کم کسی نبود، او که تصدیقش میکرد، فقط همسرش نبود، تنها همسرِ خانهدارِ مردی ندار از مال دنیا نبود، او بزرگ بانوی قریش بود، کسی که از مال دنیا، مردان نامدار هم به گرد پایش نمیرسیدند، هوش تجاریاش زبانزدش کرده بود، معروف بود به «بانوی دوراندیش و خردمند» یا «بانوی عاقل»، میگویند هزاران شتر در دست کارکنانش بود که در اطراف کشورهایی مانند مصر، شام و حبشه به تجارت مشغول بودند. قبهای از حریر سبز با طنابهای ابریشمی بر بام خانهاش افراشته بود. که نمایانگر ثروت فراوانش بود و فقرا نیز از روی این علامت برای استعانت و كمك مراجعه میكردند؛ چهار صد غلام و كنیز كه خدمات ارجاعی او را انجام میدادند .
از کتب آسمانی آگاهی داشت، شعرها و دانش و معلوماتش زبانزد کوی و برزن بود، «اگر تمام نعمتهای دنیا از آن من باشد، ملك و مملكت كسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزش ندارد، زمانی كه چشمم به چشمان تو نیافتد.» خودش این را سروده بود، در وصف همسرش، رسول خدا...
در نجابت حرف اول را میزد، حتی قبل از اسلام وی را «طاهره» و «مبارکه» میخواندند، اینقدر که وقتی نابخردان با سنگ و چوب دنبال رسول خدا میکردند، وقتی به خانه اش پناه میبرد، خدیجه فریاد میزد: «خجالت نمیکشید به خانه من سنگ پرتاب میکنید؟» و آنان شرمنده فرار میکردند.
نشاندهنده جایگاه او در میان مردم، لقب «بانوی بانوان قریش» بود، که آنها خودشان به وی داده بودند.
پرنده افکارش به آشیانه برگشت. نگاهی دیگر به او انداخت.
- ببین کجا آرمیده است؟ بر خاک خشک! او که تا دیروز بر کمتر از پر قویی نمیآسایید، اینک... حتی کفن... آه، خدایا...!
-پدر جان...!
صدای نازگلش بود... یادگار او... در آغوشش کشید.
-جانم عزیزِ پدر، نور چشمانم، فاطمهام!
-مادرم گفت به شما بگویم، من از قبر در هراسم؛ از تو میخواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، به خاک بسپاری، فقط با آن...
-وای خدیجه! تو از قبر در هراسی؟ من که به تو وعده بهشت داده بودم! من که به تو گفته بودم ما در آن عالَم دنیا، همراه هم خواهیم بود؟
آه بانو، نکند، تو در خاک هم میخواهی به یاد من باشی؟ مثل آن زمانها که وقتی لباسهایم را مرتب میکردی، آنها را میبوییدی و با عشق میگفتی بوی بهشت میدهد، بوی تو را میدهد...
این لباس کهنه من برایت کم است، تو باید در آغوشی از سوسن و یاس به خواب روی، باید در تابوتی از عشق و احساس آرام گیری...
این چه صدایی است که میآید؟ انگار صدای بال فرشتگان است؟ جبرئیل امین است، حتماً به تسلی آمده...
-ای رسولالله! خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید: «ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد، ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم.» این لباس بهشتی را بر او بپوشان...
خدیجه! ای یاور و مونس دردها و تنهاییهای پیامبر، ای هم درد غربت های رسول خدا، تو باید در کفنی بهشتی آرام میگرفتی، باید با دستهای مبارک و پر عشق رسول خدا در آغوش خاک جای میگرفتی، تو تنها همسر رسول خدا بودی که ...
هنگامی که زنان قریش تو را مورد ملامت و سرزنش قرار میدادند و میگفتند: «تو با این همه حشمت و شوكت با یتیم عبدالله كه جوانی فقیر است، تن به ازدواج میدهی. چه ننگ بزرگی!» و با چه قدرتی که تماماً از سر معرفت بود به آنان گفتی:«ای زنان! شنیدهام شوهران شما [و خودتان] در مورد ازدواج من با محمد خرده گرفتهاید و عیب جویی میكنید، من از خود شما میپرسم، آیا در میان شما، فردی مانند «محمد» وجود دارد؟ آیا در شام و مكه و اطراف آن شخصیتی به سان ایشان در فضائل و اخلاق نیك سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگی ها با او ازدواج كردم و چیزهایی از او دیدهام كه بسیار عالی است.»
ای بانوی عشق! راستی بگو چه نیرویی در وجودت بود که روزهای متمادی در آن مسیر سخت، زیر آفتاب سوزان، با پای پیاده، روانه غار «حرا» میشدی كه به همسرت، پیامبر خدا، آب و غذا برسانی؟
تو اول زن مسلمان بودی، نه تنها پیشتازترین زن در گرایش به اسلام، ایمان، نماز و پرستش خدا، بلكه نخستین بانویی كه دست بیعت به پیامبر دادی.
عبدالله بن مسعود آورده است که روزی من به همراه گروهی از بستگانم به مكه رفته بودیم، پس از زیارت كعبه دیدیم مردی بزرگ وارد مسجدالحرام شد، در حالی كه طرف راست او نوجوانی پرشكوه و پشت سرش بانویی باوقار بود، آنان تا نزدیك «حجرالاسود» رفتند، سپس آن مرد بزرگوار با نهایت ادب دستی بر آن سنگ كشید و آن دو همراهش نیز، همین كار را تكرار كردند، بعد از آن هر سه نفر به طواف خانه خدا پرداخته و هفت بار طواف كردند، پس از طواف كنار «حجر اسماعیل» آمدند و به نماز جماعت ایستادند، من كه تا آن روز چنین نماز و نیایشی ندیده بودم، در فكر رفتم و به عباس گفتم: این چه دینی و آیینی است!؟ انگار دین تازهای در مكه ظاهر شده و ما بی خبریم!؟
عباس گفت: «بله، دین تازهای است! محمدصلی الله علیه و آله فرزند عبدالله و برادرزاده ارجمند من است و آن نوجوان هم علی علیه السلام برادرزاده دیگرم، پسر ابوطالب است و آن زن نیز خدیجه سلام الله علیها بانوی خردمند و كمال جوی حجاز و همسر محمدصلی الله علیه و آله است.»
پرسیدم «آیا مردم هم به دین و آیین او آمدهاند!؟»
جواب داد: «به خدا سوگند! كه از كران تا كران این زمین پهناور، جز این سه تن انسان توحیدگرا، كس دیگری را بر این دین نمیشناسم.»
بانوی آیینهها! تو مادر کیستی؟ چه کسی را به این جهان آوردهای؟ برتر از فاطمه هم مگر بنی بشری پا به عرصه گیتی نهاده است؟ راستی قابلهات که بود؟ شنیدهام که زنان قریش برای زایمان به کمکت نیامدهاند؟
مادر «سیده نساءالعالمین»، در نهادت چه چیزی نمایانگر بود كه خداوند زنان بهشتی را برای امر زایمان به یاریات فرستاد؟ خودم شنیدم که رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: «بهترین زنان بهشت اینانند، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون».
ای فراسوی مرزهای زمان و مکان! وقتی قرآن این کلام آسمانی، بر تار و پود وجودم آرام مینشیند، آنجا هم به یادت هستم، آنجا که خداوند بزرگ در مقام بیان نعمتهای خود به پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله میفرماید: «وَ وَجَدَکَ عَائِلَاَ فَأَغنی»؛ خداوند تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود.» مراد از «بینیاز ساختن پیامبر» مال و بخشش تو بود، که همه را در طبق اخلاص گذاشتی تا آن حضرت هر گونه که میخواهد، آن اموال را در راه خدا به مصرف برساند، به گونهای که پیامبر که فقیر بود، بینیاز شد. از کجا میگوید: منظور از فأغنی اموال حضرت خدیجه سلام الله علیها بود.
بانوی فرشتگان! ای مهربان ! چه کردی با دل و جان رسول خدا که تا سالها پس از رفتنت وقتی از تو یادی میشد، اشک، مهمان چشمان پاک محمد امین میشد؟ چه مهری، چه صفایی...!
او بارها به یادت گریه کرد، گریهای از سر فراق.
از عایشه نقل است، روزی پیامبرصلی الله علیه و آله در نزد چند از نفر از همسران خود بودند، ناگاه سخنی از خدیجه به میان آمد، پیامبر آن چنان پراحساس شدند، كه قطرههای اشك از چشمانشان سرازیر گشت.
در این وقت رشک و حسد مرا گرفت و به آن حضرت گفتم: «چرا گریه میكنی؟ آیا برای یك پیرزن گندمگون از فرزندان اسد، باید گریه كرد؟ خدیجه پیرزنی بیش نبود، در صورتی که خداوند بهتر از او بهره تو کرده است!»
عایشه گوید؛ در این وقت رسول خداصلی الله علیه و آله -که این سخن مرا شنید ـ چنان غضبناک شدند، به حدی که از شدت غضب، موهای جلوی سر آن حضرت حرکت کرد، آنگاه فرمودند: «به خدا سوگند، خداوند بهتر از او زنی به من نداده، او بود که به من ایمان آورد، هنگامی که مردم کفر ورزیدند، او بود که مرا تصدیق کرد و مردم مرا تکذیب نموده (و دروغگویم خواندند)، و او بود که در مال خود با من مواسات کرد (و مرا بر خود مقدم داشت) در وقتی که مردم محرومم کردند، و از او بود که خداوند فرزندانی روزی من کرد و از زنان دیگر نسبت به فرزند محرومم ساخت.
ای بانوی دل رسول خداصلی الله علیه و آله! میدانی که هر وقت پیامبر گوسفندی را ذبح میکرد، میفرمود: «گوشتهای آن را برای دوستان خدیجه بفرستید و چون برای پیغمبر هدیهای میآوردند، میفرمود: برای فلان بانویی ببرید که از دوستان خدیجه بوده است. من دوستان خدیجه را دوست دارم.»
در روز فتح مکه، پیامبرصلی الله علیه و آله مسیر حرکت را به گونهای تنظیم کرد که از کنار مزار تو، ای خدیجه عبور نماید.
در صفحه صفحههای تاریخ، بزرگان زیادی برایت گفتهاند و به یادت سرودهاند، هشام بن محمّد كلبی، عالم مشهور به فضل و علم، یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام میگوید: رسول خدا، خدیجه را دوست داشت و به او احترام میگذاشت و در بعضی کارها با او مشورت میکرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی است که به پیامبر(ص) ایمان آورد و پیامبرصلی الله علیه و آله تا وقتیکه خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید. تمام فرزندانش به جز ابراهیم از خدیجه بودند.»
ای همراهترین بانو! تاریخ در مقابل عظمتت سر فرود میآورد و در برابر وفا و فداکاریت متواضعانه میایستد، این دستِ نیاز ما و این هم دستان مهربان تو، یا امّ المؤمنین، خدیجه کبری، دست ما را هم بگیر...!
*. کارشناسی ارشد زمینشناسی
. الافصاح فی امامة اميرالمؤمنين، ص217؛ شرح منهاج الكرامه فی معرفة الامام، ص 445.
. الوقایع و الحوادث، ص13؛ بحارالانوار، ج17، ص309 و ج16، ص22.
. بحارالانوار،ج16،ص81 و ج103،ص374.
. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 226.
. اسدالغابه، ج5، ص437؛ استیعاب، ج4، ص1821.
. سوره ضحی، آیه 8.
. بحارالانوار، ج 16، ص 8. اسد الغابة ج 5 ص 438.
. ریاحین الشریعه، ج 2، ص 206.
زینب عشقی* ـ دوماهنامه امان شماره 37