دلم خستهتر از دیروز و دلتنگتر از جمعههای قبل، برای ظهورت لحظه شماری میکند و چشمان پر از اشکم، اشکبارتر از سهشنبه گذشته به گنبد فیروزهای مسجد جمکران، ملتمسانه مینگرد و تو را فرا میخواند.
یا صاحب الزمان! بیا و نرگسهایی را که نثار راهت کردهام با قدومت معطر کن تا تبرکی باشد برای ابدیتم، چشمان آلودهام و قلب سیاه و سنگیام.
یا مهدی! حضورت را با تمام وجود حس میکنم، بیا و ظهور کن تا با افتخار، تو را به دشمنان نشان دهم و عظمتت را به رخ ظالمان بکشم.
خلیل آتشین سخن! با فصاحت کلامت، سخنان پوچ و بیهوده را از تخته سیاه افکارمان پاک کن و شب تاریک دلهایمان را به روزی روشن، مبدل بگردان.
آقای ثانیههای منتظر! بیا و با شجاعتت، پرچم عدالت و صلح را در سرتا سر جهان به احتراز درآور.
ای تنها ترین راه! صدای خسته و بغض آلوده را بشنو و ببین چگونه در غم نبودت، زانوی غم بغل گرفته و ضجه می زنم.
ای مهربانترین! تو آنقدر مهربان و بزرگ هستی که با همه رو سیاهیام باز به من نظر داری و در سختترین شرایط و بدترین مشکلات، آرام جانم میشوی و همانند همیشه، شرمسار مهربانیت هستم.
میدانم روزی تو میآیی و تمامی بغضهای کهنه و در گلو خفته، به اشک شوق تبدیل میشود و دلهای همه منتظران، آرامشی عمیق و ابدی میگیرد.
سمانه روشنایی
ای گنجینه آخرین
ای گنجینه آخرین! دیری است که دعاهایمان «ندبه» شده است و هر صبح جمعه مشعل چشمهای ما با زلال اشک روشن میشود و من در کوچههای سرگردان «غیبت»، تو را میجویم شاید، مرا به میهمانی نگاهت بخوانی.
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست و برکه کوچک هستیام به نظاره دریای حضرتت. پیکر خسته به خاک نشستهام را تنها تو و یاد تو به دیار قرار میرساند.
آه ، ای حضور! ای دریای نور!
دلم در کوچه پس کوچههای انتظار گرفته است، به دنبال روزنهای، نسیمی، آوایی. نمیدانم در پی کسی هستم یا نه.
کسی که سبد بلورین دعایم را پر از استجابت کند و در طاقچه خاکستری وجودم برگ سبزی، گل سرخی و شاید هم چکاوک خوشخوان و زیبایی به یادگار گذارد.
تو را در کوچه باغهای امید میجویم و در سجادههای بیریا میبینم. نام تو را و عکس آسمانیات را در ماه جستوجو میکردم و در لبهای نیایش و اشکهای «ندبه» دیدم. این تویی، با همه بزرگیات، در دلهای کوچک کودکان، کودکان شهر با سینیهایی پر از شور و نیاز تا برای نیمه شعبان شمع روشن کنند و در دستهای دخترکان، فرشتههایی که در جمکران به نماز میایستند و در قنوت نیازهای کودکی آنها «دعای فرج» بسان حریر سبز در آسمان خیالشان موج میزند و به سوی تو میآید.
آنگاه شکوفههای صورتی امید بر این حریم سبز میبارد و به سوی آنان باز میگردد و شکوفه خنده بر لبان آنها میشکفند.
امروز از آن توست و فرداها برای تو... .
سیدجواد میرصادقی
آشنای غریب
مولایم! بی تو نه زندگیام را حاصلی است و نه دریای غم را ساحلی. سبزترین لحظههایم زمانی است که با یاد تو سپری میشود و سپیدترین روزهایم آن گاه که برای تو میگذرد. مولایم! با این همه زمینههای گناه و اسباب غفلت با تو و به یاد تو بودن، به راستی جهادی سخت و بیامان شده است. گویی زمین و زمان دست به دست هم دادهاند تا مرا از تو غافل کنند و در این بحبوحه تنها آن کس موفق است که تو ای چشم خدا گوشه چشمی به او کنی و ای دست خدا دست او را، بگیری، و از این روست که به ما فرمودهاند: انسان متذکر در میان افراد غافل، همچون مجاهد در راه خدا در میدان نبرد است. مولایم! یادت حیات دل است و محبتت زلال زمزم عشق. بییادت دل مرده است و بیعشقت باغ جان، پژمرده. ای ابر ولایت! بر ما زندگی ببار و با سایهسار وجودت روح بندگی ارزانی دار. مولایم! دیدگانم به احسان توست و دستم به دامانت، سائل خویش را دریاب که لطف و احسان عادت شماست و کرامت بیپایان، سجیّت و طبیعت شما.
سمیه عابدی
در یک سپیده دم
در یک سپیدهدم ماندگار، از فراز آسمان نوری و به دنبال آن فرستادهای عزیز که سالهاست پدران ما چشم به انتظارش هستند خواهد آمد و صبح یکی از همین روزهای آغازین، شادی در دل همه شیعیان جاودانه خواهد شد.
باور کنیم مهدی موعود در راه است، باور کنیم که او میآید و لحظه لحظه انتظارمان را پاداش خواهد داد.
روزی او خواهد آمد تا عهدهای چهل روزه و دعاهای فرج را بیجواب نگذارد، ما را پشتیبانی و حمایت کند و به رؤیاهایمان رنگ حقیقت دهد. پیامآور عدالت و معنویت در راه است تا کافرانی که ایمان به غیب را انکار میکردند و رفتار ستم پیشهای داشتند مجازات کند.
فرشته اربابی
دوماهنامه امان شماره 22