شنیدهای که میگویند: «فلانی عقلش توی چشمش است»؟ یعنی فراتر از آنچه میبیند، قوه تشخیص و درک ندارد و ملاک عمل و انتخاب و قضاوتش، همان چیزهایی است که میبیند و برایش «محسوس» است. خب، چنین کسانی خیلی در معرض خطر هستند و آسیبپذیر و دارای زمینه برای فریب خوردناند.
هیچ وقت ظاهر هندوانه، داخلش را نشان نمیدهد؛ اسکناسهای تقلبی نیز با با ظاهرشان، سادهها را فریب میدهند. من و تو نیز گاهی گول اشخاص ظاهرالصلاح را میخوریم که خود را «دوست»، «مخلص»، «دلسوز»، «ارادتمند» و... جلوه میدهند؛ ولی خدا میداند که چه نقشهها و برنامهها و دامهایی دارند.
دامنه این «باطنهای آلوده» که در پشت «ظاهرهای آراسته» پنهان میشود، بسیار گسترده است و تنها به روابط دوستانه دو نفر یا تعارفها و تملّقهای فردی منحصر نمیشود. حتی گاهی بُعد سیاسی دارد و میان کشورهای بزرگ و کوچک و در سطح جهانی مطرح میشود. مثلاً فکر میکنید حمایتهایی که آمریکا از فلان کشور و فلان گروه و فلان مسأله میکند، خیرخواهانه است؟ بیچاره کشورهایی که بخاطر وابستگی و ضعف، یا بواسطه سادگی و نداشتن بصیرت کافی، گول میخورند و به سوی او دست دوستی دراز میکنند؛ ولی به یکباره از پشت، خنجر میخورند.
تجربه، آینه زلالی است که خیلی از حقیقتها را میتوان در آن دید. چه تجربه سیاسی، چه تجربه اجتماعی، چه تجربه در معاشرتها، رفاقتها، مشارکتها، درس و بحثها، دخل و خرجها و... مثلاً تجربه نشان داده است که دولتهای قدرتمند و سلطهجو، هیچ وقت دلسوز ملتهای ضعیف و عقب مانده و محروم نبودهاند و اگر شعار دوستی میدهند و جانبداری میکنند، منافع خودشان را بیش از مصالح آن ملتها در نظر دارند. به قول معروف: «هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیرد»!
این، درس تاریخ است و تجربه قرن. با این حال، سادگی است که انسان از پس چهره بشر دوستانه اینان، خشونت سلطه جویانه و قهارشان را نبیند و در دام تزویرهایشان بیفتد.
نمیخواهم تحلیل سیاسی کنم. مقصود این است که باورمان شود گاهی منافقان، نقاب صلاح و خلوص و خیرخواهی به چهره میزنند و مردم را، جوانان را، بانوان را، مظلومان ستمدیده را در بستر خاصی حرکت میدهند و فکر و باور آنان را به گونه دلخواه، جهت میدهند؛ و در نتیجه، رفتار فردی و اجتماعیشان را به صورت «کنترل از راه دور» شکل میدهند.
خودت هم کسانی را میشناسی که روزی آدم خوبی بودند، سر به راه و مؤدّب و پایبند به اخلاق و ارزشها بودند، ولی ناگهان شاهد تغییر رفتار و اطوار و حرفها و کارهایش شدی و تعجب کردی که چطور شد که فلانی از آن حال به این حال افتاد؟ او که جوان شایستهای بود! او که اهل این حرفها نبود!
اگر به عمق مسأله برسی، شاید یکی از این «دام»ها را کشف کنی که پای او را در تلهای گیر داده و به بیراههاش کشانده است.
غصه میخوری و افسوس، که ای کاش کمی سنجیدهتر عمل میکرد و چشم و گوشش را باز میکرد و راه را از بیراهه، دوست را از دشمن و دام را از دانه تشخیص میداد و اینگونه خود را دربست، در اختیار مطامع و هوسها و اغراض شوم دیگران قرار نمیداد.
ولی نجات کسی که به باتلاق فرو رفته است، دشوار است. این خطر وجود دارد که با هر حرکتی، بیشتر در منجلاب فرو رود و امکان رهایی را به کلی از بین ببرد.
خب البته خودمان هم گاهی در معرض خطریم. بیمه که نشدهایم! غفلت و سادگی، همان و لغزیدن، همان.
متأسفانه در زمانه بدی قرار گرفتهایم. هر چند که زمینههای رشد و تعالی، امکانات تزکیه و تهذیب، مراکز ارشاد و هدایت، انسانهای دلسوز و متعهد و برنامههای سازنده و مفید، فراوان است، ولی بیش از اینها، جاذبههای «گناه» و وسوسه انگیزان شیطانی و دامهای اغواگر و آنتنهای فریب و فیلمهای دجالگونه وجود دارد و تو بر سر این دو راهی «فسق» و «فلاح»، ایستادهای و در اندیشه انتخاب!
البته که اگر «هویت انسانی» خود را دوست داشته باشی، و اگر «اراده مستقل» داشته باشی، و اگر از پسِ «دانه»ها، «دام» را بشناسی و از پشت نقابها، چهرهها را ببینی و «سعادت پایدار» را برتر از «لذّت ناپایدار» بدانی، مطمئناً حاضر نخواهی شد که به شیطان، «لبیک» بگویی. حتی یک لحظه تردید هم نخواهی کرد که به خنّاسان دام گستر، «نه» بگویی.
مگر پیش از انقلاب، جوانهای پاک، چگونه گوهر ایمان و عفاف خویش را حفظ میکردند؟ آنها بصیرت و آگاهی و اراده داشتند. تو هم میتوانی داشته باشی، و داری!
با این حساب، میتوانی در مقابل «شبیخون» بایستی و آنچه را داری به دست تاراج مهاجمان نسپاری؛ مگر نه؟!
[مجله شماره 34 : - مقاله]
استاد جواد محدثی ـ دوماهنامه امان شماره 34