* م. پ. نقده.
هر دفعه خواستم مجلهتان را مطالعه كنم یاد بچههای جبهه میافتم، آخه سبك حرف زدنتون شبیه بچههای جبهه است. چه میدونم شاید عشقتان به مولا و احساس مسئولیتتان به امر امامت و ولایت، شما رو شبیه بچههای جبهه كرده؛ حتی شوخی كردنتون هم شبیه.......انشاء الله آخر عاقبتمون شبیه بچههای جبهه بشه، اونم زیر پرچم ولایت و امامت.
*زهرا شوشتری. مشهد.
آقاجان! خودتون میدونید كه من در حال حاضر حال و حوصله مجلهخواندن رو ندارم. اما این مجله رو انتخاب كردم(كه شما سر راهم گذاشتید) و مشترك شدم و انشاء الله برایش تبلیغ میكنم. شاید من هم برای شما كاری كرده باشم.
کلامی با آقا
* احمد رحمتی. سمنان.
اكنون منم و این نامه سیاه اعمال كه بر فراز آن، یك سطر سپید به خط نور نوشته شده: محبت امام عصر (عج)
* اكرم امینی. كرمانشاه.
دلم خستهتر از دیروز و دلتنگتر از جمعههای قبل، برای ظهورت لحظهشماری میكند و چشمان پر اشكم، اشكبارتر از سهشنبه گذشته به گنبد فیروزهای مسجد جمكران، ملتمسانه مینگرد و تو را فرا میخواند.
* زهرا پرچمی. گراش.
آن روز كه صدایت در وجودم طنینانداز شود، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی خواهد نهاد، ثانیهها نام تو را فریاد میزنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمیكنم. به امید روز ظهورت ای یوسف زهرا.
* فرشتهسادات جوهری. قم.
روزها میگذرد و شبها میآیند؛ دلتنگ روزهای خوش زندگی، در انتظار روزنه امیدی پشتِ پنجرهِ خستگیها و كسالتها. زمستانِ غمها و دردهای پیدرپیام بهاری ندارد؛ انگار قرار نیست این فصلِ دوری از تو تمام شود و تو بیایی!
اما من نبض وجودم را با ساعت ظهور تو تنظیم میكنم.
* احمد پوررضایی. ابركوه.
آقای من! تمام سهم من از انتظارِ تو، لب پنجرهایاست كه جمعهها در كنارش به انتظارت مینشینم..... ارباب میشه یه روزی یه نامه بهم بدی و بگی: من الغریب الی الحبیب.
* فریبا مطهری. كامیاران.
ای بهار روزگارم، دوری و هجرت بر من قراری نگذاشته و همه جا به دنبال گمكردهام سرك میكشم و غافلم از اینكه تو گمكردهام نیستی و این منم كه راه را گم كردهام. بیا و دستان ما گمكردگان راه را بگیر و نجاتمان ده.
* زهرا صمدیاكمل. كبودرآهنگ.
چه نیازیست به بیداری مجنون در شب،كه دل از بودن لیلا مست است، چه سكونی است میان غم و دل كه خیالم ز فراقت خسته است.
* حسین عابدی. كرمان
برای رؤیت هلال روی تو هر غروب جمعه به بامها میرویم؛ ولی آنچه رؤیت میشود هلال عمر ما آدمهاست.
* لیلا فهیمزاده. زابل.
آقاجان! تو آنقدر عزیزی كه وقتی به بهار قدم میگذاری، برگهای تازه جوانه زده درختان، در حسرت بوسیدن رد پایت، پاییز را از خدا طلب میكنند.
* صالحه علیپور. مشهد.
از دلتنگیهایم نمیگویم؛ چراكه میدانم تو خود آن قدر غریبی كه نامردی است من هم از دلتنگیهایم بگویم و باز خاطرت را بیازارم. فقط میگویم خیلی دوستت دارم و تا این نفس میآید و میرود منتظرت خواهم بود.
* امالبنین نیكنظر. زابل.
مرا دریاب ای قافلهسالار كاروان خوبیها! مرا دریاب كه در منجلاب گناه و تیرگیها فسردهام و در باتلاق مادیات غرقه و از تو دور ماندهام.
* فاطمه مرادی. زابل.
در هر غروب دلسرد غربت و در هر طلوع دردافزای غربت به یاد غربت تو میافتم و آهی سرد از درونم قلب شكستهام همراه با گوهر اشكهایم را خالصانه به درگاهت اهدا میكنم.
* محمدحسین نگهداری. شیراز.
دلم میخواهد بنویسم، اشك مهلت نوشتن نمیدهد، همینقدر میگویم قدرت اشكم بیش از خواهش دلم است. خدا خودت میدانی كه قیام و قعودم با یاد مهدی است.
* فاطمه مرادیپویان. كرمانشاه.
وجودت بهترین تكیهگاه برای بودن است. با تو میمانم بیآنكه دغدغه فردا را داشته باشم؛ چون میدانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت.
* زهرا واثقی. سنقركلیایی.
اینجا از آرامش شبهای پر ستاره دگر خبری نیست! چشمهایم خیس بارانند دگر خورشیدی نیست! هقهقام نفس بریدن از بس درون سینه تپیدن! دیگر خیالی هم برای خیال نمانده، وقتی اینجا همه خوابند... .
* عبدالرحمان علیزاده. فسا.
سلام بر تو ای نور و چراغ روشنایی راه ظلمتكدهها. ای قبله امیدواریها! و ای كعبه دلها! سلام بر تو ای مونس شبزندهداران!
* سناء بحرانی. آبادان.
آقاجان! سرتا پا گناهم؛ ولی میدانم تو آقای خوبیها هستی و وقتی به خانه دل خوبان راه میگذاری، جرقهای هم در دل گناهكارانی كه امید به بخشش خداوند دارند، روشن میكنی، پس نور عشقت را روز به روز در دل پر آشوبم منورتر.
* مهدی جمشیدی. شیراز.
انتظار فَرَجت امانمان را بریده است. كمكم حسّ رفتن، وجودمان را فرا میگیرد. كاش میدانستیم كدامین جمعه قاصدك خوش خبر خواهد آمد و مژده وصل را خواهد داد. ای كاش بیایی تا چشمان بیفروغ منتظران را روشنی بخشی. ای گل پنهان نرگس.
*معصومه گروئی. اهواز.
بیش از هزار سال است كه سینههای داغدار، با همان شرارهها و شعلهها به خاك رفتهاند. به خاك رفتهاند اما خاموش نشدهاند كه آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش. این چراغیست كزین خانه بدان خانه برند و اگر باور نداری، بگشای تربتم را، بعد از وفات و بنگر كز آتش درونم، بوی عشق از كفن برآید و هنوز آهِ دلسوختگانِ تو، شنیدنیترین داستانهاست و گفتن از غم عشق تو، جذابترین سخنها!
* مریم طاووسی. اصفهان.
ای كاش! كه یك دانه تسبیح تو بودم تا دست كشی بر سر سودازده من.
*حسین یوسفی. امیدیه.
فضای دل من شده پر از مهر و محبت پنهان تو ای آقا! دلم در گوشهای از جهان در انتظار تو نشسته است.
*محمدباقر عیوضزاده. بیجار.
چگونه نخواهم تو را كه سالها در درونم سایهات را میدیدم و تپش قلبت را حس میكردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگار دعا میكردم كه خدایا! پس كی او را خواهم یافت؟
*معصومه كورشكریمپور. اسدآباد.
قلهها در برابر بلندای نام تو ای مهدی سر به زیرند و دریاها در پیش دریای مهربانی تو چشمههایی تشنه، آدینهها در انتظار دیدنت غربت آدینهها را قاب میگیرند و گلها به شوق همسایه شدن با تو خوشبوترین جامههایشان را بر تن میكنند بیا كه پنجره چشمانمان را به بغض تركیده آسمان بگشایی.
*فاطمه مرادیپویان. كرمانشاه.
امام زمان!نبودنت را با ساعت شنی اندازه میگیرم یك صحرا گذشت، پس كی میآیی؟
*فاطمه فرقانی. قم.
سلامی به سردی چشمان منتظران بیتفاوت، سلامی به گرمی چشمان مولای منتظر. تو مشق شب منی. آنقدر مینویسیم تا طلوع كنی.
*پری نقیبیرانوند. خرمآباد.
گاه گاهی غزلی مینویسم و به آب میاندازم تا راهی دیار با تو بودن شود.
* صالحه علیپور. مشهد.
دلنوشته یعنی نوشتن دردِ دل، دل من تنها یك درد دارد و آن فراق و دوری از توست. از تویی كه از آدم تا خاتم آرزوی بودن در ركابت را داشتند. از تویی كه انسانیت را شرمنده خود كردهای! بیا و با دم مسیحایی خود این زمین مرده را خانی تازه ببخش.
* فاطمه مرادی. زابل.
من آدم این عصر یخبندان مهر و عاطفهام! اما مهرم به تو ای مولا هنوز هم گرم از همدلی با توست، میدانم كه تنهایم نمیگذاری.
* اكرم امینی. كرمانشاه.
گفتند: درباره تو عاشقانه ننویسم حیف است، كم است. برای تو آری اما برای من؟ عاشقانههایم تنها برای توست. برای تو كم است از تو سرودن، برای من اما همه چیز است. ای تنها بهانه ماندن! ای تنها رابطه میان ما و آسمان! این جمعه هم پدر، نیامدی؛ صاحبم، امامم، آقای من، مولا نیامدی.
قول میدهم آقا...
* احمد جعفری. اردبیل.
قول میدهم آقا حداقل با ترك «یك گناه» زمینهساز ظهورتان باشم، آقا جان!
* راضیه براتی. نجفآباد.
قول میدهم آقا نمازم را با حضور قلب و اول وقت بخوانم.
* اسماعیل جابری. قائن.
قول میدهم آقا كه دوباره بدون تحقیق و تفكر در مورد شما حرفی را باور نكنم.
* عبدالرحمن علیزاده. فسا.
قول میدهم آقا آنچه تو میخواهی باشم و تو را در كارهایم ناظر ببینم.
* صدیقه كاكاوندی. بروجرد.
قول میدهم آقا حجابم را در همه جا رعایت كنم همانند مادربزرگوارتان.
* حسین اخوان. محمودآباد.
قول میدهم آقا برای ظهورت از تمامی هستیام بگذرم.
* مریم فیضی. كرمانشاه.
قول میدهم آقا به انتظارت ننشینم، بایستم.
* احمد خواجهنژاد. بندرگز.
قول میدهم آقا كه یه شخصیت كاملا متفاوت از خودم نشون بدم
دوماهنامه امان شماره 47