• به دانشگاه که رفت، دست از مبارزه برنداشت. با دوستانش، انجمن اسلامی مدرسه عالی بازرگانی را تأسیس کرد. کارشان شد توزیع مخفیانه اعلامیه و جزوات انقلابی میان دانشجویان. عضو گروه «منصورون» که شد، فعالیتهایش را گسترش داد. در همین زمان، برادرش علی به دست ساواک به شهادت رسید؛ محمد مصممتر از قبل به فعالیتها و مبارزاتش ادامه داد.
• انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. موج شادی در کشور ایران پخش شد. محمد بعد از دو سال و نیم زندگی مخفیانه به خرمشهر بازگشت. «کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر» را با همکاری دوستانش تشکیل داد. قصدش این بود که مانع توطئههای بازرماندگان رژیم شاه، شود. محمد، فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت و جهاد سازندگی را در این شهر، پایه گذاری کرد.
• یک جلد کلام الله مجید و یک سکه طلا، مهریه همسرش بود. بعد از ازدواج، همسرش آن یک سکه را بخشید. محمد قرآنی خرید و در صفحه اول آن برای همسرش نوشت: «امیدم در این است که این کتاب، اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر که همه چیز فناپذیر است، جز این کتاب».
• قبل از جنگ یک روز در میان به خانه میآمد. از ساعت ده شب تا هفت صبح در خانه بود. هم به خانوادهاش رسیدگی میکرد و هم کارهایش را تلفنی انجام میداد. دوستان مجردش که در سپاه بودند، با دیدن زندگی محمد تصمیم گرفتند زندگی مشترک خود را شروع کنند. محمد میگفت: «زندگی مشترک، مزاحمت کاری برای من ندارد و کمک میکند تا با آرامش بیشتری به کارها برسم.»
• عاشق خرمشهر بود و میگفت: «مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد تجهزات نیامد آنان از دل و جان نیرو گذاشتند». شب و روز محمد وقف خرمشهر شده بود. هر کاری که از دستش بر میآمد برای دفاع از شهر و تقویت روحیه نیروها انجام میداد؛ حتی یک بار «حمزه» را به خط مقدم برد. بچهها از دیدن نوزادی چهار ماهه، تعجب کردند. محمد به آنها گفت که او هم مثل آنها زن و بچهاش را گذاشته و به میدان آمده. امید و شور عجیبی در دل رزمندهها به وجود آمد.
• از خواب پرید پیشانیاش عرق کرد. نفس نفس میزد. یاد خوابش افتاد. امام خمینی را در میدان جنگ دیده بود. دشمن حمله میکرد؛ اما محمد ایستاده بود و از امام دفاع میکرد. اشک شوق، صورتش را پوشاند. شادی دردلش نشست فکر کرد: «تعبیر خوابم این سات که من واقعاً دارم از امام دفاع میکنم».
• فرزندش تازه به دنیا آمده بود. خبردار که شد، به بچههای سنگر گفت: آتش میبارید، اما انگار آنها سنگینی آتش را احساس نمیکردند؛ همه از شنیدن خبر شاد شدند. محمد، بچهها را تنها نگذاشت و بعد از 35 روز مبارزه به دیدن فرزندش رفت.
• وضعیت خرمشهر، هر لحظه بحرانیتر میشد امام خمینی فرمود: «تجهیزات بفرستید» اما بنی صدر، هیچ تجهیزاتی برای نیروها نفرستاد. عراقیها از هر طرف حمله کردند؛ میخواستند خرمشهر را محاصره کنند. بعضی از نیروهای ترس برداشت؛ اما محمد فریاد زد: «تجهیزات نمیآید! با توکل به خدا بجنگید» محمد ایستاد و در کناره رزمندهها جنگید. نیروها با بودن و ماندن محمد، قوت عجیبی پیدا کردند. 45 روز دشمن را پشت دروازههای شهر نگه داشتند و اجازه تجاوز به آنها ندادند.
• خرمشهر در آستانه سقوط بود که خبر عزل بنی صدر در شهر پیچید. نیروها، جانی دوباره گرفتند. فریاد الله اکبرشان به آسمان رسید، بازهم مقاومت کردند. خیلیها شهید شدند تا خرمشهر آزاد شد، آنها انتظار چنین روزی را میکشیدند روزی که دست ظالم از تجاوز و غارت کوتاه شود. شهدا منتظر موعود بودند، موعودی که نامش برپیشانی بیدهای آنها به چشم میخورد و یادش قوت قلب شان بود. روز موعود آمد و جنگ به پایان رسید. خرمشهر از ظلم و تجاوز آزاد شد؛ اما موعود حقیقی در راه است. موعودی که با آمدنش تمام جهان از ظلم و جنگ و قتل و غارت رهایی مییابند.
... و شهدا هنوز منتظر رسیدن چنین روزی هستند. چرا ما نباشیم؟
گوشهای از وصیتنامه شهید جهانآرا
• انقلاب، بیش از هرچیز، برای ما یك ابتلای الهی و یك آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا، باید رنج، محرومیت، مصائب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنهها، با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم؛ زیرا علاوه بر اینكه خود را از قید آلودگیهای شرکآلود و وابستگیها، پاك و خالص میكنیم، انقلابمان و حركت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر میشود و از انحراف و شكست، مصون میماند.
• بارپروردگارا! ای رب العالمین! ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلوب الصادقین! تو را شكر میکنم كه شربت شهادت، این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من، بنده فقیر و حقیر و گناهكار خود، ارزانی داشتی. خداوندا! تو خود شاهدی كه من این آزادی را با گذراندن تماموقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنجهایی كه بعد از انقلاب بر جانم وارد شد، صبر و شكیبایی كردم. ولی این را میدانم كه این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درك نكردهاند، چون دربند نبودهاند یا در گوشههای تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بودهاند و یا در ... .
و تو ای امامم! ای كه به اندازه تمام قرنها، سختی و رنج كشیدی از دست این نابخردان همه چیزدان! لحظه لحظه این زندگی بر تو همچون نوح، موسی و عیسی و محمد گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره تاریخ! بدان كه با حركتت، حركت اسلام را در تاریخ جدید، شروع كردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین كردی. ولی ای امام، كیست كه این همه رنج و درد تو را درك كند؟! كیست كه دریابد لحظهای كوتاهی از این حركت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و همه انسانهای حاضر و آینده تاریخ میباشد؟
ای امام! درد تو را جوانان درك میكنند؛ اینان كه از مال دنیا، فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت ـ كه اسلام است ـ فدا میكنند.
ای امام! تا لحظهای كه خون در رگهای ما جوانان پاك اسلام، وجود دارد، لحظهای نمیگذاریم كه خط پیامبرگونه تو ـ كه به خط انبیا و اولیا وصل است به انحراف كشیده شود.
معصومه سادات میرغنی ـ دوماهنامه امان شماره 30