شعر مهدوی از مهمترین انواع شعر ولایی است که در حوزه شعر آیینی مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد.
شعر مهدوی به خاطر حساسیت ملموسی که به لحاظ محتوایی دارد، و جنبه کاربردی و تبلیغی آن نیز در این مقطع مهم تاریخی از دیگر انواع شعر ولایی بیشتر است، نیاز به یک پالایش و ویرایش جدّی دارد تا از منظر آسیبشناسانه به این دو مقوله اساسی پرداخته شود، و مؤلفههای امری (=بایدها) نهیی و پرهیزی (نبایدها)ی آن باز تعریف گردد و میتوان نمونه آثاری از سخنوران پارسی زبان سدههای گذشته را ارایه کرد که از این آسیبها رنج میبرند تلویحاً به شاعران جوان و آینییسرای همروزگار خد این پیام را منتقل کنیم که فرهنگ مهدوی جامعترین، اصیلترین و اثرگذارترین فرهنگها است، و رسالت شاعران معاصر با تحقق آرمانهایی از این دست ارتباط مستقیم و مستمری دارد.
شعر مهدوی از نظر موضوعی از قلمرو پهناوری در زبان فارسی برخوردار است که مهمترین این مقولههای به جز موضوعات توصیفی و مناقبی عبارتند از:
1. معرفی مهدی موعود(عج) به عنوان تنها مصلح جهانی
2. به تصویر کشیدن ولایت تکوینی حضرت صاحب الامر(عج)
3. تبیین رسالتهای جهانی حضرت موعود(عج) که زیر مجموعههای موضوعی آن را به صورت گذار مرور کنیم:
1/3. مبارزه بیامان و فراگیر با بیداد و بیدادگران در عرصه جهانی؛
2/3. رویارویی تمام عیار با کفر جهانی و ایادی آن؛
3/3. برقراری نظام قسط و عدل واقعی در گستره جهانی؛
4/3. تحقق جهانی شمولی فرهنگ نامی شیعی و احیای ارزشهای دینی؛
5/3. برقراری حکومت جهانی اسلام و حاکمیت فرهنگ اسلامی در پهنه گیتی؛
6/3. رسوایی متمهدیان و داعیه داران مهدویت نوعی؛
7/3. معرفی دجالان عصر حاضر و مبارزه بنیادی با افکار شیطانی و شرک شهرک آلوده آنان؛
8/3. ره آوردهای چشمگیر حکومت جهانی اسلام برای جامعه بشریت، و تبیین مقولههای مرتبط با ظهور و زمانه حضور و پایان بخشیدن به ناکامیها و بیسرو سامانیهای مردم جهان درجای جای این کره خاکی
در شعر مهدوی از دیر باز به موضوعاتی از قبیل فلسفه غیبت و آثار آن در دوره آخرالزمان، اقامه براهین عقلی و نقلی بر وجود امام زمان(عج) و امکان ادامه حیات آدمی، پژوهش پیرامون چرایی پیدایی و ناپیدایی امام موعود(عج) پرداخته میشود و مقولههای مهم و مرتبط با «انتظار»، «فرج»، «ظهور»، «دیدار و تشرف» و توسل از زیر مجموعههای محتوایی شعر مهدویاند و قسمتی از شاکله معنوی آن را به تصویر میکشند.
ادامه این بحث را به یاری خداوند قادر و توانا در فرصت دیگری دنبال خواهیم کرد.
امام خمینی:
غم مخور، ایام هجران رو به پایان میرود
این خماری از سر ما میگساران میرود
پرده را از روی ماه خویش بالا میزند
غمزه را سر میدهد، غم از دل و جان میرود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا میشود
زاغ با صد شرمساری از گلستان میرود
محفل از نور رخ او، نورافشان میشود
هرچه غیر از ذکر یار، از یاد رندان میرود
ابرها، از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان میرود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش میرسد، ایام هجران میرود
آیتالله خامنهای:
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پراست سینه ام از انده گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
ســــر بهــار ندارند بلبـلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
علامه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی(مفتقر)
نکته سربسته
عاکفان حرمت، قبله اهل کرمند
واقف از نکته سربسته لوح و قلمند
خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث
جان نثاران تو، شاه ملکوت قدمند
خرقه پوشان تو، تشریف ده شاهانند
درد نوشان تو، آینه گر جام جمند
بندگانه تو ز زندان هوی آزادند
در کمند تو و آسوده زهر بیش و کمند
جانب اهل طریقت به حقارت سنگ
زان که در بادیه معرفت اول قدمند
گرچه شوریده مو ژولیده و بیپا و سرند
لیک در عالم جان صاحب طبل و علمند
مفتقر! دست تو و دامن آنان که همه
خضر جانند و مسیحا نفس و روح دمند
میرزا ابوالقاسم حسینی شیرازی(راز)
آخرین اطوار
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان زرؤیت ابصار
ای وجود تو، اولین جنبش
ای ظهور تو، آخرین اطوار
ای دو قطب جلال را، محور
وی دو قوس وجود را، پرگار
ای سرادق نشین عالم غیب
وی بدایع نگار هفت و چهار
ای مهین رکن فضل را، پایه
وی بهین ملک علم را دادار
عرصه پیمای خطه لاهوت
ملک پیرای عالم انوار
در جهانی و از جهان فارغ
در مکانی و از مکان بیزار
جلوه ده مهر رخ زعالم غیب
بین جهان را ز کفر چون شب تار
همه دجّال فعل و مهدی شکل!
همه ایمان نمای و کفر شعار!
فصیح الزمان شیرازی(رضوانی)
همه هست آرزویم...
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى
چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟!
به كسى جمال خود را ننمودهیى و بینم
همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم
شدهام ز ناله، نالى، شدهام ز مویه، مویى
همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى!
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى!
شکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خُمّ می سلامت شکند اگر سبویی
نشود این که از ترحم دمی ای سجاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟...
نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكین
كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ جایی
حاج میرزا (حبیب) مجهتد خراسانی
در کعبه و میخانه تویی تو
امروز امیر در میخانه، تویی تو
فریادرس ناله مستانه، تویی تو
مرغ دل ما را ـ که به کس رام نگردد ـ
آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو
آن مهردرخشان که به هرصبح دهد تاب
از روزن این خانه به کاشانه، تویی تو
آن وِرد که زاهد به همه شام و سحرگاه
بشمارد با سبحه صد دانه، تویی تو
آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز
پیموده به جام و خم و میخانه، تویی تو...
ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو
در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو
آن راز نهانی که به صدر دفتر دانش
بسیار ازو گفته شد افسانه، تویی تو
میرزا یحیی مدرس اصفهانی(یحیی)
قبله آفاق
زده بر عرش برین رایت فتح، آیت نصر
عجل الله تعالی فَرَجه، حجّت عصر
شده بر ذات وی آیات خدایی، همه حصر
شده بر شخص وی، اجلال الهی همه قصر
اَبَد الله بقائه، رَزَق الله لقائه
خَلَق الخَلْقِ به، ثمّ لَهُ جلَّ علاه
دعوت «شیث نبی» صفوت«آدم» با اوست
علم «ادریس» و، دل «نوحِ» مکرّم با اوست
کف «موسی» و دم «عیسیِ مریم» با اوست
(آن سلیمان زمان است که خاتم با اوست)
خضر و اسکندر و الیاس و خلیل و ایّوب
صالح و یوشع و شعیا و شعیب و یعقوب...
صاحب حلم «حسن» زهد «تقی» جود «جواد»
از «رضا» معرفتش کسب و، ز «موساش» نژاد
وارث منزلت از «صادق» و «باقر»، «سجاد»
از «حسین» و «حسن»اش، علم و ادب، فضل، سداد
ز جلالت چو محمد به شجاعت چو علی
بلکه آیینه علم احد لم یزلی
حجت بن الحسن! ای قائمه عرش خدا
به قوام تو مقوم، ز قیام تو به پا
تو، بحق قائم و، قائم به تو شد ارض و سما
تو قیام و، تو قوام و، تو بقا و، تو لقا
خدمتت را شده جبری حو میکال، مقیم
زان که درگاه تو برد شرف از عرش عظیم...
همه جسمیم، بیا روح روان همه باش
همه اسمیم، بیا جوهر جان همه باش
همه قلبیم، بیا نقد روان همه باش
مستجیریم، بیا کهف امان همه باش
امّت جدّ تو تا چند به خواری باشند؟
ز فراقت همه در گریه و زاری باشند؟...
دوماهنامه امان شماره 30