همدل
وقتی سید محمد برای معالجه زخمهای شیمیایی در لندن بسر میبرد، شبها در گوشهای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول میشد.
یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تأثیر نیایشهای او قرار گرفت. با اینکه هممسلک و همزبان با سید محمد نبود، ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شبها که سید در حال راز و نیاز است، او هم در کنارش باشد. از آن به بعد، بعضی شبها این پزشک مسیحی به کنار سید میآمد. سید، مناجات میخواند و او هم گریه میکرد.
شهید سیدمحمد صنیع خانی
سجدههای طولانی
غاده (همسر شهید چمران) خیلی دوست داشت به مصطفی اقتدا کند و مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده میگفت: «نمازتان خراب میشود». او نمیفهمید شوخی میکند یا جدی میگوید؛ ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا میکرد و میدید مصطفی بعد از هر نماز به سجده میرود، صورتش را به خاک میمالد و گریه میکند. چه قدر این سجدهها طول میکشید!
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، غاده طاقت نمیآورد و میگفت: «بس است دیگر! استراحت کن، خسته شدی».
و مصطفی جواب میداد: «تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره ورشکست میشود. باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست میشویم.»
شهید مصطفی چمران
در دل کوه
شبها وقت خواب که میشد، اصرار داشت جلوی چادر و آخرین نفری باشد که میخوابد. دلیلش را که میپرسیدم، میگفت: «میخواهم اگر صبح، زودتر از شما بیدار شدم. مزاحمتان نشوم و بدخواب نشوید».
یک بار نیمههای شب بود که چشم باز کردم، اما ابوالفضل را ندیدم. رفتم بیرون چادر و دنبالش گشتم. آن جا بود که متوجّه شدم همه این شبها در دل کوه میرفته و مشغول راز و نیاز و نماز شب میشده است. به همین خاطر هم جلوی چادر میخوابید، چون نمیخواست کسی متوجّه شود.
شهید ابوالفضل سلمانیان
گریههای سوزناک
شبی در منزل شهید بودیم و به اصرار سرشار از محبت ایشان، شام را هم خدمتشان بودیم و بعد آخر شب هم نگذاشتند به منزل برگردیم و آن جا خوابیدیم. نیمههای شب که همه خواب بودند، با گریه بچه کوچکم از خواب بیدار شدم. چراغ یکی از اتاقها روشن بود.
با ساکت شدن بچه، متوجه شدم که از داخل اتاق دیگر، زمزمههای روح بخش و دل نشین با گریههای آرام و سوزناک به گوش میرسد. بیشتر دقّت کردم. دیدم شهید عبّاس خمری در آن ظلمت و تاریکی شب که خواب بر همه مسلَط است، در کمال بیداری و هوشیاری و نشاط روحی به نماز ایستاده و با دنیایی از خشوع و رقّت قلب با خدایش راز و نیاز میکند و از چشمانش هم چون ابر بهاری اشک جاری است.
این صحنه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. و همان جا با خودم گفتم: خدایا! ما برای نماز واجب صبح به سختی از رختخواب جدا میشویم، در حالی که این جوان کم سنّ و سال، این گونه عاشقانه و با نشاط، در دل شب با خدایش راز و نیاز میکند و از خواندن نماز شب، غافل نمیشود.
بر اساس قرائن و اقرار خیلی از دوستان و بستگان، نماز شب از توفیقات همیشگی ایشان، حتی در نهایت خستگی و ازدحام کاری روزانه بود.
شهید عباسعلی خمری
در میان شهدا
از همسر شهید نقل شده که: «شهید نوری صفا، علاقه و انس عجیبی به دعا و ذکر داشتند و هر شب بعد از تهجّد و شب زنده داری و نماز شب، زیارت عاشورا و جامعه کبیره و قرآن میخواندند. البته قرآن خواندنشان بیشتر از دعا بود و همچنین با دعای توسّل مأنوس بود».
حاج آقا نوری صفا، مدّتی در ستاد معراج شهدای جبهه مسئولیت داشتند. روزی در ابتدای مسئولیت حاج آقا، بچههای معراج شهدا گفته بودند: «این حاج آقا تازه آمده است و ایشان را باید بترسانیم. لذا نیمه شب بلند شویم، چهار گوشه پتویی که حاج آقا روی آن خوابیده است بگیریم و حاج آقا را ببریم داخل سرد خانه در بین شهدا بگذاریم».
هنگامی که در نیمههای شب برمیخیزند، میبینند که حاج آقا نیستند. بعد تفحّص میکنند، میبینند ایشان خودش رفته و بین شهدا در سردخانه در حال گریه و زاری است.
شهید نوری صفا
غرق در مناجات
در منطقه عملیاتی، یک شب نماز مغرب و عشا را اقامه میکردیم. شب بود و سکوت همه جا را فراگرفته بود. ناگهان خمپارهای در فاصله چند متری ما به زمین خورد و چون زمین گل آلود بود، خمپاره در زمین فرو رفت و صدای مهیبی در دل شب پیچید. به طوری که لرزه براندام ما افتاد. ولی حاج آقا آن چنان غرق در مناجات بودند که احساس کردیم هیچ حرکتی از ایشان مشاهده نشد.
شهید حاج شیخ علی مزاری
در حال سجده
در همه زمینهها نمونه و الگوی بچههای گردان بود. با شنیدن آوای قرآن و اذان، گویی روحش به آسمان پر میکشد. اهل دعا و نیایش بود.
یک شب که در پادگان کرخه مستقر بودیم، ایشان را کار داشتم. به سراغ سنگر او رفتم، دیدم چراغ خاموش است. ولی صدای او که مشغول خواندن دعای کمیل بود به گوش میرسید. برگشتم. ساعتی بعد مراجعه کردم دیدم شهید شالباف همچنان سرگرم دعا و نیایش هستند. باز برگشتم و ساعت یک شب به سراغ او رفتم، در کمال تعجّب باز ایشان را مشغول دعا و زاری دیدم.
به سنگرم برگشتم و نیمه شب بعد از کارهای تعویض نگهبانی به سراغ او رفتم. صدایش دیگر نمیآمد. وقتی به داخل سنگر رفتم، ایشان را دیدم که در حال سجده به خواب رفته است.
شهید حاج محمدزمان شالباف
از شلمچه تا بهشت
قبل از عملیات، آخرین دعای کمیل در گردان عمّار از لشکر هفت ولیعصر(عج) برگزار شده بود. آن شب عارف شهید، محمّد تقی قرن زاده از بس گریه کرده بود، بیهوش شد. او را از بین بچهها بیرون بردیم.
من بالای سر او بودم و به چهرهاش که خیس اشک بود، نگاه میکردم و به حالش غبطه میخوردم. او در حالی که از خود بیخود شده بود، زیر لب میگفت: «خدایا آمدهام که شهید بشوم و دیگر طاقت ماندن ندارم، دیگر نمیتوانم در این دنیا بمانم.»
او همان شب کلید باغ بهشت را از خدا گرفت و چند شب بعد به گلزار بهشت وارد شد.
شهید محمد تقی قرنزاده
درمیان نخلها
در منطقه حمیدیّه اهواز با هم بودیم. هوا گرم بود. از شدّت گرما سنگهای اطراف چادرها داغ شده بود. با کفش هم نمیتوانستیم روی آنها راه برویم. از ظهر چند ساعتی گذشته، اما محمود را ندیدم. چادر به چادر دنبال او گشتم. وقتی او را پیدا کردم، در بین نخلها پتویی پهن کرده و مشغول راز و نیاز بود.
شهید محمود بانی
عبادت با تمام بدن
ـ بیشتر وقتها برای خواندن نماز جماعت به مسجد میرفت. یک روز با هم رفتیم. تمام بدن او میلرزید. سرم را به او نزدیک کردم و گفتم: ما را توی دعا ونیایشهای خود فراموش نکنی.
بلند شد و دستی به صورتش کشید و گفت: «میخواهم یک چیزی را بهت بگم، اما فکر نکن ریا میکنم».
به شوخی گفتم: میشناسمت.
به من گفت: «وقتی تمام بدن برای خدا عبادت کنه، لذّت زیادی داره. انسان خودش را در محضر خالق میبینه و گناه کردن را فراموش میکنه».
ـ شب عملیات بدر بود. تا نزدیکیهای صبح ذکر گفت و گریه کرد. او را از زیر پتو میدیدم. نزدیک اذان خوابید. برای نماز صبح دیرتر بلند شد. به شوخی گفت: «کسی نیست ما را برای نماز صبح بیدار کنه تا فیض نماز اول وقت را ببریم؟»
چیزی نگفتم. بعد از نماز به من گفت: «دعا کن من هم مثل شاگردانم نمره قبولی را با یک جایزه بگیرم. خدا کنه اعمالم نمره شون عالی باشه تا جایزه شهادت را بگیرم.»
. افلاکيان زمين، صص11-10.
. افلاکيان زمين، ص9.
. مسافران آسمانی، ص73.
. ترمه نور، صص 136-135.
. ترمه نور، صص 350-349.
. فرياد محراب، ص133.
. آه باران، ص15.
. زخمهای خورشيد، صص 175-172.
. حديث شهود، ص74.
حجت میراشرفی ـ دوماهنامه امان شماره 25