بعد از آن حادثه عظیم که بر جان جهان فرود آمد، هرگاه کبوتر نگاهت پیرامون آب به پرواز در میآمد، چشمهایت بهاری میشد و دامن دامن شکوفه بر خاک میافشاند، جان تشنهات، خود را در چشمه سار دیدگانت به دست آب میسپرد و کام دلت در بارش جانت، سیراب میشد.
تو را باید از سرخی بُهت نگاه آفتاب، سراغ گرفت و شرم خورشید که از بیشرمی نامردان، به خود میپیچید و در سایه اندوه فرو میرفت.
تو را باید از خاک سراغ گرفت که محمل عروج سجدههای خاکی و بوسهگاه لحظههای افلاکیات بود.
تو را باید از گوش دیوار و از چشم در سراغ گرفت که چشم بر آفتاب جمالت و گوش بر آوای کمالت سپرده بودند و مشام جانشان را با تلاوت آیاتت، با طراوت میساختند.
تو را باید از صبر سراغ گرفت تا سفره دل باز کند، از بردباریات بر آن مصیبت عظمی سخن گوید و از سکوت بیشرمانه مردم بیحیا، ناله سر دهد.
تو را باید از صحیفهات سراغ گرفت که منشور زندگی، دفتر ایمان و کتاب عشق و آزادگی است و عروة الوثقای دین و دنیای نیازمندان.
ای سجاده نشین محراب دل!
زلال خود را در چشمهسار اندیشهات میجوییم، از حبلالمتین دعایت به آسمان دل صعود میکنیم و از خاک تا افلاک، اوج میگیریم. ما را در این راه بی نهایت، یاریگر باش!
هاجر امانی ماچیانی ـ دوماهنامه امان شماره 30