باشم، از خواب ناز بلند می‌شوم و می‌روم تا آب را پیدا کنم .

چگونه است که این نیاز برای همه درک نمی‌شود؟
علت این درک نکردن نیاز به امام را در قالب داستانی بیان می‌کنم؛ جوانی به حضرت عیسی علی‌هالسلام گفت: من دوست دارم در معیت شما باشم. پیغمبر خدا تقاضای معیت را می‌پذیرد اما قطعاً ولی خدا ما را امتحان می‌کند و در معرکه و آزمون قرارمان می‌دهد.
حضرت، تقاضایش را قبول کردند و راه افتادند و در مسیر سفر قرار گرفتند. در اولین منزل، نیاز به خوراک پیدا کردند. پولی به جوان دادند و گفتند برو و غذایی را تهیه کن تا با هم بخوریم. جوان رفت و سه قرص نان خرید. در راه بازگشت، با خودش گفت: ما که دو نفر هستیم و یکی از سه نان اضافی است. یکی از قرص‌های نان را خورد. وقتی سفره را جلوی حضرت عیسی علیه السلام پهن کرد، دو قرص نان را در میان آن گذاشت. حضرت سؤال کردند چند نان خریدی؟ گفت: دو تا، غافل از اینکه همین‌جا معیت و امتحان را باخت. من المومنین الرجال صدقوا [۳]؛ شرط اول صداقت است. قصه را باخت ولی فکر کرد که برده است! حضرت فرمودند باشد و غذا را خوردند. در منزل بعد، حضرت خودشان غذایی تهیه کردند؛ پرندگانی را گرفتند، ذبح کردند، پختند، خوردند و سپس معجز‌ه‌ای را نشان دادند و گفتند: دوست داری این‌ها را به حالت اول برگردانم؟ برگرداندند و گفتند راستی چند نان خریدی؟ گفت دو تا! معجزه بعدی و سؤال دوباره؛ چند نان خریدی؟ دو تا! مدام سؤال می‌کردند و معجزه نشانش می‌دادند تا شاید متنبه شود با چه کسی طرف است اما جواب همان بود.
هنگامی‌که به خرابه‌ای رسیدند، حضرت خاک‌های خرابه را کنار زدند و سه خشت طلا بیرون آوردند. برق طلا چشم جوان را گرفت. فرمودند: هر کس راست بگوید طلا‌ها را به او می‌دهم؛ چند نان خریدی؟ گفت سه تا! حضرت فرمودند: تو برای به‌دست آوردن این طلا‌ها راست گفتی، نه به خاطر همراهی با من، پس این‌ها مال تو باشد و با من خداحافظ! جوان با عقل خودش گفت عیسی می‌خواهم چه کار کنم؟ اکنون هم طلا دارم و هم عقل که کفایت می‌کند! از حضرت عیسی علیه‌السلام جدا شد و در ادامه دو همسفر پیدا کرد. سه خشت طلا میان آن سه تن تقسیم شد و هر کدام مأمور مراقبت از یک خشت شدند. وقتی گرسنه شدند، یکنفر مأمور شد تا از شهر غذا تهیه کند و دو نفر دیگر نگهبانی از طلا‌ها را عهده‌دار شدند. آنکه رفت غذا تهیه کند، با خودش مکر کرد ــ زندگی بدون امام سراسر مکر می‌شود ــ و گفت در غذا سم می‌ریزم تا رفیقانم بخورند و سه خشت طلا از آن خودم شود. آن دو نفر هم نشستند و مکر کردند ــ زندگی بدون امام تقابل مکر‌هاست؛ زن به مرد، مرد به زن، حاکم به مردم، مردم به حاکم، رفیق به رفیق، استاد به شاگرد، شاگرد به استاد و حتی با خدا هم می‌خواهند مکر کنند ولی مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین [۴] ــ گفتند او که بیاید، غذا را می‌خوریم و او را می‌کشیم و سه خشت طلا را بین خودمان تقسیم می‌کنیم. هنگامی‌ که غذا را آورد، او را کشتند و از غذای مسموم خوردند و هر سه مردند. سه جنازه در کنار سه خشت طلا برجای ماند. حضرت عیسی علیه‌السلام با یاران خود از سفر برمی‌گشت که با سه خشت طلا و سه جنازه مواجه شد. یاران تعجب کردند که حضرت مشغول خندیدن است. سؤال کردند و حضرت، قصه را گفتند. سپس خشت‌های طلا را زیر خاک کردند و فرمودند، دنیا! این بشر بدون حجت خدا با تو خودش را می‌کشد!
ما حتی برای استفاده از دنیا هم نیاز به حجت خدا داریم و اگرچه امروزه امکانات بشر زیاد شده اما از آنجا که با امام از این امکانات استفاده نمی‌کند، عمر او کوتاهتر شده است.

پس باید طور دیگری پرسید! علت اینکه معمولاً عقل نسبت به امام و حجت خدا حس استغنا دارد، چیست؟
یکی از بزرگترین مشکلات امروز بشر این است که می‌گوید عقل عنایت خدا و موهبت الهی است؛ حجت خدا و رسول باطنی است، پس دیگر به دین چه نیازی داریم و چرا به سراغ وحی برویم؟
در سوره علق به حس استغنای انسان از وحی و طغیانی که از پی او می‌آید، اشاره می‌شود. [۵] سپس در آیه 1۶۵ سوره نساء، خداوند به زیبایی می‌گوید: ما پیغمبران را فرستادیم تا مردم بعد از عقل حجتی داشته باشند و نگویند ما حجت نداشتیم! یعنی رسولان که حجت‌های ظاهری هستند و عقل که حجت باطنی است، مکمل یکدیگرند. عقل تن‌ها، انسان را به سکولاریسم می‌برد و نگاه خشک به وحی، انسان را به تحجر می‌کشاند و تعقل در وحی، انسان را به سبیل نجات نزدیک می‌کند. اصلاً عقل باید به سبب حفاظتی که در آن آیه از سوره هود خواندیم، ما را راهنمایی کند. عقل می‌گوید تو در این عالم حتماً به حفاظت نیاز داری و قطعاً وسیله‌ای برای حفاظت وجود دارد.
رابطه این چنینی عقل و وحی چه ثمر‌ه‌ای دارد و این رابطه چه نسبتی با معرفت امام عصر علیه السلام دارد؟
اولین ثمره این رابطه آن است که دید عقل، باز می‌شود. به طور طبیعی هر چه دوربین دیدبان، بهتر باشد و دور‌ها را نشان دهد و زوایای مخفی را ظاهر کند و ناپیدا را آشکار کند، وضعیت او متفاوت می‌شود. با پیوند عقل و وحی، چشم عقل ما به آخرت باز می‌شود و باطن، روح و ادامه زندگی و حیات اخروی را روشن می‌کند.
امروز اگر تمام نگاه بشر، مادی است، به این دلیل است که امام برای او غایب است. اگر به سراغ امام زمان برویم، به ما می‌گوید که إعمل لدنیا کانک تعیش ابدا و إعمل لآخرتک کأنک تموت غداً [۶]؛ دنیا و آخرت را با هم ببین.
قرآن به ما می‌گوید: إن الدار الآخرة لهی الحیوان [۷]؛ حیات اصلی ما آنجاست. اما عقل بشر امروز به کسی زرنگ می‌گوید که آپارتمان یک طبقه‌اش را دو طبقه و سپس چهار طبقه بکند و اگر کسی بخواهد اموالش را برای آخرت خود ذخیره کند، می‌گویند این عجب آدم نادانی است! اگر امام زمان نداشته باشیم، تشخیص‌ها و سنجش‌های ما، مادی و ظاهری و دنیوی و کوتاه مدت می‌شود اما وقتی عقل ما با وحی پیوند بخورد، تشخیص‌ها و سنجش‌های آن، دقیق و عمیق و دورنگرانه می‌شود.

آیا این ارتباط عقل با وحی، در رفتار روزمره ما هم خودش را نشان می‌دهد؟
وارد سینما که می‌شویم، همه به دنبال راهنمایی می‌گردند که در دست خود نور و چراغ دارد. من اگر بدون راهنما حرکت کنم، قطعاً یا روی صندلی دیگری می‌نشینم و یا حیران می‌مانم و گم می‌شوم. هیچ کس از من نمی‌پرسد که در سینما چرا دنبال راهنما می‌گردی. من جواب این سؤال را با خود دارم که در تاریکی نیازمند نورم. اگر آدمی‌ باور کند که زندگی دنیا پر از ظلمت‌های چندلایه است، به دنبال نور می‌رود و از قرآن و عترت و انبیا، سراغ می‌گیرد چرا که این‌ها نور دارند. وحی نور است و راهنمایان وحیانی هم از روی هوا حرف نمی‌زنند. [۸] من اگر با نور وحی راه بروم، دیگر همنشین یک حیوان نمی‌شوم و قلاده آن را در دست نمی‌گیرم تا جلب توجه کنم!
بشری که راهنمایش را گم کند، جایش را هم گم می‌کند. به هندوستان که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که به جای این که مثل مسلمان‌ها در مقابل خدای یکتا سجده کنند، در مقابل یک حیوان تعظیم می‌کنند. این به خاطر آن است که راهنما ندارند و اگرچه به دنبال پرستش هستند، چون از نور بی‌بهر‌ه‌اند، اینگونه گرفتار می‌شوند. این ثمره پیوند عقل و وحی است که نه تن‌ها جایگاه کلی انسان که جایگاه جزئی من، به عنوان پدر و مادر یا فرزند در یک خانواده را مشخص می‌کند.
بحران‌های خانوادگی امروز ما برای چیست؟چرا پدر جایگاهش عوض شده و در جای خودش نیست؟ مادر در جای خودش نیست؟ بچه در جای خودش نیست؟ استاد در جای خودش نیست؟ هیچکس به ما نمی‌گوید جایش کجاست! یکی می‌گوید زنسالاری است، یکی می‌گوید مردسالاری است، دیگری می‌گوید بچه‌سالاری است! نه، دین‌سالاری است! دین است که وظایف هر کس و حقوق هرکس را تعریف می‌کند و چون دست خودمان را از وحی و امامزمان علیه السلام کوتاه کرد‌هایم، در زندگی سرگردانیم.

ارتباط عقل با امام، چه نسبتی با معناداری زندگی دارد؟
هیچکس نمی‌تواند بگوید من در زندگی هدف ندارم. هر کس هدفی دارد اما اهداف با یکدیگر فرق می‌کنند. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گویند که قیمت انسان‌ها به اندازه همت آن‌ها است؛ اگر همت من شکمم باشد، شهوتم باشد، ثروتم باشد و شهرتم باشد، قیمتم همان است اما اگر همتم خدا باشد، ارزش پیدا می‌کنم. وقتی از من می‌پرسند که بهترین هدف در زندگی چیست؟ می‌گویم من از اهلبیت علیهم السلام یاد گرفتم که بهترین هدف این است که انسان با مرگ نمی‌رد!
شما در مقابل امام رضا علیه السلام می‌گویید که اللهم إنی أعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما أعتقد‌ها فی حضرته [۹] یعنی برای من مرگ و حیات شما هیچ فرقی ندارد و برای من شما نمرد‌ه‌اید! همچنین درباره شهدا که خیلی پایین تر از معصومین هستند، می‌گوییم که شما نمرد‌ه‌اید. این بالاترین هدفگذاری در زندگی است؛ یعنی جاودانگی. این پیوند عقل و وحی است که باعث می‌شود، مؤمن همه کار‌هایش برای خدا باشد: المؤمن من کان حبه لله و بغضه لله و اخذه لله و ترکه لله [۱۰].

این بحث در رابطه با دیگران چه ثمراتی دارد؟
عالم، عالم ارتباطات است. یکدسته از رابطه‌ها ظلمانی و برمحور منفعت‌طلبی است. رابط‌های که امروز فرزند با پدر و مادر خود برقرار می‌کند، ظلمانی است؛ آن‌ها را بیمه می‌کند، در خانه سالمندان می‌گذارد و سپس انتظار می‌کشد تا بمیرد و از بیمه آن‌ها استفاده کند! این رابطه بر اساس سود و منفعت است. خدا به من گفت‌هاست که رابطه تو با پدر و مادرت، یک پله پایین‌تر از رابطه تو با خداست.
کسی که از دین استفاده کند، رابطه‌اش با پدر و مادر، مقدس می‌شود. رابطه‌اش با همسر، مقدس می‌شود. رابطه‌اش با معلم، مقدس می‌شود. رابطه‌اش با گیاه و حیوان هم مقدس می‌شود؛ پیغمبر، می‌همان شخصی بودند که اسب چموشی داشت. مرد دامن عربیاش را بالا گرفت که اسب گمان کند آذوقه2ای برایش آورده! پیغمبر گفتند چه کار کردی؟ گفت می‌خواستم مثلاً سر اسبم را کلاه بگذارم. حضرت فرمودند: حق نداری سر حیوان را هم کلاه بگذاری. کسی که با امام زندگی کند اینچنین رابطه‌هایش نورانی می‌شود. این‌ها را امام به ما می‌آموزد و امروز چون امام نیست، رابطه‌ها طوری
شده که همه براساس منفعت با یکدیگر رابطه برقرار می‌کنند.

به عنوان جمع‌بندی، چه جمله کلیدی درباره این بحث می‌توان گفت که باید آن را به ذهن سپرد؟
امروز انسان‌ها در این عالم، سرگردانند؛ مانند کارمندی که نمی‌داند با میز و صندلی ادار‌ه‌اش باید چه کار کند؟ باید یک سیاهه‌ای به عنوان شرح وظایف به او بدهند. امروز شرح وظایف ما معلوم نیست، چرا که دست ما دور از امام است و این‌ها همه از خسارت‌های زندگی من‌های امام است.
من احساس می‌کنم که رفع تمام مشکلات ما به این برمی‌گردد که ما باور کنیم وجود امام، نظامی‌ برای سازمان وجود است؛ نظامی‌ برای سازمان خانواده ماست، نظامی‌ برای سازمان اجتماع ما و نظامی‌ برای جهان ماست. اگر این را بفهمیم، نیاز به امام، حتی بالاتر از نیاز به اکسیژن تلقی می‌شود.

پینوشت‌ها
۱. سوره هود، آیه ۸۶.
۲. بحارالأنوار، جلد23، صفحه 10۶.
۳. سوره احزاب، آیه 23.
۴. سوره آلعمران، آیه ۵۴.
۵. إِن الأنسانَ لَیطْغَی أن رآهُ اسْتَغْنی؛ آیات ۶ و ۷.
۶. بحارالأنوار، جلد۴۴، صفحه ۱۳۸.
۷. سوره عنکبوت، آیه ۶۴.
۸. وما يَنطِقُ عن الهوىٰ إن هو إلا وَحیٌ يُوحىٰ؛ سوره نجم، آیات ۳ و ۴.
۹. ر.ک: مفاتیحالجنان، اذن دخول حرم‌هاى مطهره.
۱۰. غررالحكم، جلد 1، صفحه ۶۹.
آخرین ویرایش
در 1394/9/16 12:53 توسط فاطمه کاظمی

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366