نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

از پلک‌هایم، خورشید می‌ریزد!

همه پروانه‌هایی که دور و برت می‌چرخند، همه سیب‌های سرخ، همه گل‌های محمدی و همه شعرهای حافظ، سلام‌های من هستند که از اتاق کوچک دلم برایت پست کرده‌ام.
سلام!
همه پروانه‌هایی که دور و برت می‌چرخند، همه سیب‌های سرخ، همه گل‌های محمدی و همه شعرهای حافظ، سلام‌های من هستند که از اتاق کوچک دلم برایت پست کرده‌ام.
وقتی از تو می‌نویسم، واژه‌هایم پرنده می‌شوند و آهسته آهسته از پلک‌هایم خورشید می‌ریزد!
اگر خود خواهی نبود، برایت می‌نوشتم که خداوند، تو را برای دل من آفریده است، برای لحظه‌های آسمانی من؛ اما چقدر دور؟ چقدر فاصله؟ چقدر انتظار... انتظار... انتظار...
انگار سهم من و تو از عشق، همین انتظاری است که مثل یک سیب بین ما تقسیم شده است.
حالا به سیب سرخ عشق فکر می‌کنم و به روزهایی که پشت در منتظرند. زودتر بیا؛ دلتنگ تو هستم!
* * *
سلام به تو و طعم شور انگیز حرف‌های شنیدنی‌ات!
چقدر بی‌تاب شنیدن صدایت هستم! یادت می‌آید پیش‌تر‌ها گفته بودم از هر چیز می‌توانم صدایت را بشنوم؛ حتی از برگ‌های خشک کاج همسایه؟
نمی‌دانی چقدر به شوق می‌آیم وقتی طنین کلام مهربانت در دلم جوانه می‌زند و نیلوفرانه در همه وجودم قد می‌کشد.
از تو چه پنهان، امروز، هوای شعر به سرم زده است؛ به همین خاطر دوست دارم برایت باران شوم؛ ببارم و در همه خیابان‌های شهر جاری شوم. دلم می‌خواهد غبار از تن میخک‌ها و شب‌بوها بگیرم و بر لب‌های همه آفتابگردان‌ها لبخند بکارم.
تو هم حس می‌کنی؟ چقدر واژه‌های این نامه، بوی پیراهن یوسف را می‌دهند!
* * *
سلام!
هر صبح دلم را در چشمه یاد تو شستشو می‌دهم و در ملکوت صدای تو به راه می‌افتم. پلک‌هایم به دنبال نامت قیام می‌کنند و برای دیدن تو پاهایم در میان کوچه‌ها می‌وزند...
دیشب، باز هم خواب تو را دیدم. خواب دیدم قیامت شده و همین نامه‌های شبانه، شفاعت مرا کردند. به من گفتند: «پیراهنی از شعر بپوش و در صف عاشقان بایست» هر عاشقی نام معشوق خود را که می‌برد، دری از درهای بهشت به روی او گشوده می‌شد. نوبت به من که رسید زبانم بند آمد؛ اما... به یکباره همه سلول‌های تنم، نام عزیز تو را فریاد کردند.
امشب که این نامه به دستت ‌رسید بر واژه‌های بی تکلف آن، چند قطره مهربانی ببار تا این پرنده‌های تشنه به سمت آغوشت به پرواز در آیند...
* * *
سلام!
دیروز به دنبال تو به همه‌جا سر زدم؛ هم از نسیم سراغت را گرفتم، هم از گل سرخی كه كنار چشمه عشق روییده بود. حتی از پرنده‌هایی كه در شعرهایم بال می‌زدند هم نشانی‌ات را پرسیدم. اما پیدایت نكردم. این را ولی خوب می‌دانم كه اگر چشمانم را ببندم و با دهان بسته صدایت كنم فوراً جوابم را خواهی داد.
راستی كه عجب صفایی دارد این بی قراری‌ها و این دلتنگی‌ها! مانده‌ام که اگر این فاصله‌ها نبود آیا باز هم این‌قدر مشتاق شنیدن صدایت از درخت و گل و ستاره بودم؟
همیشه فاصله‌ها باعث می‌شوند تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم و بیشتر به دنبال هم بگردیم. مثل همین امروز كه همه جا را به دنبالت گشتم؛ حتی همه خواب‌هایم را یكی یكی جستجو كردم. همه‌جا رد پایت بود. حتی موج صدایت به نرمی از تپه‌های خیالم بالا می‌رفت؛ اما خودت نبودی...
حالا با همین واژه‌های لال در كنار نام قشنگت نشسته‌ام. مرهمی نمی‌خواهم. تنها اگر حوصله داری زخم‌های دلم را بشمار! هزار و یك ... هزار و دو ... هزار و سه ...
* * *
سلام!
چند ساعت است که باران می‌بارد؛ باران یاد تو... باران نام تو ... و من زیر این باران عزیز می‌خواهم خیس شوم. خیس خیس...
کم‌کم رودی از نام تو جاری می‌شود. همه دشت‌ها تشنه نام تو هستند. این را به راحتی می‌شود از نگاه منتظرشان خواند.
مرا ببخش اگر این روزها شکستنی شده‌ام... کاش صبر تو را داشتم و می‌توانستم با سکوت، برادر باشم. اما مگر می‌شود نام تو را شنید و به شوق نیامد؟ باور کن نمی‌شود نام تو را بر پیشانی فرشته‌ها دید و آرام نشست.
گاهی که تسبیح می‌گردانم و نام عزیزت را زیر لب زمزمه می‌کنم، صدای دست افشانی اقاقی‌ها بلند می‌شود.
محبوب‌ترین! هنوز هم بر این باورم که «اگر تو نبودی، خداوند بهشت را نمی‌آفرید.»
* * *
سلام!
حال من و همه منتظران تشنه دیدارت خوب است.
می‌دانم تو هم حرفم را تأیید می‌كنی كه زمانه بدی داریم. هر كس به جیب دیگری نگاه می‌كند. شاید اگر شب هم پلك‌هایش را روی هم بگذارد، ستاره‌های دامنش را بدزدند!
به ماه نگاه كن! چقدر لاغر شده است! از بس كه برای بردنش خیز برداشته‌اند.
در زمانه‌ای این ‌چنین، عاشق بودن و نامه نوشتن برای تو، آن هم در زیر نور نارنج‌ها و شب پره‌ها، افتخار بزرگی است.
... و هر شب نامه‌ام كه به آخر می‌رسد، پنجره را باز می‌كنم،
به ماه، شب بخیر می‌گویم،
برای سلامتی تو دعا می‌كنم،
بعد هم تفألی به حافظ می‌زنم و به زیر ملافه شب می‌خزم.

سو تیتر
* دیشب، باز هم خواب تو را دیدم. خواب دیدم قیامت شده و همین نامه‌های شبانه، شفاعت مرا کردند. به من گفتند: «پیراهنی از شعر بپوش و در صف عاشقان بایست»

* ... و هر شب نامه‌ام كه به آخر می‌رسد، پنجره را باز می‌كنم،
به ماه، شب بخیر می‌گویم،
برای سلامتی تو دعا می‌كنم،


[مجله شماره 34 : - ادبی]

آخرین ویرایش
در 1394/9/22 10:35 توسط فاطمه کاظمی

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366