سخنران که وارد شد، مقامات بلند پایه هم به دنبالش وارد شدند. روی صندلیهای ردیف اول سالن، چند نوجوان نشسته بودند و باقی صندلیها، اگر چه خالی بود، اما به تعداد آقایان نمیرسید.
سخنران هنوز شروع به صحبت نکرده بود که مسئول برنامه با دستپاچگی، بچهها را بلند کرد و آقایان را با احترام، جای آنها نشاند.
سخنران مکثی کرد. روی پیشانیاش، گره افتاده بود. میکروفن را روشن کرد و گفت: «آقایانی که جای بچهها نشستهاند، مکانشان غصبی است؛ لطفاً روی صندلیهای ردیف عقب بنشینند.» بچهها که به جای خودشان برگشتند، سخنران، صحبتش را آغاز کرد. در حالی که باران بوسههای آنها از روی دستها به سوی ایشان روانه میشد. راستی، شنیدن سخنان یکی از منتظران حقیقی گریزان از ظلم و ستم، بسیار شیرین بود.[1]
معاد
کلاس شروع شده بود که معلم پرسید: «بچهها، انتظار فرج یعنی چه؟»
هر کسی چیزی گفت تا نوبت به من رسید. گفتم: «آقا اجازه! یعنی معاد.»
معلم گفت: «معاد؟ توضیح بده ببینیم منظورت چیست؟» رفتم پای تخته و این چنین نوشتم:
«انتظار فرج، یعنی:
معرفت امام معصوم و عادل (م)،
عشق به عدالت و ارزشهای انسانی (ع)،
امید به آیندهای روشن و نوید بخش (ا)،
داشتن روحیه تعهد و مسئولیتپذیری (د).[2]
افضل اعمال
ناظم، خودکار بیک را به من داد و تشر زد: «چرا حواست را جمع نمیکنی؟ من باید وسایلت را بیاورم؟»
مغزی خودکار را که درآوردم، دیدم جواب تستها با کاغذ کوچکی برایم پُست شده!
سرم را چرخاندم. چند ردیف آن طرفتر بر لبان دوستم ـ که خودکار را به ناظم داده بود ـ لبخندی شیطنتآمیز خودنمایی میکرد.
یاد حرف پدرم افتادم: «هر چقدر، کار سختتر باشد، فضیلتش هم بیشتر است.»
در حالی که کاغذ کوچک را پاره میکردم زیر لب گفتم: «رفیق! اگر یک کار مثبت از خودمان به دیگران سرایت دادیم، هنر کردیم. این یعنی انتظار فرج!»[3]
________________________________________
*. دانش پژوه مرکز تخصصی مهدویت.
[1] . آفتاب مهر، ص 81.
[2] . همان، ص 82.
[3] . همان، ص 82 و 83.
[مجله شماره 34 : - خودمانی]
سایت مجله امان - مجله
محمد میری* ـ دوماهنامه امان شماره 34