اشاره
تربیت صحیح فرزندان، از دغدغههای هر پدر و مادر دلسوزی میباشد. یکی از راههای تربیت فرزندان، مراجعه به روش تربیتی عالمان دینی است؛ چون آنان در برخورد با اطرافیان، به مخصوص فرزندان خود، همواره دستورات دینی را در نظر میگرفتند و بر اساس دستورات دین اسلام، کانون خانواده خود را گرم نگه میداشتند. در سایه این سیره تربیتی، فرزندان در فضایی سرشار از عاطفه و محبت و احترام متقابل پرورش مییافتند. طبیعی است که در چنین خانوادهای زمینههای رشد و نمو نسل منتظر بیشتر نمود پیدا میکند. با مراجعه به نحوه برخورد علما با فرزندان خود، میتوان الگوی یک زندگی را ترسیم نمود که مورد رضایت امام زمان (عج) میباشد.
امانت خدا
در رفتار علامه طباطبایی با دخترهایش احترام و محبت بیشتری مشاهده میشد. ایشان میفرمودند: «به اینها باید محبت بیشتری شود، تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند». حتی نام دختران را با پسوند«سادات» صدا میکرد و میفرمود: «احترام دختر، مخصوصاً سیده، باید حفظ شود.» همسرش عقیده داشت که دختر باید در خانه کار کند؛ ولی علامه میفرمودند: «به آنها فشار نیاور، آنها اکنون باید آرامش داشته باشند و هنوز موقع کارکردنشان فرا نرسیده است.»
دختر علامه نقل میکند: «بعضی مواقع غذایی درست میکردیم که کمی خراب میشد، پدرم اصلاً به روی خودش نمیآورد و خیلی هم تعریف میکرد. مادرم میگفت: به این ترتیب، این دخترها در کدام خانه میتوانند زندگی کنند؟ پدرم میفرمودند: اینها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اینها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال میشوند.» تربیت ما فقط در هنگام کودکی صورت نگرفت. من پس از ازدواج نیز همیشه از راهنمایی پدرم بهرهمند میشدم. مثلاً اوایل ازدواج هر وقت به خانه پدرم میرفتم، عوض اینکه بپرسند وضعیت زندگیت چطور است؟ فقط سفارش میکردند: «مبادا کاری کنی که موجبات ناراحتی مادر شوهرت را فراهم کنی که خدا از تو نمیگذرد».
من چی بگم؟!
یکی از فرزندان شهید دستغیب نقل میکند: « هنگامی که خواهرم میخواست ازدواج کند، چهارده ساله بود. پدرم او را صدا زد و با او حرف زد. به او گفت: ببین دختر جان، آقای ... را من از بچگی میشناسم، فرد لایقی است. این آقا از کوچکی نمازش ترک نشده. من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند میشوید. نظر خودت چیست؟ خواهرم گفت: هر چه شما بگویید آقا جان! و آقا گفته بود: « شما میخواهید زندگی کنید، من چی بگم؟!»
سلیقه شما چیست؟
دختر شهید بهشتی نقل میکند: برای من خواستگارهای متعددی میآمد. بین آنها افراد مؤمن وگاه پولدار هم بودند، ولی من همه را رد میکردم. یک روز پدرم که اهل استدلال و منطق بودند و در رفتارشان جنبه دستور دادن نبود، به من گفت: «دخترم! این که نمیشود، شما همه کسانی را که آمدهاند، رد کردهای. در میان آنها انسانهای خوبی هم بودهاند، پس سلیقۀ شما چیست؟» گفتم: « من میخواهم درس بخوانم و به دانشگاه بروم. ایشان به شدت استقبال کردند و گفتم من به کسی اهمیت میدهم که بشود در زندگی با او، دو کلمه حرف حساب زد و به تفاهم رسید. گفتند: «آفرین به دخترم که میخواهد تحصیلاتش را ادامه بدهد.» پرسیدند: «حالا از چه قشری؟» گفتم: «معمولاً این افراد از قشر فرهنگی هستند.» تا اینکه به آقای اژهای که طلبهای جوان و معلم بود، جواب مثبت دادم. ایشان هم سختیهای زندگی طلبگی را برای من بازگو کردند و من همه آن شرایط را پذیرفتم.
برای ما چای میریختند
خانم فاطمه اشراقی میگوید: «امام برای فرزندانش احترام خاصی قائل بودند و بسیار خوش رو و با متانت با آنها رفتار میکردند. گاهی اوقات بدون آنکه چیزی به ما بگویند، به بهانهای به آشپزخانه میرفتند و برای ما چای میریختند. البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی میکردیم. ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان میدادند. حالا وقتی به یاد آن روزها میافتم، تمام وجودم از این افتادگی امام به درد میآید.»
داخل حیاط، رادیو گوش میکنند
خانم زهرا مصطفوی میگوید: «امام با رفتارش نصیحت میکردند. مثلاً وقتی ایشان به رادیو گوش میکردند و ما با همدیگر در حضورشان صحبت میکردیم. امام بلند میشدند و توی حیاط میرفتند و آنجا رادیو گوش میکردند؛ و به ما نمیگفتند از اتاق من بیرون بروید، بلکه خودشان رادیو را بر میداشتند و از اتاق بیرون میرفتند و داخل حیاط رادیو گوش میدادند.»
این هفته کجا برویم بهتر است؟
دختر شهید بهشتی میگوید: زندگی در یک آپارتمان در آلمان، خیلی یکنواخت و خسته کننده بود؛ به ویژه برای ما که فرزندان خردسال بودیم و از ایران با آن همه آشنایانی که داشتیم، وارد محیط غربت شده بودیم. پدرم برای جبران این مسئله، معمولاً آخر هفته، ما را به اطراف هامبورگ برای تفریح و استراحت میبرد. نکته جالب اینجا بود که حتماً قبل از این مسافرتهای کوتاه از همه ما سؤال میکردند: «بچه ها این هفته کجا برویم بهتر است؟» وقتی نظر ما را میگرفتند، حرکت میکردیم. با این روش حتی برادر چند سالهام هم احساس میکرد که نظرش در خانه مهم است و به حساب میآید.
. جرعههای جانبخش، ص 393.
. گلشن ابرار، ج 2، ص 878.
. سیرۀ شهید بهشتی ص 79.
. برداشتهایی از سیرۀ امام خمینی، ج 1، ص 19.
. مهر و قهر، ص38.
محمود صادقی ـ دوماهنامه امان شماره 38