افسوس، افسوس که دست بنی بشری بر صورت روشنای جهان فرود آمد؛ اف بر غیرت انسانی؛ اف بر تو ای مغیره! ای کاش زمین همچون تویی را نمیدید که آبرو از تمامی انسانیتها ببری و داغی سیاه برای همیشه تا ابد در تپش همه ثانیهها بگذاری و بروی.
این روزها درسوگ، در عزا همچون یتیمان بی مادر، بر شکستن پهلوی همه خوبیها زار میزنیم. او که خدا تمامی زمین و آسمان را برای او آفرید؛ مولود مبارک و فخر خدا و نمونه ی تبارک الله.
ای کاش این روزهای مبدل به شب را هرگز نمیدیدیم؛ وقتی تمامی حیا را در مقابل چشمان دست بسته تمامی غیرت، سیلی زنی، وقتی حیدر خیبری را جماعتی دست بندند؛ آتش به خانهاش زنند و همسرش، تمام وجودش، در برابر ظلم زمانه فراموشکار بایستد، وجود خویش برای دفاع از ولایت بدهد و باز مغیرهای باشد که چشم کور و گوش کر تنها زور به بازوی جهنمیاش بیاورد.
هیهات از این همه ناجوانمردی و رذالت؛ ای داد از بیداد و شرارت؛ شرم بر شما که حریم عشق شکستید و لحیم افسوس بر دلها افروختید. اگر در این روزها و در رکود این شبها خون بگریی حقا که حق به شایستگی به جا نیاوردهای.
کجا بودند دست به عصاهای بهانهجو که عهد با دختر آفتاب شکستند و پشت به حقیقت، مشغول دنیای حقیر ذلتآور خود شدند.
کجا بودند پای منبر نشینان خاتم رسالت، وقتی کوثر او دل می شکستند و میخ های در به سینه مبارکش میکوفتند.
مگر نگفت اشرف انبیا که هر که او را برنجاند مرا رنجانیده است. پس کجایند آن مدعیان عمامه به سر که فریاد سیره و سنت و دین و احکامشان، گوش کر میکرد.
فاطمه میرود؛ او که مادر تمام هستهای ماندنی است و علی میماند و گلوگاه چاه میشود؛ تنها همدم شبهای بغض آلود سینه او و اشکهایی که دریایی را کافیست، میشود میهمان همیشگیاش.
امروز تمام کوهها از پای درآمده میلرزند؛ تمام اقیانوسها بیتاب و بی قرار میخروشند و آسمان مشت رعد بر سینه میکوبد.
او رفت... ؛ هرچند که او در جوار خدای خویش، در جوار مصطفی پدر آرام میگیرد؛ هر چند که او از این همه دروغ بیزار، بیقرار دیدار، پای در جنت المأوا مینهد؛ هر چند که قاسم دیگر تپشهای قلب شکسته و سوخته مادر بری از آتش را لمس نخواهد کرد، هر چند... اما وای بر ما که بیمادر شدیم، وای بر این جهان مستأصل و ملتهب که ناچار و بیمرهم شده، وای بر... .
زینب احمدزاده ـ دوماهنامه امان شماره 47