ای خدای عهدهای ناگسستنی!
قدمهامان را برای صداقت و ثبات، سرپنجههامان را در تعهد و وفا و قلبهامان را در سرشاری مدام از مهرش مدد فرما.
ای خدای میثاقهای ماندنی!
اطمینان ما را به او و یقینمان را به وثوقش بیافزای. از ما شمشیر زنانی ساز که نه در داغ خرما پزان، نه در سوز برفریزان و نه در پوسیدگی پاییز، ربیع با طراوتش را با هیچ متاعی معامله نکنیم.
ای خدای قولهای از یاد نرفتنی!
بد عهدی ما را سببساز شکستگیمان مخواه و ناسپاسیهایمان را سبب سوز تَرَحُّمش مکن. به ما بفهمان که نقض هر پیمانی پس از او رواست و حالیمان کن که قرار عاشقی همواره پا برجاست. ما را از مصالحه بر سر او باز دار و پایمان را گامزن کوچهاش بدار «و اقرن ثارنا بثاره».
صلی الله علیک یا عزیز!
مرا دریاب که بوران، مرا از مرصد تصویرت دور انداخته است و دیدهام سوی آمدنت نمیشناسد، تا سیاهی خود به پایش سپید کند. مرا دریاب تا ناقوس رهاییم را از قید تو فریاد نزند، تا برای دمی آسودنت، حسرت به دل نمانم. مرا دریاب که در اجتهاد طاعتت شکست خوردهام و بگذار تکاپو از سربگیرم. مرا دریاب که پابند هرکه شدم از سرخویش بازم کرد و حالا راه برگشت را هم نمیدانم.
کوچک بودم؛ تنها قدمی آن طرف برایم پیدا بود؛ اما تو تا عمق افق را میدیدی؛ روی زانو مینشستی و برایم از نورستانت میگفتی؛ خلعت خدمتت را در برم کردی؛ اما وقتی راه میرفتم به خاک میکشید و من کوتاه بودم؛ زود بود برایم انگار، اما تو میدانستی روزی قد میکشم و آستین نصرت، از سرپنجهام پیش نمیماند و من هنوز هم کوتاهیهای امروز را میبینم و نمیفهمم. اگر دلهرههای تو نباشد همین ردا به پایم میپیچید و زمین میخورم. بگذار شکوفه شکوایم بر شمشاد نیوشایت جوانه زند؛ بعد هر چه میخواهی ملامتم کن. بگذار لب برچیدهام، بغضهای فروخورده را بیرون بکشد، آن وقت اگر رغبت مرا نکردی بیرونم انداز. مرا با تو سخنی هست.
اگر از رنجیدنت امانم میدهی میگویم حس میکنم دلت را زدهام و پایم دارد از میهمانیت میبرد. دروغ نمیگویم حالا که از زشتروییام بری شدهای، عتابت را لمس میکنم، میفهمم. اکنون که ماتم گرفتهای و مدام محزونی، ولی من نیز مدعای دروغین ندارم. نمیگویم اگر با هم از یک کوچه بگذریم، تنها رد پای تو به جا میماند؛ لاف وفا نزدهام؛ یقین کردهام که هر سر تراشیدهای رسم قلندری نمیداند، هر شبگردی دلشدگی را تجربه نکرده است. من اگر سنگ تو را به سینه زدهام، اگر وقت و بیوقت عریضه برایت نوشتم، اگر نام تو را از نامردمان کتمان کردهام، همه از شوری است که از حقیقت مهر تو برآشفته؛ همهاش از وفور آن سر زندگی است که از نفسهای عمیقم در یاسخانهات دارم؛ نه برای از کسی جز تو حتی مرحبایی طلبیدن. مرا با تحویل نگرفتنت تأدیب نکن. باورکن من از روی حماقت است که خویش را به تغافل میزنم، نه از سر تمرد. به من حق بده، کسی را در دربارت ندارم، یک سکه هم در توشه بارم نیست برای خریدن نازت؛ یا انیس! میترسم از آیندهای که در هوای مهآلوده تقدیر گم شده هراس دارم. نکند مرا محکوم کنی به از دست دادنت نکند نابود شوم با هبوط از نینوایت.
صلی الله علیک یا عشق!
پای برکهات قرارمان برای وعدهای که دادهای برایم عقدی از ثریا برچین تا عقدمان در نور مستور بماند. باغت اگر لاله داشت بیاور تا شمعدانش کنیم آینهای هم تا اگر نتوانستم خیرهات شوم عکست را چشم انداز تماشا کنم. برقع از روی بینداز؛ نقاب از چهره برگیر و شکوه هویدا کن. تو با سرکشی چون من، عقد اخوت نبستهای، اما من روزی هزار بار بربنوت خویش سوگند خوردهام. تو من سیاهکار و مسئ را نمیپسندی. اما من همه جا را گشتهام و تو محسن را گزیدهام. بیا اکنون که سپیده از فراز شانه شب سَرَک میکشد با من سر سفرهای که با سلیقه خودم چیدهام میثاقی بدار. بیا و مرا از غُل و زنجیرها با بیعت خویش ابتیاع کن. بیا از قفایم بگیر و به مرزهای خودت بسپار. مرا با حلقه یاس که دستم میکنی متحول کن، زیر و رویم ساز. میخواهم آدم دیگری شوم. میخواهم بلندم کنی و راهم اندازی. تو همانی که من میخواهم بیتابی بدیل بینظیر؛ «رضیتک یا مولای اماما و هادیاً و ولیاً و مرشداً لا ابتغی بک بدلاً».
اگر آن پیمان زرین و عهد عتیق نبود که دیروز در عالم ذر بستیم، کجای امروز خبراز جستاری عاشقانه بود؟ گفتند به ربوبیت اقرار کنم و گردن بگذارم طاعت تو را آن دم که پذیرا شدم. لؤلؤ شاهوار ولایت را پیشم به ودیعت دادند. چه نفرین شدگانند آنان که نقض میثاق کنند. به راستی عاقبتی را برایشان رقم نزدهاند جز خانههایی که از آن سعیر زبانه میکشد. وقتی عهدت میشکنند کامت تلخ میشود. با هریک نفری که ابلیس از رکابت میرباید، خیمههای سپید سپاهت تنکتر میشود. چیست دشواری این معاهده که غربال گون خبیث را از طیب تمیز میدهد؟ سختیاش به تحمل طعنههاست. به قناعت در غنای تو را داشتن و از جرگه غلامانت عزلت نگزیدن. تهمت دیوانگی شنیدن و سنگ طفلان خوردن به خویشتن را پای تو پیر کردن و حیات را وسیله مواسات تو دانستن ... و سر این شداید را تنها آنانی درخواهند یافت که لب به لب مودّت تو تر کرده باشند.«إِنَّما یتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ الَّذینَ یوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا ینْقُضُونَ الْمیثاقَ ».
کسی که میاندیشد ستودن تو آسودگی دارد، بیاید و از دور میثمی را بنگرد. بر چکاد دار ابتلا قصیده وصل تو سرودن و مثنوی وصف تو خواندن آسان نیست، خودت میدانی... .
حجر الاسود را میشناسم؛ نخست ملکی بود که مقر به عهد الست آمد تا پروردگارش میان مخلوقات، امین قرار دهد او را، بدل به سنگی ساختند ساکن در رکن بیت تا حاجیان تجدید قول و قرار نزد او امانت نهند. و ای دل غافل مباش که امین الله تو در مطاف است ـ همو که ثقل میثاقش در تسلیم حجر میکنی ـ نگاه کن، کعبه تبرک از استلام او میجوید. دیده به خانه دوختی مات صاحبخانه هم باش. دست سوی او فراگیر و برکبریای او تکبیر گوی و آن گاه: «امانتی ادیتها ومیثاقی تعاهد انه لتشهد لی بالموافاه؛ امانتم را ادا کردم و میثاقم را از عهده برآمدم تا گواهی دهی به وفایم».
. خون ما را قرین خون او کن، (مصباح المتهجد، ص 842).
. مولای من راضیم به این که تو امام و هادی و ولی من و راهنمای من باشی و جایگزینی برایت نمیجویم. (مفاتیح الجنان، زیارت سرداب مطهر).
. جز این نیست که صاحبان خرد تذکر مییابند، همانان که به عهد خدا وفا میکنند و پیمان را نمیشکستند. (رعد/19و20).
. جملهای که مستحب است حجاج هنگام استلام حجر بخوانند.
. میثاق وسپیده، ص 63- 67 با تلخیص.
سعید مقدس ـ دوماهنامه امان شماره 22