انتظار و اقتصاد، ترسیمگر گوشهای از آداب و رسومی است که انسانهای برگزیده هستی، یعنی معصومین، در کسب روزی به آن پایبند بودند و یک منتظر نیز باید چنین باشد. در شماره قبل، میوههای شیرین کار و تلاش بیان گردید و از منظر روایات، کار و تلاش، بستر عبودیت و بندگی معرفی شد؛ اما برای فهم اینکه این نکته، چه معنایی دارد و آیا عبودیت، مساوی عبادت است یا خیر، لازم است که این دو واژه معنا شود، تا فهم روایات نبوی ـ که با هم مرور کردیم ـ راحتتر صورت پذیرد.
بالاتر از عبادت
مفهوم عبودیت بر پایه سه عنصر بنا شده است؛ بنابراین هر عملی که دارای این سه عنصر نباشد، عبودیت نیست و ارزشساز نخواهد بود، هر چند بتوان نامش را عبادت گذاشت. آن عناصر سهگانه عبارتند از: 1. نیت 2. سنت 3. اهمیت.
خوب است به وسیله اینها، عبادت خود را به عبودیت تبدیل کنیم؛ چرا که آنچه خریدار دارد و باعث نزدیکی به خداوند میشود، عبودیت در عمل است، نه عبادت؛ چون «لاعمل الا بالنیه و لا نیه الا باصابه السنه؛1 عمل بدون نیت، معنا و حقیقتی ندارد و نیت هم بدون برخورداری از سنت و هماهنگی با احکام و آداب، محقق نخواهد شد.»
عبودیت این است که همچون مرده در برابر غسال، هیچ حرکتی از خودت نداشته باشی و هیچ انگیزهای جز از ناحیه امر و تکلیف در تو حاصل نشود؛ در نتیجه به اندازهای حرکت میکنی که تو را وادار کرده و به تو دستور داده باشند و این حقیقت «نیت» است.
هر کس به اندازه نیتش بهرهمند میشود، و نیتها، به اندازه معرفت و بینشها، صعود و سقوط دارند.2
علاوه بر نیت، «سنت الهی» هم در عبودیت شرط است. این کافی نیست که به خاطر خدا و با نیت الهی حرکت کنی، بلکه حرکت تو باید مطابق نقشه و مسیری باشد که برای تو ترسیم شده و مطابق عادات و احکام و سنتی باشد که خالق تعیین کرده است.
فکر کن میخواهی به مکه بروی؛ بعد از نیت، بار سفرت را میبندی و به راه میافتی، اما به خاطر استفاده نکردن از نقشه و راهنما، به جای حجاز، سر از هند در میآوری! در واقع این ره که تو میروی به هیچستان است!
و اما سوّمین عنصر، «اهمیت» است. در بیشتر اوقات، میان چند عملی که میتوانیم در یک موقعیت انجام دهیم، «تزاحم» رخ میدهد؛ به این معنا که امکان انجام دادن همه آنها وجود ندارد. راستی، اگر در چنین موقعیتی قرار بگیری، چه میکنی؟ زمانی که نمیتوان از یکی از آن کارها دست برداشت، یا باید چشمها را بست و بدون ملاحظه، یکی را انتخاب کرد، و یا باید اهمیتها را در نظر گرفت؛ چون امر خدا به عملی تعلق دارد که از مصلحت و اهمیت بیشتری برخوردار باشد.
اگر بتوانی از میان چند عمل، آن را انتخاب کنی که پیش خدا اهمیت بیشتری دارد و دو عنصر نیت و سنت را هم همراه داشته باشد، آن وقت در آن مسئله، به عبودیت رسیدهای.
اما عبادت، همین اعمالی است که در شرع مطرح است؛ مثل نماز، روزه، حج، زکات، صدقه و... . آنچه در عبادت شرط است، یکی داشتن امر است (یعنی مطابق سنت باشد) و دیگری اخلاص. در حالی که عبودیت، یعنی عبادت با تمام شرایطش، به علاوه انجام دادن کاری که در آن بین، اهمیت بیشتری دارد.
اگر من نماز مستحبی بخوانم، در حالی که در همان وقت میبایست به مادرم نیکی کنم و عهدهدار کارهای او باشم و یا اگر مشغول مستحب دیگری باشم، در حالی که مکلّف به رسیدگی به کار مؤمنین هستم، این عبادت است، ولی عبودیت ندارد؛ زیرا من مهمترین کار را به جا نیاوردهام.
ارزش عبودیت
به هیچ کدام از دادههای خداوند، نظیر برخورداری تو از سلامتی، داشتن سرمایه، کسب و کار، مسکن، ماشین، باغ، پُست و مقام و هزاران چیز دیگر نمیتوان نازید و افتخار کرد، که آنچه از خداست، معیار افتخار ما نیست؛ بلکه آنچه ما با این نعمتها انجام میدهیم و سعی و عملی که در قبال آن داریم، با سه عنصر «نیت، سنت و اهمیت» مورد محاسبه و سنجش قرار میگیرد و به همان اندازه، عمل ما ارزش پیدا میکند. بنابراین معیار ارزش، نه نعمتهای خدا است و نه عمل و عبادت ما؛ بلکه عبودیت، ارزش آفرین است. با این حساب، اگر کسی در جایگاه خود قرار نگرفته باشد و کارهایش را با توجه به اهمیتها انجام نداده باشد، هیچ حاصلی ندارد و خسارت، تمام وجودش را فرا میگیرد. چنین انسانی کارهایش گره گشایی نمیکند و حجم عملش هر چقدر هم که زیاد باشد، نباید تو را اغفال کند و به چهچه و بهبه وا دارد.
تصور کن هزار کارگر، بدون نقشه، مشغول کار هستند، آیا جز این است که فعالیت گسترده آنها، وبال خودشان و صاحب کارشان شده است؟ چون کاری که بر حسب نقشه انجام نگرفته، عمل بیحاصل است.
با توجه به آنچه بیان شد، به این باور میرسیم که اگر کار و تلاش در «موقعیت زمانی مناسب» و با «رعایت شرایط» و حدودش انجام شود، عبودیت خواهد بود و قرب الهی را به همراه خواهد داشت.
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای نانآور خانواده، مقامی همچون شهیدان و صدیقین و انبیا قائل شده، به خاطر این است که چنین کسی میتواند با رعایت حلال و حرام الهی در کار خود، عبودیت خدا را برای خود و مقدمات بندگی خدا را برای خانوادهاش فراهم سازد.
سلیمان دنیا
برخی افراد تا کسب و کاری برای چرخاندن چرخ زندگیشان پیدا نکردهاند، تسبیح به دست دارند و جانماز پهن میکنند، به جمکران و مشهد میروند، التماس میکنند و... اما همین که به نان و نوایی رسیدند، و یا صندلی و میزی تصاحب کردند، آن قدر بیظرفیت میشوند که نه خدا را میشناسند و نه رسولش را؛ نه راه مسجد را به یاد دارند و نه حتی وضو گرفتن و نماز خواندن را!
اینها آنقدر بیجنبهاند که حتی ظرفیت مواجه شدن با چند نعمت از نعمتهای خدایی را هم ندارند. بیچارهگانی که در یک حوض نیم متری غرق میشوند، چه رسد به رودخانه و دریا!
اما من و تو باید بندگی و عبودیت را از سلیمان یاد بگیریم. او که قدرت و ثروتش به جایی رسید که به فرموده قرآن، برای هیچ کس دیگر میسّر نشد، تا آنجا که دریاها، آسمانها و جن و پرندگان، مسخّر او شدند؛3 اما او در متن قدرت و ثروت غرق نشد، زیرا از نعمتها و دادههای الهی پلی به سوی خدا درست کرده بود.
بیا با هم قرآن را باز کنیم و حکایت سوره «ص» را به اندیشه بنشینیم. چه کرده است خدا با قدرتمندترین کسی که از او به نیکی یاد میکند! سیلمان را میگویم: «نعم العبد انّه اوّاب.»4
ما نمیتوانیم شیرینی و حلاوت «نعم العبد» را احساس کنیم. خدا سلیمان را پسندیده و از او به خوبی یاد میکند! هر کس در محدوده همت و فکرش، از تأیید و توجهی که دیگران به او دارند، لذت میبرد. بچهها از نگاه بزرگترها، و بزرگترها از توجه رؤسا دلشاد میشوند، تا آن جا که برخی از تأیید در جمع بزرگان، روزنامهها و یا مجامع بینالمللی آبرو میگیرند. اما اکنون سلیمان را ببینید که ربالعالمین، به تعریف و تمجیدش پرداخته است.
آری، امضای خدا در کارنامه خوبان بیحساب نیست. سلیمان خوب است، چون اوّاب است. اوّاب به سرمایه و دارایی به عنوان هدف نگاه نمیکند، بلکه آن را وسیله و ابزار میداند. «زنبور عسل» را اوّاب میگویند، چون زیاد میرود و باز میگردد.5 تلاش و تحرک دارد، اما باز میگردد و در هر بازگشت، شهدی و سرمایهای با خود میآورد و با آن، عسل دست و پا میکند.
یادت هست، کوچکتر که بودیم، برای خرید نان و ماست، روانه بازارمان میکردند؛ اما در راه به هر چیزی رو میآوردیم. چرخ و فلک میدیدیم، ماتمان میبرد و حسرت سوار شدنش را میکشیدیم. گاهی وسوسه میشدیم که سرمایه خرید ماست و نان را بدهیم و سوار چرخ و فلک بشویم! وقتی در خیابان دعوا میشد، میایستادیم و مثل کارآگاهها در موردش تحقیق میکردیم! ما برای خرید رفته بودیم و جمعی در کنار سفره، انتظار آمدنمان را میکشیدند، اما بیخیال، به هر چیزی چشم میدوختیم و به هر جمعی میپیوستیم و در آخر هم، به جای خریدن نان و ماست برای خانواده، آنها میبایست در کوچهها و خیابانها سراغمان را بگیرند!
اما اوّاب کسی است که میرود و باز میگردد سرمایهاش را بیجهت، هزینه و دستش را جلو هر کسی دراز نمیکند، پا در هر راهی نمیگذارد و مست جاذبهها و جادههای انحرافی نمیشود، چشم به مارهای خوش خط و خال نمیبندد تا سرمایهاش را از کف بدهد و مسموم شود، دل به هر کس و ناکسی نمیدهد تا دلربایش باشند، بلکه او به دنبال کاری است و در تمام مسیر، این کار را فراموش نمیکند.
چرا سلیمان، خوب بندهای بود؟ چون زیاد به سوی خدا رو میآورد، یادش نمیرفت برای چه در حرکت است، مقصدش را فراموش نمیکرد، اسبهای گرانقیمت و مرکبهای رام6، خانهها و برجهای سر به فلک کشیده، زرق و برق دنیا، درهم و دینار و چهرههای زیبا، او را با خود نمیبرد، بلکه برعکس، او این داراییها و دادههای الهی را با خود همراه میکند و به سوی خدا میبرد و شهد و سرمایهاش را در کندوی عبودیت جمع میکند.
با تدبر در داستان سلیمان، روشن میشود که اگر مست پُست و مقام شویم، اگر جلوهها و مقامهای فانی، ما را با خود ببرد، اوّاب نیستیم؛ اگر به اسم جلسه، درب اتاق را به روی ارباب رجوع ببندیم و پاسخگویی را به روزهای بعد موکول کنیم، اوّاب نیستیم، بلکه بیچاره و خسارت دیدهایم؛ اگر به اندازهای که پول میگیریم، کار نکرده و به هر بهانهای از زیر کار شانه خالی کنیم، اوّاب نیستیم.
آری! انسان با دل دادن به این داستانها به این نکته پی میبرد که میتواند نانآوری باشد که رسولالله صلی الله علیه و آله به وجودش افتخار کند و میشود کارها را طوری انجام داد که پروردگار بگوید فلانی خوب بندهای است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 67، ص 209، ح 31.
2. صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق.
3. سوره ص/39-36.
4. سوره ص/30. «چه بنده خوبی! زیرا همواره به سوی خدا باز میگشت.»
5. معجم مقائیس اللغه، واژه «اوب».
6. سوره ص/ 32.
سید علی اکبر محسنی ـ دوماهنامه امان شماره 32