آری، خالد در دادگاه بود. دادگاه نظامی. بدون اینکه خودش اختیاری داشته باشد، برایش وکیل مدافع انتخاب کرده بودند، نه به خاطر اینکه از او دفاع کند؛ بلکه به خاطر اینکه حرکت و قیام خالد را خاموش کند و آن را چیزی شبیه جنون یا حرکتی که فقط به خاطر ملی گرایی شروع شده است، معرفی کند، اما خالد اینها را میدانست برای همین در بی دادگاه نظامی اینچنین گفت: من می خواهم در دادگاه صحبت كنم. رییس دادگاه پاسخ داد: «ای خالد! تو حق نداری صحبت كنی. دادگاه برای تو وكیل مدافع انتخاب كرده و او میتواند هر چه را كه می خواهی، بازگو كند.» خالد پاسخ داد: «من آنچه را كه به ادعای تو، دفاع از من، نام دارد، نمیخواهم و علاقه ندارم كه هیچ وكیلی از من دفاع كند؛ چون خود من از یك امت 44 میلیون نفری دفاع میكنم. من ملت مصر را سربلند و سرافراز نمودم و با كمك و یاری خداوند متعال، احكام خدا و قرآن مجید را زنده كردم. من امضای آن معاهده ذلت بار و ننگآور و خیانتآمیز (كمپ دیوید) را پاك كردم!»
رییس دادگاه: «منظورت كدام معاهده است؟» خالد: «منظور من معاهده صلح با رژیم اشغالگر قدس است كه در مارس 1979 به امضا رسید که به دنبال آن دشمن صهیونیستی اصرار داشت سرزمین مقدس را به اشغال خود در آورد. همچنین دو قرارداد خیانتآمیز و ننگین دیگر كه در سال 1987 در همان كمپدیوید امضا شدند.»
رییس دادگاه: «من نمیدانم ما تو را محاكمه میكنیم یا تو ما را محاكمه میكنی و قصد داری ارادهات را به ما تحمیل كنی؟! آیا هنوز اصرار داری كه به وكیل مدافعت اجازه دفاع از خودت را ندهی؟»
اینجا دیگر بهترین جا بود تا قبل از اینکه مجبور به سکوت شود، حرفش را تمام کند؛ پسفریاد زد: «حاكم خداست و من سادات را به این دلایل به قتل رساندم؛ برای اینكه او مانع اجرای احكام اسلام بود و با شعارها و قوانین ساختگی مردم را سرگرم میكرد. او با ادعای اینكه دین از سیاست جداست، به دین خداوند دروغ بست. او دعوتكنندگان به راه خداوند را مورد هجوم قرار داد و آنها را بیهیچ گناهی به ناحق بازداشت كرد. او با امضای معاهدات و دادن تسهیلات به آمریكاییها، مصر را دو دستی به یهودیان و آمریكاییها تقدیم نمود. او نمونه بدی برای خود و خانوادهاش بود و اجازه داد فساد و تباهی از طریق تلویزیون، سینما و كاباره ها شیوع پیدا كند. او مروج فساد بود و به مفسدین پاداش می داد.»
این فقط قسمتی از جریان دادگاه خالد اسلامبولی بود.
خالد اسلامبولی کیست؟
شاید برایتان جالب باشد که بدانید خالد اسلامبولی واقعاً که بود؟ و آن حادثه بزرگ را چگونه انجام داد. شاید مردم و مخصوصاً جوانان مصری بعد از سی سال، خاطرات زیادی از خالد اسلامبولی نداشته باشند؛ اما یادش و هدفش و حرکتش در وجود این جوانان جریان دارد.
او در سال 1955 میلادی درمنطقه «ملوی» از توابع استان «الصید» مصر متولد شد و در مدرسه فرانسوی «نوتردام» قاهره تحصیل کرد؛ سپس به ارتش مصر پیوست. در سن ۲۰ سالگی با درجه ستوانی در واحد توپخانه ارتش مصر، مشغولِ خدمت شد. خالد مدتی با جنبش اسلامی «الجهاد» که مخفیانه فعالیت میکرد، همکاری داشت.
میتوان گفت اولین الگو برای شخصیت خالد، برادر بزرگترش، محمد بود؛ چرا که از عناصر فعال سازمان جماعت اسلامی بود که بارها به خاطر فعالیتهای اسلامی دستگیر و از تحصیل محروم شده بود. خون انقلابی در رگهای خالد جریان داشت و هر روز بر روحیه ضد استکباری او افزوده میشد. مادرش درباره روحیه اسلامی و ضد صهیونیستی او میگوید: «خالد وقتی کوچک بود، به من میگفت افسری خواهم شد و با صهیونیستها خواهم جنگید و فلسطین را آزاد خواهم کرد.»
این سرباز شجاع برای عملی کردن آرزویش بعد از فارغ التحصیلی از مدرسه عالی توپخانه، به ارتش مصر پیوست. تنها آرزوی او این بود که ارتشی اسلامی و قدرتمند شکل بگیرد و به اسلام و مسلمانان برای آزادی فلسطین اشغالی و مسجد الاقصی و بالا رفتن کلمه الله بر روی زمین فعالیت کند.
شاید بپرسی مگر حکومت مصر چه میکرد و چه فضایی بر جامعه آن روز مصر حاکم بود که زمینه پرورش خالدها میشد؟ برای اینکه به پاسخ این سوال نزدیک شوی، کافیست در وضع کنونی مصر قدری تامل کنی. آن وقت در مییابی که بعد از حدود 30 سال، چگونه فریاد خالد از سینه هزاران خالد بیرون میآید و داد اسلام خواهی و ندای فرار از یوغ استکبار را به گوش مسلمانان جهان میرسانند.
انگیزه خالد اسلامبولی
از بین تمام انگیزههایی که خالد را برآن میداشت که در برابر حکومت وقت سکوت نکند، سه دلیل از همه برجستهتر بود: ضدیت با اسلام، غربگرایی، و توافق با اسرائیل. در مورد اسلام ستیزی انورسادات همین بس که گروههای سیاسی اسلامگرا را سرکوب مینمود. اسلام و علمای اسلام را به سخره میگرفت و تحقیر میکرد. با حجاب مبارزه میکرد و هزاران جوان مسلمان را بازداشت کرده بود. غربگرایی انور سادات وقتی نمایان تر شد که در همه ابعاد به آغوش غرب رفت. او بعد از جنگ 1973م. به تدریج به سمت غرب گرایش یافت. انور سادات در سال 1976م. قرارداد دوستی با شوروی را یک جانبه لغو نمود. روابط با لیبی نیز به تیرگی گرایید. او از سال 1987م. اقدام به جایگزینی سلاحهای آمریکایی و غربی به جای سلاحهای روسی نمود. در همین راستا کمکهای نظامی و اقتصادی فراوانی به رژیمهای سودان و شورشیان هوادار «حسن هابره» در چاد، ارسال کرد. انور سادات هم چنین در جریان جنگ تحمیلی و حمله عراق به ایران، کمکهای شایان توجهی به عراق نمود. تمامی این اقدامهای سادات خشم مردم مصر را در پی داشت، به طوری که موارد گفته شده به همراه امضای قرارداد «کمپ دیوید» باعث شورشها و تظاهرات گستردهای در این کشور شد.
علت اصلی ناراحتی جوانان مصری را میتوان، وطن فروشی انورسادات قلمداد کرد؛ چون وی در سال 1977م. در یک اقدام شگفت انگیزـ که خشم و تعجب مردم مصر و جهان اسلام را برانگیخت ـ به اسراییل سفر نمود. در واقع سادات با این حرکت خود، عملاً اسراییل را به رسمیت شناخت. حرکتی که ادامهاش منجر به امضای قرارداد صلح بین مصر و اسراییل، معروف به قرارداد کمپ دیوید شد. بدین ترتیب سادات یک جانبه و با دخالت آمریکا و شخص «کارتر» قراردادی را با نخست وزیر رژیم صهیونیستی امضا نمود که خشم کشورهای عربی و اسلامی را برانگیخت. بسیاری از کشورهای عربی رابطه خود با مصر را قطع نموده و یا آن را به حالت تعلیق درآوردند. بر اساس این قرارداد توافق شده بود که اسراییل اراضی اشغال شده سینا را به مصر بازگرداند و طی سه مرحله در سالهای 1980، 1981 و 1982 میلادی به این کشور واگذار نماید و در مقابل مصر نیز اسراییل را به رسمیت بشناسد و با این کشور ترک مخاصمه نماید.
همه انگیزه ها دست به دست هم داد تا خالد وقتی به یک مانور نظامی دعوت شد ـ با وجود اینکه اول از حضور امتناع کرد ـ تصمیم گرفت از این فرصت نهایت استفاده را بکند.
حماسه اسلامبولی
مانور در 6 اکتبر 1981م. (14مهر1360) در حال انجام بود. ماشینهای سنگین نظامی با تجهیزات جنگی درمقابل چشمان انور سادات رژه میرفتند. او که در کنار حسنی مبارک داشت از این اقتدار نیروی نظامی لذت میبرد، ناگهان مثل همه حاضرین چشمانش مات و مبهوت چند نفر شد که از یک ماشین نظامی که در مقابل سکو ایست کرده بود، بیرون ریختند. آنها بعد از پرتاب نارنجک، به سمت جایگاه حمله کردند. دوربینها این حرکت بزرگ را ثبت کردند، لحظهای که خالد در مقابل جایگاه انور سادات ایستاده بود و با تمام قدرت، فرعون مصر را زیر رگبار گرفت... .
حتماً اگر شما هم این لحظه را میدیدید، از این همه شجاعت بهت زده میشدید. حتی مادرش که از روحیه انقلابی فرزندش آگاه است، هنگامی که در تلویزیون می بیند یک افسر نظامی به سمت جایگاه در حال دویدن است، بی اختیار فریاد سر میدهد: «خالد، پسرم!» در حالی که گمان میکرد خالد در مانور شرکت نکرده است.
وصیت نامه
اکنون از آن واقعه، 30 سال می گذرد. آنچه در مصر مشاهده میشود، محقق شدن آرزوی خالد است و راهی که جوانان مصری پیش گرفتهاند ادامه همان راهی است که در وصیت نامهاش ذکر کرده است که: «پدر، مادر، خواهران و برادر عزیزم محمد السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. بر شما باد التزام به احکام اسلام و عمل به قرآن و ترس از خداوند. من شما را به اطاعت از دستورات خداوند دعوت میکنم. امیدوارم به خاطر مشکلاتی که شما را دچار آنها میکنم، مرا ببخشید و مورد عفو قرار دهید. خداوند ما را برای شهادت در راه خود انتخاب و هدایت کرد و ان شاءالله ما و شما را در بهشت در کنار یکدیگر جمع خواهد کرد. حاکم جامعه ما طغیان کرده و جباری را پیشه خود ساخته است. امت اسلامی راهی برای خلاصی از او ندارد مگر با قتل او ...مادرم، ناراحت نباش؛ چون ما به اذن خداوند در زمره شهدا هستیم. نامه من زمانی به شما خواهد رسید که در دنیای آخرت قرار دارم. خواهرم انسیه و سمیه و برادرم محمد را به خداوند میسپارم. مبلغ پولی که نزد خواهرم انسیه است، بین فقرا و مساکین تقسیم شود و فرزندانش فاطمه و مروه با تربیت اسلامی و مقید به دستورات شرعی تربیت شوند. ما با هم تصمیم گرفتیم که فرعون مصر را به قتل برسانیم تا شاید خداوند به خاطر این کار، ما را از ننگ دوستی با صهیونیستها که دامن ما را گرفته و فساد روحی و اخلاقی سادات و همسرش که در جامعه علنی شده است، نجات بخشد. اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمّدا رسول الله».
آرمان خالد
اینک مادر خالد، بعد از گذشت تقریباً 30سال هنوز نتوانسته است بر سر مزار پسرش حاضر شود. او فقط میداند خالد در کوه سرخ به خاک سپرده شده است و امیدوار است که بعد از پیروزی و حاکمیت اسلام، بتواند مزار پسرش را در آغوش بگیرد. مادری که خالد را در وجود تمام جوانان میهنش وحتی تمام اسلام خواهانی که از بیداد استکبار فریاد میکنند، میبیند، ایران را وطن دوم خود میداند، همچنان که خالد ایران را خیلی دوست داشت و بارها این مطلب را به مادرش گفته بود که آرزو دارد انقلاب اسلامی جهان غرب را فرا بگیرد.
از آخرین جملاتی که خالد با مادرش گفته بود، معلوم میشد از راهی که انتخاب کرده، مطمئن است و به نتیجه آن آگاهتر او به مادرش گفته بود: «مادر! من مشتاق دیدن علی بن ابیطالب و اصحاب رسول خدا هستم».
و اینک ای خالد آرام باش و بدان جوانان میهن تو چنان فریاد اسلام را سردادهاند و چنان راه تو را ادامه میدهند که لرزه بر اندام اسرائیل و صهیونیسم انداختهاند.
سوتیتر:
ـ من سادات را کشتم! من قاتل فرعون هستم. من قاتل طاغوت هستم. در راه خدا ما به پا خواستهایم تا برای دین فدا شویم...
ـ «من آنچه را كه به ادعای تو «دفاع از من» نام دارد، نمیخواهم و علاقه ندارم كه هیچ وكیلی از من دفاع كند؛ چون خود من از یك امت 44 میلیون نفری دفاع میكنم. من ملت مصر را سربلند و سرافراز نمودم و با كمك و یاری خداوند متعال، احكام خدا و قرآن مجید را زنده كردم. من امضای آن معاهده ذلت بار و ننگآور و خیانتآمیز (كمپ دیوید) را پاك كردم!»
ـ حتماً اگر شما هم این لحظه را میدیدید، از این همه شجاعت بهت زده میشدید. حتی مادرش که از روحیه انقلابی فرزندش آگاه است، هنگامی که در تلویزیون می بیند یک افسر نظامی به سمت جایگاه در حال دویدن است، بی اختیار فریاد سر میدهد: «خالد، پسرم!» در حالی که گمان میکرد خالد در مانور شرکت نکرده است.
ـ «مادر! من مشتاق دیدن علی بن ابیطالب و اصحاب رسول خدا هستم».
مهدی مهدوی ـ دوماهنامه امان شماره 38