فاطمه رنگانی ـ نیشابور
سلام آقا! ما که از احوالتان بیخبریم. اما دلخوشیم به اینکه لااقل «علم شما به احوال ما احاطه دارد». میبینی آقا؟! ماندهایم چه کنیم؟ چه قدر سخت است زندگی کردن و چه سختتر، درست زندگی کردن! خیلی از ما عوضِ درد دین، دردِ دنیا داریم؛ آن قدر که در پی آسایش دنیاییم و دیگر آرامش نداریم. سخت است سخت. آخر وقتی شما در زندان غربت به سر میبری چه توقع که آب خوش از گلوی ما پایین برود.
حالا که این کلمات را مینویسم احساس سبکی میکنم گویا همدردی، دردِ دل خستهام را شنید. راستی شما برای که دردِدل میکنید؟ شاید شما هم مثل جدتان امیرالمومنین سر در چاه.. .
محمد رضا فكر آزاد ـ كرج
وقتی آن آشكار پنهان، آن نور علی نور، خود را نمایان كند، روشناییبخش محفل بشریت گردد. آن روز، روز سر زندگی و سرافرازی است. آن روز، روز همه اهل ولاست. آن روز، روز همه معصومین و منسوبین به ایشان است و روز بهجت، نشاط و طراوت. آن روز، روزِ یعقوبیان است كه با رؤیت و دریافت پیراهن یوسف زمان، چشمانشان بینا میشود. آن روز، روز پابرهنگان و صالحان است. آن روز، روزِ رهایی نای نیستان، ضمیرِ روشن باران، معادِ رویش انسان، نمازِ خالص عشق، زلالِ چشمه ایمان است.
خانم ارجمندیان
عمری است چشم به راهیم و حال به خود آمدهایم! گویی هر چه عهد با تو بستیم به فراموشی سپردیم؛ هر چه دعا برای تعجیل فرج نمودیم و هرچه اشک از دوریاش ریختیم با غفلتهای گاه و بیگاه باطل نمودیم،؛ کارهایمان همه در راه تبعید و تأخیر ظهورش بود و دینداریمان بر عکس راه و روش اماممان. صالح نگشتیم و به کمال نرسیدیم. زلزله جهل و تعافل سرزمین دلهایمان را زیر و رو کرد ولی ما یاری از کسی نطلبیدیم و نقشه ترمیم و بازسازی نکشیدیم و مصالح و لوازمی مهیا ننمودیم تا ایمان و تقوایمان را از زیر آوارهای ندانمکاری، بیرون بکشیم. زلزلههای... توجهمان را به خودش جلب کرد لکن زلزلهای که آدمیان را به لرزه میافکند و همه را غربال میکند حتی ما را به فکر هم فرا نخواند به طرح و نقشه و برنامهای وا نداشت به توبه و عملی تحریک نکرد و حتی عرق شرمی بر پریشانیمان ننشاند و ما غافلتر از همیشه، هر روز بر ویرانههای خود پا میگذاریم و به راحتی عبور میکنیم.
فاطمه نفری- قم
وقتی از همه جا خسته میشوم و از همۀ آدم ها دلم میگیرد و احساس تنهایی کنیم، دلم میخواهد فقط با او حرف بزنم اما مادر میگوید: «باید همیشه به یادش باشی، نه فقط در وقت تنهایی». آن وقت به دنبال یک جای ساکت و آرام میگردم تا فقط من باشم و او. فکرم پر میکشد به سوی او، آخر او با بقیه فرق دارد؛ او مرا به خاطر بچگیهایم دعوا نمیکند و با من- به خاطر اشتباهات کوچک و بزرگم- قهر نمیکند. او صمیمیتر از قبل، دستش را روی سرم میکشد و مرا شرمنده خود میکند.
علیرضا خوشحال- بیرجند
مولای من! كیست كه ساغر محبت از دستت نوش كرد و حلقه عشق دیگری در گوش كرد؟ كدامین نرگس، دست نیاز در چشمه تو شست و چشم شیفتگی به تو ندوخت؟ كدامین نیلوفرِ آبی، بی عشق تو سر برآورد؟!
آقای خوبم! گناهانم، دوری از تو و درماندگی را آرایشم نموده و افزونی لجنِ گناهان، ماهی دلم را میرانده است. اینك با بالهای تواضع به كشتی نجات تو بازگشتهام؛ اگر از نزد خویش برانِیم به كدامین دژ پناهنده شوم و اگر از قله رأفتت، فرو افكنِیم به كدامین دامنه بگریزم كه صد افسوس از رسوائیم و هزار فغان از خجلتم؟! بلند پرده زیبای گذشتت را بر چشمان گنهكار خستهام دریغ مكن.
یا صاحب الزمان! چگونه فراموشت كنم كه تو از یادم نبردهای؟! چگونه چشم از تو بر گیرم كه تو چشم به من دوختهای؟! چگونه از تو بگریزم كه تو مرا در برگرفتهای؟ اگر خواب سرد زمستانی گناه، دلم را به انجماد كشیده است، نسیم بهاری اعتماد به لطف تو در آوندهای دلم، هیجان تازه آفریده است.
جوی كوچك وجودم، تنها با پیوستن به دریای بیكران تو آرام میگیرد. مرا در میان دستهای خویش گیر و بر زانوی عصمت خویشتن بنشان، به حق مهر و محبتت ای مبدأ مهر و ای منتهای رأفت.
دوماهنامه امان شماره 45