ای حضرت موعود! آیا کویر تشنه جانمان را به ضیافت پاک و روشنِ باران لطف خود دعوت نمیکنی؟ ای همیشه جاودان! بیا که در بن بست هر کوچهای، دیده تری از پس دریچهای تاریک، انتظار تو را میکشد. غروبهای دلگیر جمعههای انتظار، صدای حزن انگیز دعای سمات را در آسمان میپراکند و این لحظات ملکوتی مرا بیشتر و بیشتر، مشتاق دیدار تو میکند.
زهرا صمدی اکمل ـ کبودرآهنگ
ای بهاریترین واژه لغت نامه عشق! جای جای کوی دلم را آب و جارو زدهام. عقربه ساعت دلم را روی زمان ظهور تو کوک کردهام. بیتو ثانیهها، دقیقهها و ساعتها معنا ندارند و آمدنت را به انتظار نشستهاند. بیا تا زمان مفهوم پیدا کند و زمین جانی تازه بگیرد.
مولای من! در این واپسین نفسهای جمعه انتظار، کبوتر دلم دیگر تاب ماندن در قفس ندارد و دائم آدرس کوی یار را میپرسد. چه کنم؟ با دلتنگیم چه کنم؟
نصیر نخعی سروـ یزد
آقای خوبم! خیلی دلم گرفته است. در انتهای دل تنگیهایم گاهی وحشت و ترس از فردا وجودم را فرا میگیرد. به یادت که میافتم، حضورت را به یقین باور میکنم و قدمهایم را محکم میگذارم، زیرا به یقین، مییابم که کسی هست که همیشه کنارم باشد و راه رسیدن به بندگی را برایم نشان دهد. آقای خوبم! هر وقت گرفتار این دنیای پر پیچ و خم میشوم، بیشتر دلم برایت تنگ میشود. صبح آدینه را با ندای دعای ندبه سر میدهم و با تمام وجود برای ظهورت دعا میکنم.
فائزه السادات حسینی ـ خسروشهر
امام خوب من! نمیدانم چرا اینقدر زود دلم برایت تنگ میشود، تویی که در جان منی، تویی که در نفسهای منی، تو که ایمان منی، تویی که از آبیترین آسمانها عروج کردی تا راز بودنت را ارزانی تنهاییام کنی، تویی که مرا از تاریکترین اعماق این دریای همیشه طوفانی تا حقیقت شیرین ایمان بالا آوردهای. وقتی بیایی، آسمان و دریا همه آرام است، نمیشود فهمید راز این دلتنگی را و راز این همه بیتابی را. اماما! جمعههای زیادی انتظار را به تماشا نشستهایم. بیا! بیا که همگی ما منتظران، منتظر نگاهت و نوایت هستیم. این روزها اگر بغضی، ترک میخورد، اگر غمی جدید زاییده میشود، اگر آهی از تارهای داغدیده سازم بر میخیزد، بدان که همه برای شماست، برای امامی که میدانم وقتی بیاید عدالت، رنگ تازهای میگیرد. نمی دانم روزی خواهد رسید که چشمانم را با ردِّ نگاهت متبرک کنی؟ چشم انتظار آن لحظه، هر گاه باران ببارد صدایت میزنم... نه با نوای زبان که با نوای دل.
آزاده سیفی ـ اهواز
هر سحر که سپیده از افق سر میزند، جوانههای انتظار به امید تو قد میکشند. دیده ابرها از فراق تو میبارد. تمام امید آفتاب، تابیدن بر قامت بلند ظهور توست. آری؛ گریههای شبانه به امید تسلّی دلهای منتظران است.
انتظار آمدن تو اگر بدانی با دلها چه میکند! همه دیدهها بارانی است و این دستهای رو به آسمان، در تکرار روزها و هر صبح و شام، فقط دیدار تو را میخواند. ای دوست! نامت، سپیده دم تمام حرفهایم است.
منتظر گمنام
آقا جان!
هر چند برایم سخت و دشوار است، این قلب تَرَک خوردهام را به ضریح آسمان متصل میکنم و گره میزنم.
هر روز، قلبم را دریاییتر میکنم و از کینه میزدایم و سکوتی میکنم شیرین تر از عسل! و تلخ تر از شوکران! و با این همه احساس ناب و سکوتم، فریادی میزنم همه از جنس نور و غیرت و دعا؛ با نگاهی حق پرستتر از همیشه، پیلهایی میتنم از جنس بلور و نقره فام، به بلندای آسمان؛ چرا که تو را درک میکنم. حالا که پروانه روحم به اندازه فاصله زمین تا آسمان، قامت سرفراز کرده و همواره در جستجوی پژواک عدل و داد است، کجایی مولاجان؟ حضورت را حس میکنم و این همه از لطف خداست... کاش همگان احساسم را میفهمیدند و اینقدر، بر بالهای احساسم نمیزدند! اکنون من با بالهای عشقم، به استقابل وجود پرنورت آمدهام، کاش لایق دیدارت باشم.
زهرا حیدریان ـ کرمانشاه
دوماهنامه امان شماره 32