تغییر دادن مذهب و ورود به یک دین جدید که به اصطلاح به آن «نوکیشی» میگویند، همیشه با نگرانی همراه است. بخشی مهمی از این نگرانی به شخص نوکیش مربوط میشود؛ اینکه آیا انتخاب درستی انجام داده و به اندازه کافی درباره تغییر دین خود تحقیق کرده است یا نه؟
و اینکه پس از این تغییر، با چه واکنشهایی از سوی پیروان دین قبلی و باورمندان به مذهب جدید خود مواجه خواهد شد؟ به همین دلیل، باید پاسخهای قانعکنندهای وجود داشته باشند که در برابر کسانی که از علت تغییر دین میپرسند، به کمک شخص نوکیش بیایند. مثلاً «در دین قبلی چه کاستیهایی وجود داشته که اکنون وجود ندارد؟» و یا «در دین جدید چه ویژگیهایی وجود دارد که دین قبلی بابت نداشتن آنها ناقص به نظر میرسید؟»؛ اینها، مهمترین چیزهایی هستند که افراد مختلف در دین سابق و آیین جدید، مشتاقند تا از نوکیشان بپرسند. نوکیشی در میان همه افراد اتفاق میافتد؛ زنان، جوانان، کارگران، دانشجویان و حتی چهرههای مشهور ورزشی و هنری. حتی گزارشهایی از تغییر دین جمعی برخی از گروهها در گذشته وجود دارد که پس از تشخیص برتری دین اسلام، به طور دستهجمعی آن آیین را پذیرفتهاند. با این وجود، آنچه کمتر اتفاق میافتد، تغییر مذهب یک عالم دینی است؛ یعنی کسی که با وجود برخورداری از تحصیلات سنتی عالی و مناصب مذهبی رسمی در یک دین دیگر، تغییر مذهب داده و مسلمان شود.
اروپاییانی که اسلام را به عنوان دین جدید خود انتخاب میکنند، معمولاً یا از سطح سواد معمولی برخوردارند و بر اثر آشنایی با مبلغان مسلمان و تازه مسلمانان تغییر آیین میدهند و یا افراد تحصیلکردهای هستند که بر اثر مطالعه و تحقیق از دین شناسنامهای خود دست برمیدارند؛ در هر
دو صورت، فرد نوکیش از سطح بالای معلومات مذهبی در دین قبلی خود برخوردار نیست و به همین علت است که تغییر مذهب عالمان دینی، پدیدهای نادر به شمار میرود. به قول کشیش توماس میشل: «شمار مسیحیان و مسلمانانی که بـه دیـن و مسائل معنوی خود مخلصانه پایبند بوده ولی از دین خود به دین دیگری روی آوردهاند، بسیار ناچیز است. درست است که برخی از افراد در گذشته و حال به انگیزههایی مانند ازدواج، انتخاب شغل، بـهبود فـرهنگ یـا فشار اجتماعی از دینی به دیـن دیـگر روی آوردهاند اما شمار کسانی که به دین خود کاملاً معتقد و پایبند بوده و با این وصف، دینی دیگر را انتخاب کردهاند، زیاد نیست.» [۱]
نکته دیگری که تغییر مذهب عالمان را انگشتشمار میکند، وجود احکامی است که خروج از دین را معادل کفر میدانند و به همین دلیل، افرادی که از تدین و تعصب بیشتری برخوردارند، کمتر ممکن است به سراغ آن بروند. «میرزا محمدصادق فخرالاسلام ارومی» یا «موشه بن یوحنا بن وراده بن شموئیل بن پاتریس» عالمی مسیحی بود که بیش از یک قرن پیش، پس از سالها تحصیل در کلیسا، به دین اسلام مشرف شد. آشنایی با این شخصیت، از دو جهت میتواند برای جوانان مسلمان و مسیحی امروز مفید باشد؛ نخست اینکه او از معدود عالمان مسیحی بود که مسلمان
شد و تغییر دین خود را نیز علنی ساخت و دوم اینکه او در حوزه علمیه ادامه تحصیل داد و درجه اجتهاد را کسب کرد و سپس با نگارش کتابهای متعدد، از اسلام و شخصیت پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله در برابر حملههای بیامان مبلغان مسیحی قـرن نوزدهم دفاع کرد.
او در سال ۱۲۶۰ هـجری قمری در روستایی در نزدیکی ارومیه متولد شد و آنچنان که خود در مقدمه کتاب مشهورش «انیسالاعلام» مینویسد، در کودکی نزد معلمان و قسیسان مسیحی از هر دو فرقه کاتولیک و پروتستان آموزش دید و در سن 12 سالگی، از تحصیل علم تورات و انجیل و سایر علوم نصرانیت فارغ شد و به درجه «قسیسیت» رسید.
پس از آن، با هدف آشنایی با عقاید ملل و مذاهب مختلف مسیحی، زادگاهش را به مقصد واتیکان ترک کرد و بعد از تحمل سختیهای فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمینهای زیاد، وارد حوزه علمیه جهانی مسیحیت شد. او در آنجا به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت و در مدت ۶ سال اقامت خود در واتیکان، علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیت، بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آنها احاطه کامل پیدا کرد. او از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود به شمار میرفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود. او تا 18 سالگی در کسوت روحانیت به تبلیغ مذهبی و وعظ خطابه میپرداخت و سپس طی یک ماجرای شنیدنی از حقیقت اسلام باخبر میشود و در بازگشت به زادگاه خود، نزد یکی از عالمان شیعی ارومیه مسلمان میشود. اشتیاق او به آموختن علم دین و پیگیری مسیر هدایت، او را به هجرت به نجف سوق میدهد و پس از ۱۶ سال شاگردی در محضر عالمان، موفق به اخذ درجه اجتهاد شده و سپس به ایران بازمیگردد و پس از مدتی به «فخرالاسلام» ملقب میگردد.
با اوجگیری گفتمان تجدد، فخرالاسلام کتاب ده جلدی «بیان الحق و الصدق المطلق» را در نقد مسیحیت نوشت. همچنین از دیگر آثار مهم او میتوان به «انیس الاعلام فی نصر الاسلام والرد علی النصاری»، «فارقلیطا»، «تعجیز المسیحیین»، «خلاصـة الکلام فی افتخار الاسلام»، «کشف الاثر به اثبات شق القمر»، «وجوب الحجاب و حرمـة الشراب»
و «السیاسه الاسلامیه» اشاره کرد. این کتابها که توسط یک شخصیت آگاه از مسیحیت و اسلام به نگارش درآمدهاند، راهنمای مناسبی برای تازه مسلمانان و مسیحیانی که قصد مطالعه و گرایش به اسلام دارند، به شمار میروند و از این نظر، غنیمت فوقالعادهای محسوب میشوند.
فخرالاسلام ماجرای گرایش خود به اسلام را چنین شرح میدهد: «بعد از ورودم به (واتیکان) نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیت پرداختم، به ویژه استادی که از نظر موقعیت اجتماعی دارای مقامی والا بود و در زهد و تقوا شهرت داشت و دارای مریدان و پیروان فراوانی بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان، نزد او حاضر و هدایای نفیس به او تقدیم میکردند و از طرفی او از نظر علمی، مراتب عالی را طی کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانی زن و مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف عالی او با اشتیاق کامل بهره میبردند. در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصی داشت. از این رو، علاوه بر اظهار محبت نسبت به من، تمام کلیدهای محل سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود. از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود، در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود میگفتم: لابد در آن اتاق، اشیای قیمتی اهدایی را ذخیره کرده و نمیخواهد من آنها را ببینم، پس زهد را برای دنیا میخواهد. این احساس درونی خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزی استاد کسالت پیدا کرد و در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمیتوانم در درس حاضر شوم و به آنها بگو بروند. من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان در مورد مسایل مختلف دینی به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آنها به لفظ فارقلیطا رسید که در انجیل چهارم، باب ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ حضرت عیسی، آمدن او را بشارت داده بود. هرکس نظری داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان در مورد چه بحث میکردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هرکس نظری داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسر مسیحی را بهتر میدانم. گفت تو مقصر نیستی ولی همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان در علم میشود. اشتیاق درک این حقیقت مرا از خود بی خود نمود و با التماس فراوان، از استادم، تفسیر آن لفظ را خواستار شدم. استادم گریه کرد و گفت: ای فرزند روحانی! تو پیش من عزیزترین مردم هستی و من چیزی از تو مضایقه ندارم. اگر تفسیر آن لفظ را به تو بگویم، از ناحیه مسیحیان، جان من و تو در خطر خواهد افتاد مگر آن که تعهد کنی تا قبل و بعد از زندگی من، نام مرا نبری و تفسیر آن را به من نسبت ندهی چون که قبل از مرگم جان خودم در خطر خواهد افتاد و بعد از مرگم، جان خانوادهام. من نیز به اسمای الاهی قسم یاد کردم که این خواسته او را برآورده کنم و به شرط او عمل نمایم. گفت: ای فرزند روحانی! این لفظ، اسمی از اسامی مبارک پیامبر مسلمانان است و به معنی احمد و محمد است. پس کلید آن اتاقی را که فقط نزد خودش نگه داشته بود به من داد و گفت، به آن جا برو و فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب موجود در آن را نزد من بیاور! من نیز چنین کردم. آن دو کتاب به خط یونانی و سریانی و قبل از ظهور پیامبر اسلام و با قلم بر پوست حیوان نوشته شده بودند. گفت: ای فرزند روحانی! بدان که همه عالمان و مفسران و مترجمان مسیحی قبل از ظهور پیامبر اسلام قبول داشتند که لفظ فارقلیطا به معنی احمد و محمد است. آنان بعد از ظهور آن حضرت، تمامی کتابهای تفسیر، لغت و ترجمههای مربوط به این مسئله را به خاطر ریاست و رسیدن به اموال و منفعت دنیوی و یا به خاطر عناد و حسادت، تحریف کرده و بعضی را نیز از بین بردند. ای فرزند روحانی! دین مسیحیت به خاطر ظهور حضرت محمد منسوخ شد و من و برخی از روحانیان مسیحی به این حقیقت پی بردهایم ولی از ابراز آن به خاطر مصالحی که در نظر داریم خودداری میکنیم. گفتم: ای پدر روحانی! آیا مرا امر میکنی که داخل دین اسلام شوم! گفت: آری، اگر آخرت و نجات را میخواهی باید دین حقّ را قبول کنی؛ و من همیشه تو را دعا میکنم.» [۲]
پینوشتها
۱. کلام مسیحی؛ قم، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1377، ص1۶ــ17.
۲. برای آگاهی بیشتر درباره شخصیت فخرالاسلام به مقاله2ای با همین
عنوان از آقای حسین توفیقی در شماره ۱۹ نشریه هفت آسمان، صفحات ۲۵ تا ۴۲ مراجعه کنید.
مرتضی صفایی ـ دوماهنامه امان شماره 51