دلم شور می زد مبادا نیایی
مگر شب سحر می شود تا نیایی ؟!
مگر میشود من در آتش بسوزم
تو امّا برای تماشا نیایی
تو افتاده تر هستی از اینکه یک شب
به میقات این بی سر و پا نیایی
تو « پروانه » باشی و یکبار حتّی
به شاباش پیوند گلها نیایی ؟!
دروغ است این برنمیآید از تو
بیایی و تا کلبهی ما نیایی
بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که میآیم امّا نیایی
گذشته است هرچند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی
چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور میزد مبادا نیایی !!
////////////////////////////////////
مجتبی حاذق
شبیه شیشه شکستم،شکست خورده نرینم
تواضع دم اشکم که با غرور عجینم
سوار کشتی شرکم،غریق ساحل کفرم
گذر نکرده ز طوفان به گل نشسته یقینم
شبیه قامت سروی که قد کشیده به بالا
عروج میکنم اما در انحصار زمینم
چه بهتر است بمیرم چه بهتر است نباشم
اگر که روی شما را قرار نیست ببینم
دوباره سیب بچنم که از بهشت بیفتم
و از بهشت بیفتم دوباره سیب بچینم
من ان خدای تراشیده گشته از تن سنگم
تو نیز بت شکنی که نشسته ای به کمینم
چه چیز بهتر از این و چه چیز بدتر از اینکه
کنار من بنشینی کنار تو ننشینم
گذشتی و نگذشتم از آن مسیر که بودم
و من هنوز همانم و من هنوز همینم
//////////////////////////////////////
محمد سعید میرزایی
تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین!
کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟
این خانه پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان
مرگ است در تصور باران ، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن
اشیاء خانه جمله ی تاریکِ رفتن اند:
آیینه ، عکس ، پنجره ، گلدان ، نیامدن
/////////////////////////////////////////
نیما فرقه
تا كی به پای حسرت باران بایستیم؟
با چتر در میان بیابان بایستیم؟
مثل مترسكی همه ناچار و ناگزیر
در زیر سایههای كلاغان بایستیم؟
هر فرد میله قفس خالی خود است
تا كی میان این همه زندان بایستیم؟
ای رود سمت آمدنت را نشان بده
رخصت بده كنار درختان بایستیم
یك جمعه گفتهای كه میآیی، ولی بگو
باید كدام سمت خیابان بایستیم؟!
دوماهنامه امان شماره 44