کمکم غروب دامنش را میگستراند. زمزمه مناجات محبوب به پایان رسیده و در این واپسین لحظات، همه وجودت پر از اندیشه است؛ چرا که به خود پی بردی! فرود تو و فراز محبوب با حقارت و و عظمت معشوق... میخواهی از هر چه که هست بگذری تا به معشوق رسی لحظه شماری میکنی که فردا را دریابی ترس از اینکه نکند غفلت بر اندامت سایه افکند خواب را از چشمانت ربوده تا در این عزمی که کردهای سست نشوی. میخواهی در عبد «اضحی» اسماعیل نفست را ذبح کنی و جهادی با خود داشته باشی ـ چقدر زیبا، دلدار این ایام را در پی هم رقم میزند چرا که او به ماهیت انسان کاملاً آگاه است و نیز کید شیطان ـ بعد از شناخت، فاصلهای تا گذر از خویش نیست. قبل از اینکه به دام شیطان بیفتی فرصتی نا در اختیار گذارده به هوش باش که فرصت از کف ندهی.
«مینا» با مینای تو اندرون معنا شدهات به ذکر یارت الحسین است. آنچه باید ذبح شود نفس سرکش و طغیانگر است. مبارکت باشد ین پیروزی و اید تولد نو که از هر چه هست گذشتی تا همه اندیشهات معطوف او شود. کنون که به این تعلقی رسیدهای نیاز به تکیه گاهی محکم و ریسمانی ناگسستنی داری که تو را به سوی حق هدایت کند. باز فرصت و زمان اندیشه! تا غدیر باقی است! با خود اندیشه میکنی و با کتاب خدا انس میگیری. به آیه «اکملت لکم» میرسی. اینجاست که نیاز به امام، نیاز به ولایت برایت نهادینه میشو. عمری است که از کنار این آیه بیتفاوت گذشتهای بدون درنگ و تأمل! مسئله بدین مهمی! «کمال دین»، «تمام دین»، «حجت حق»، چقدر در زندگیت نقش و جایگاه دارد؟! چقدر ورق از دفتر زندگیات را به او اختصاص دادهای؟ آیا گاه آن نیست که به خود آیی و حیرانیات را پایان دهی و خود را به سعادت رهنمون کنی؟ غدیر در راه است. روز عهد و میثاق با باقی مانده خدا و دست پیمان با آینه حق دادن و تا آخر عمر بر سرش جان دادن دست از دامن غفلت باز دار، نگذار اسیرت کند. خود را مهیای غدیر، این روز بزرگ کن که امتداد نبوت از آنجا شروع شده است.
اندکی در خود نگر تا کیستی؟ از کجایی؟ در کجایی؟ چیستی؟ حقیقت و گوهر وجودیت را در یاب تا نورا به نور بکشانند. غدیر تو را ولایی میکند و اینک برای به سمت خدا رفتن شاهراهی یافتهای «طوبی الک» ولایت تو را مجذوب خود می:ند و عشق در وجودت روزنه یافته است. دیده ات بینا شده است. می]واهی جهانی شوی و همه را مشغول خدا کنی. معصیت دیگران و بیخبری شان آزارت میدهد. خود یافته شدهای و دلت به حال خود باختگان میسوزد.
جنبش و جوشش در دورنت غوغا میکند. دیگر میواهی فدایی شوی. در به در شهر به شهر، کوی به کوی دنبال یاری؛ به دنبال اویی که عمریست فراموشش کردهای همانی که اگر نبود تو هم نبودی. همانی که نفس کشیدنت را مدیون اویی. کم کم بوی محرم حسین میآید. روز فدای معشوق شدن و عشق را معنا دادن. آیا شدهای عباس؟ آیا زینب گونه، ذکر لبت فقط «یا حسین» شده است؟ امام زمانت تنهاست، آیا حبیب بن مظاهری میبینی؟ «مهدی فاطمه» بییاور است. بیندیش و ببین ترتیب این ایام تو را از کجا به کجا میرساند؟ آیا ارزش دارد عمرت را حف بیهودگی کنی و از این فیض عظیم بی نصیب شوی؟ این ترتیب زمانی از ابتدا به انتها رسیدن است.
اینک تو و اینک این گستره زمانی......
م. اسلامی پور ـ دوماهنامه امان شماره 44