این شماره از صفحه شعر به نوعی احوالپرسی از شعرا هم هست؛ اینكه این روزهای فراق و انتظار را به چه كاری مشغولند؟ حالشان خوب است؟ كتاب جدیدی منتشر كردهاند یا در پروژهای مشغول به خدمتند؟ یا...
صفحه شعر این شماره، حال و هوای عاشورایی هم دارد. شما هم بیكار ننشینید. دست به قلم شوید و شعرهایتان [یعنی شعرهای خودتان!] را برایمان بفرستید.
سید حبیب نظاری
بعد از سالها تدریس در کانون پرورش فکری، لقب «استاد» کاملاً برازندهاش است. فقط اسم کتابهایش میتواند این ستون را پر کند. مجموعه دو بیتیهای مهدوی او، «بگو تا صبح چند آدینه مانده است...»، تا به حال چندین جایزه کشوری را نصیبش کرده است. این روزها هم منتظر تولد کتاب جدیدش «25 دقیقه پیادهروی» است.
هیچ کس نیست عزادار، به اندازه عشق
این همه خسته و تبدار، به اندازه عشق
چارده قرن به آهنگ عطش میروییم
میشود حادثه تکرار، به اندازه عشق
زخم در زخم، غزلواره هفتاد و دو گل
منتشر میشود این بار، به اندازه عشق
قد کشیده است سر نیزه، دوباره خورشید
تا به اندازه دلدار، به اندازه عشق
آب، خیمه، عطش، احساس، رقیه، آتش
تا ابد قافیه بشمار به اندازه عشق
غربت کیست که بر شانه اندوه زمان
میشود این همه آوار، به اندازه عشق
بار اندوه تو را جز دل زینب نکشید
هیچ کس نیست سزاوار به اندازه عشق
کیستی ای گل گمگشته که اینگونه جهان
مانده از عطر تو سرشار به اندازه عشق
مرتضی طالبی
طلبه است و متولد 1360. مدتی است که به عنوان دبیر تحریریه نشریه «کولهبار» فعالیت میکند آن طور که خودش میگوید، شعر را آنچنان که باید، جدی نگرفته است. جدی نگرفته به این زیبایی شعر میگوید، اگر جدی بگیرد ببین چه شاعر برجستهای میشود!
خون شد ز دوری تو، دل لالهزارها
ای علت شکفتن گل در بهارها
ما بی تو، آه، آه، فقط آه پشت آه
سخت است اینچنین گذر روزگارها
ما تشنه توئیم، فقط تو، همین و بس
ما را به خان و زلف و لب و خط، چه کارها
گاهی که باد، عطر تو را پخش میکند
از راه میرسند یکایک بهارها
ای ایستگاه آخر دنیا، شب ظهور
سمت تو میروند تمام قطارها
روحالله مردانخانی
حرفهای برقعی شاعر را در شماره قبل یادتان هست که گفته بود بچههای هیئت استعداد بیشتری در شاعر شدن دارند؟ روحالله مردانخانی از آن بچههاست که اگر هفتهای، حداقل دو بار، هیئت نرود شبها خوابش نمیبرد! متولد 1363 است و اگر قدری بجنبد، آینده درخشانی در پیش رو دارد.
رأس تو بر نی و بدنت زیر آفتاب
افتاده روی خاک، تنت زیر آفتاب
از بس که نعل تازه، تنت لمس کرده است
مشکل شده شناختنت زیر آفتاب
وقتی که گرگها به تنت حملهور شدند
سهم که بود پیرهنت زیر آفتاب
جسمت شبیه غنچه و گلچین نشسته است
در انتظار وا شدنت زیر آفتاب
نامی مگر ز فاطمه بردی که اینچنین
با سنگ و نیزهها زدنت زیر آفتاب
با چادری که مانده ز مادر برای من
بگذار تا کنم کفنت زیر آفتاب
چون چاره نیست میروم اما بدان هنوز
مانده دلم کنار تنت زیر آفتاب
رقیه ندیری
فقط کافی است در گوگل جستجو کنید: رقیه ندیری؛ و بعد با انبوه مطالب زیبایش بروید در دنیاهای مختلف! مدتی است که دست از سر شعرهای کوتاه و طرحواره برنمیدارد. اصلاً بعید نیست یکی از پیامکهایی که در این سالها دریافت کردهاید سروده او باشد. نمونههای عاشوراییاش را در زیر بخوانید:
1
مثل آب
یک هجا بیشتر نداشت
عمر کودک رباب
2
میآید و میرود
آرام
از حافظه تصفیهخانه
ولی
بوی خون میدهد هنوز
فرات
3
طاقت نداشتیم
راز بزرگ را،
بریده بریده
افشا شد
حسین
4
کفی آب برداشت
و دست شست
از دستهایش
5
زمین، خون
آسمان، خون
کیست این کشته فتاده به هامون؟
6
بعد از آن همه داغ
برای سرسلامتی آمده بود
مادرش
اما
سرش...
7
چه فرقی میکند
عمروعاص یا عمر سعد؟
آنها که بر نیزه رفتند
قرآن بودند
8
گاهی
با دستهایی که سینه میزنیم
سنگ بر
آبگینه میزنیم
پناه بر خدا
از
اهل کوفه شدن
9
چشم خانه روشن
ماه
کامل است
در تنور
10
عاشورا
باز هم
حکایت آن قیامت عظیم
بسمالله الرحمن الرحیم
شعر رسیده!
زهرا محمدیکی
بید رعنای دلم
از غم غربت او
سالهائیست که سر برده فرو
بید دل رفته به صحرای جنون
بید، مجنون شده اکنون مجنون
سالهائیست که دل منتظر یک خبر است
جاده در حسرت پیدایی یک رهگذر است
جمعهها صبر کنید!
ندبهها نذر کنید!
شاید این جمعه که میآید و ما منتظریم
شاید این جمعه که ما غافل از آن رهگذریم،
آید و شکوه کند از غم این بیخبری...
دوماهنامه امان شماره 27