بانوی آب و آیینه
نفسهای خاک لیاقت هم آغوشیات را نداشتهاند
که این چنین زود بار سفر بستهای
عزم آسمان کردهای
میهمان آفتابی
یا ولی نعمت مهتاب
تن تبدارت حکایت غربت است
و روزگار بیتابت نشانه هجران
دور از دیار
محبتت، بغل بغل آرامش نثارمان میکند
و حریمت سایه نوازش روی دلمان میاندازد
به آستانت که میرسم
چقدر واژه کم میآورم، برای حرفایم
برای دردهایم
رویای انتظار
برای ما که گمشدگان عصر غیبتیم
امروز برابر تمام تاریخ بشریت است که به نگاهت پیوند میخورد
بین همین لحظههایی که تاج امامت و ولایت آسمان و زمین به آستانت دخیل میشود
میان شادی و لبخند روزگار
دلمان به اندازه تمام لحظههای نبودنت
و ندیدنت
تنگ میشود
غریب ترین آشنای زمانه
کجا سکنی گزیدهای ؟
باور چشمانمان مثل ابر بهار میل باریدن دارد
کاسه صبرمان لبریز شده
چقدر تا آمدنت مانده؟!
صادق آل طه
شور و شعف در لحظه لحظه روزگار جاری شده است
مردی از تبار نور
از نسل طهور
طلوع میکند
گویی افلاک گل بوسه میزنند به خاک
ملائک، تهلیل و تسبیحکنان فرود آمدهاند
ولولهای به پا شده است
ششمین ستاره آفرینش بر چشمان آسمان قدم گذارده
غریب سامرا
عرق شرم بر جبین تاریخ سنگینی میکند
وقتی نامت در کوچه پس کوچههای زمانه طنین میاندازد
از زندان و اختناق و ظلم و ستم که بگذریم
به روزهای بیماری و دردت نزدیکتر میشویم
به مسمومیت و...
اینجا حتی سکوت دردواژه میسراید
نفس به پایداری طعنه میزند
و غروب مثل همیشه مرگ میآفریند
کائنات، مبهوت محمد
آسمان میان شگفتی غوطه ور شده
زمین در تلاطم امواج وجودیت به لرزه در آمده
بتخانهها ناقوس مرگ سر دادهاند
و آتشکدهها خاموش شدهاند
طاق کسری از عظمت یادت فرو ریخته
و کائنات در بلندای قامت نامت دگرگون شدهاند
خورشید زاده میشود
و آسمان ندا سر میدهد:
«جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»
میلاد مهتاب
این اضطرار چنگ انداخته میان چشمان پدر
ذکرهای به شماره افتاده لبان مادر
همه و همه حکایت قدوم مبارکی است
که تاب و توان ثانیه ها را ربوده است
و اندکی بعد ...
خدا میهمانی را به امام هادی هدیه میهد
که عطر نامش چون یاد دلربایش روزگار را تسخیر میند.
راضیه مسفروش ـ دوماهنامه امان شماره 28