در یکی از روزهای گرم تابستان پسر بچهای در رودخانهای مشغول شنا کردن بود و مادرش هم او را از بالا تماشا میکرد که ناگهان مادر متوجه شد که تمساحی، پنهانی به فرزندش نزدیک میشود. مادر برای کمک فرزندش، به طرف او دوید و وقتی دست و بازوی فرزندش را گرفت که تمساح هم پاهای بچه را به دهان برده بود. مادر با زور و تلاش، فرزندش را به طرف خود میکشید و تمساح هم او را به طرف خود میبُرد؛ که در اثر جیغ و فریادهای زن، چند نفر به کمک آمدند و تمساح را فراری دادند. وقتی با پسرک مصاحبه میکردند زخمهای پایش را که اثر دندانهای تمساح بود، نشان میداد. مصاحبهگر پرسید: زخمهای روی بازویت برای چیست؟
پسرک با افتخار گفت: اینها زخمهای عشق مادری است که برای نجات من (در اثر ناخنهای مادرم) روی بازویم ایجاد شده است. من این زخمها را دوست دارم.
هدایت
بسیاری از مصیبتها و ابتلائات، بلکه همه آنها برای مؤمن، زخمها و دردهای عشق الهی است که برای نجات ما از تمساح دنیا و هواهای نفسانی نازل میشود؛ که اگر این مصایب و ابتلائات نباشد، یقین بدانیم که تمساح دنیا و نفس، پنهانی به ما نزدیک شده و ما را به هلاکت و نیستی میرسانند. این ابتلائات و گرفتاریها و نداریهاست که ما را متنبه و آگاه میکند و نجاتمان میدهد. هرچند تلخ و دردناک است، اما تلخی و دردی است از سر عشق الهی به بندگان مؤمنش. لذا به همین خاطر است که بندگان آگاه و بیدار دل الهی، در عین تلاش، کار و کوشش و مبارزه با مشکلات، در مقابل سختیها و بلاها فریاد نمیزدند و بیصبری نمیکردند. چون هم منجی آنها بود و هم نشانه عشق محبوبشان یعنی پروردگار عالم. چنانکه شاعر میگوید: در بلا هم میکشم لذات او.
حجت سنایی ـ دوماهنامه امان شماره 32