مسافر سحر جادههای سجاده
یوسف گم کشته به من باز رسان
تا طرب خانه کنی بیتِ حَزن باز رسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من باز رسان
رونقی بی گل خندان به چمن باز نماند
یا رب آن نوگل خندان به چمن باز رسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفر کرده ما را به وطن باز رسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشایی
تاری از طره آن عده شکن باز رسان
«شهریار» این دُر شهوار به دربار امیر
تا فشاند فلکت عقد پَرَن باز رسان
محمدحسین شهریار
به گریه های بدون صدا دلم تنگ است
قسم به ندبۀ «آقا بیا» دلم تنگ است
ستاره میچکد از خلوت شبانۀ من
به وسعت همۀ گریه ها دلم تنگ است
شکسته بال و پرم در هوای دلتنگی
قفس نشین شده ام بی تو تا دلم تنگ است
تو نیستی متعلق فقط به خوبان که
شبی به خلوت من هم بیا دلم تنگ است
به حلقه های ضریح مجعد زلفت
گره زدم دل سرگشته را دلم تنگ است
چه می شود که شبی میهمانتان باشم
برای خیمۀ سبز شما دلم تنگ است
شبیه عطر بهشت است عطر سردابت
برای خانه تان، سامرا دلم تنگ است
قسم به پرچم مشکی روضۀ ارباب
برای دیدن کرب و بلا دلم تنگ است
یوسف رحیمی
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا ای کرامت بهار
در رهت به انتظار صف به صف نشسته اند
کاروانی از شهید کاروانی از بهار
ای بهار مهربان در مسیر کاروان
گل بپاش و گل بپاش گل بکار و گل بکار
بر سرم نمیکشی دست مهر اگر، مکش
تشنه محبت اند لاله های داغدار
دسته دسته گم شدند مهرههای بی نشان
تشنه تشنه سوختند نخلهای روزهدار
میرسد بهار و من بیشکوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب مهربان من ببار
علیرضا قزوه
نَمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیده مسکین نیست کمیت عاطفهها لنگ است
کجاستی که نمیایی؟ الا تمام بزرگیها!
پرنده بی تو چه کم صحبت بهار بی تو چه بیرنگ است
نمانده هیچ مرا دیگر نه هیچ بلکه کمی کمتر
جز اینقدر دلی دارم که بخش اعظم آن سنگ است
دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم که انتظار همان جنگ است
محمّد کاظم کاظمی
چه وقتها كه برایت دعا نكرده دلم
چه نذرها كه برای شما نكرده دلم
چقدر نام مرا در نوافلت بردی
ولی به هیچ كدام اعتنا نكرده دلم
عجیب نیست دلم را گناه پرُ كرده است
دری به سمت مناجات وا نكرده دلم
مسافر سحر جاده های سجاده
بگیر دست مرا تا خدا نکرده دلم
نیفتد از قلم رو به آسمانیها
به جرم كفشِ سلوكی كه پا نكرده دلم
درست یاد ندارم كه چندمین روز است
كه حقِ چشم خودم را ادا نكرده دلم
علی اکبر لطیفیان
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مردهای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیدهایم
از خیر شعر گفتن حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بینهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظهای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت
سید حمید رضا برقعی
چه کند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
هزار پنجره در هر گذر گشوده شده است
به شوق دیدن یک لحظه حضور از تو
خوش آن دمی که بیاید خبر که آمدهای
خوش آن شبی که شود شهر غرق نور از تو
زمانه با تو چه شیرین، زمانه بیتو چه تلخ
مگر بیایی و افتد به دهر شور از تو
مرا به صبر نصیحت مکن که نتوانم
که زنده باشم و باشم دمی صبور از تو
تو چشم مایی و ما را جز این دعایی نیست
که چشم بد همه جا باد کور و دور از تو
دکتر غلامعلی حداد عادل
دوماهنامه امان شماره 38