دستها تشنه تقسیم فراوانیها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانیها
حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بیسر و سامانیها
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها...
سایه امن کسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
مرحوم قیصر امین پور
چه دیدهها که دوخته به در شد و نیامدی
چه عمرها ز دوری تو سر شد و نیامدی
چه روزها که تا به شب نام تو برده شد به لب
چه چشمها که از غم تو تر شده و نیامدی
شنیده بودم از کسی که با بهار میرسی
ببین که از بهار هم خبر شد و نیامدی
بیا ببین در این جهان امام خوب و مهربان
اسیر فتنه زمان بشر شد و نیامدی
تمام غصهام همین شده که گویم این چنین
و امشبم بدون تو سحر شد و نیامدی
صبا به یار آشنا بگو که شاعر شما
ز دوری رخ تو خونجگر شد و نیامدی
از این زمانه خستهام بیا که دلشکستهام
به حق مادری که منتظر شد و نیامدی
سید مجتبی شجاع
چه سالها که گذشت و بهار منتظر است
بهار ِ زخمی ِ پشت حصار منتظر است
چه سروها که به دست ِ تبر، شهید شدند
شقایق ِ دل ِ ما، داغدار منتظر است
از این لباس سیاه عزا، دلش پوسید
سحر مگر برسد ، شام ِ تار منتظر است
بهانهگیر شدند و به گریه افتادند
ستاره کشت خودش را ، سه تار منتظر است
چه قدر پنجره باز است رو به سوی امید
چه قدر دلشده بیقرار، منتظر است
مگر به مقصد ِ خورشید رو بگرداند
در ایستگاه ِ تغزّل، قطار منتظر است
کویر شد دل عشّاق و آسمان خشکید
بیا که عشق ببارد، بهار منتظر است
محمدرضا سلیمی
دعا می کنم باز باران بیاید
بر آوار ِمن حس ِطوفان بیاید
دعا میکنم مثل هر شب نباشم
کسی سمت ِدل های ِلرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جمعه تکرار ِقرآن بیاید
سراب از نگاه ِتشیع بگیرد
به شبهای ِخوابی پریشان بیاید
نسیمی پر از عطر ِکوثر زِ خیبر
به چشمان ِخاموش ِکنعان بیاید
غم ِذوالفقار از نگاهش بریزد
به خونخواهی ِ نسل ِانسان بیاید
پر از بغض ِچاه از یتیمان بگوید
به دلداری ِیاس پنهان بیاید
و بر خالی ِسفره های ِدوباره
به نام ِبلندای ِاو نان بیاید
جنون میوزد بر من ای کاش باران
به لب خشکی ِاین بیابان بیاید
کبوتر، کبوتر جهان پر بگیرد
غریب، از غروب ِخراسان بیاید
دعا میکنم مرد ِخورشید پیکر
از آتشفشانهای ِایران بیاید
مریم حقیقت
امسال هم گذشت ولی یار بر نگشت
آشفتهام که ماه شب تار بر نگشت
گفتم دوای درد من از راه میرسد
امّا طبیب این دل بیمار بر نگشت
وقتی کسی به دیدن یوسف نمیرود
حق میدهم که بر سر بازار بر نگشت
چشمْ انتظار چشم ترم رو به جاده ماند
پنجاه و چند جمعه و دلدار بر نگشت
من چه غروبها که نشستم به پای تو
آیه، قسم، بهانه و اصرار بر نگشت
یک سال در گناه دلم را نظاره کرد
شکر خـدا ز ما نظر یار بر نگشت
با خود حساب کردم و دیدم که سالها
بیراهه رفت این دل و یکبار بر نگشت
او سالهاست آبرویم را خریده است
ابر کَرَم ز عبد گنهکار بر نگشت
اصلاً بدون او چه بهاری؟ چه لذّتی؟
بی او نسیم هم سوی گلزار بر نگشت
این روزها به ماتم مادر نشستهایم
مرثیّه خوان کوچه و مسمار گشتهایم
سال جدید، سال فرج، سال کربلا
امسال هم گذشت ولی یار بر نگشت
جواد پرچمی
دوماهنامه امان شماره 47