زیارتِ بازار...!
چند روز پیش یکی از اقوام ما که به سفر حج عمره مشرف شده بود، به ایران برگشت. ایشان که اتفاقاً حدود 60 سال هم سن داشت، به همراه خود سه چهار عدد ساک و چمدان قد و نیم قد هم آورده بود، سه چهار چمدان سوغات برای فامیل...!
شب شد. تقریباً همه غریبهها رفتند و ما که از نزدیکان نسبی بودیم، ماندیم. حالا دیگر همه منتظر بودند تا ساکها باز شود و هر کس سهم خود را از این بازارچه کوچک سوغاتی ببرد. چند دقیقه بیشتر نگذشت که ساک ها خالی شد. فقط همین را بگویم که حاج آقا علاوه بر فرزندان و نزدیکان خود، برای فامیل های درجه دو و سه و چهار و حتی پنج(!) هم سوغات آورده بود تا مبادا کسی ناراحت شود!
چند روز بعد که ما مجدداً توفیق دیدار او را پیدا کرده بودیم، صحبت از حج شد و خاطراتش. حاج آقا هم شروع کرد از مسجد النبی و مسجد الحرام گفتن، از بین الحرمین و بقیع و غار حرا و.... خاطرات انصافاً شیرین و شنیدنی بود؛ امّا در بین خاطرات هر دو شهر، یک چیز یکسان و تکراری بود. بازارها خیلی شلوغ بودند و آدم مجبور بود برای خرید کمی سوغاتی ساعتها در بازار پرسه بزند و وقت بگذراند؛ آن هم با آن سن و سال...! «خلاصه روزی چند ساعت در بازار می گشتیم. شبها هم به زیارت میرفتیم، با آن حال خستهای که از بازار گردی برایمان مانده بود...!»
***
حکایت حاجی برای بسیاری از ما کاملاً آشناست. حاجی با یک ساک میرود و با یک کامیون بار برمیگردد! آن حاجی که حجش بیش از آن که یک سفر معنوی صرف باشد، یک سفر معنوی و البته مملو از سوغاتی است که اگر قسمت دوم آن نباشد، برایمان هیچ لطفی ندارد! انگار خیلی از ما حج را با سوغاتی های جور واجورش میشناسیم.
انصافاً بیا با هم رو راست باشیم. خدا وکیلی این نوع حج رفتن خیلی عجیب و غریب است. حتی من که رنگ مکه و مدینه را هم تا بحال ندیدهام، میدانم که تمام سوغاتیهایی که از عربستان میآید، «Made in China» است. آخر مگر جنس چینی در مملکت خودمان کم است که در عربستان هم در به در دنبال آن هستیم؟! آن هم با قیمتهای بسیار بالا که این سال ها در عربستان بدجور رشد کرده. تازه خود حاجیها میگویند: «جنسهایی که در وطن خودمان وجود دارد بسیار با کیفیتتر است»؛ پس با این همه نکته ریز و درشت چرا هنوز...؟
همه اینها را هم که کنار بگذاری، صد در صد نمیتوانی از این مسأله به سادگی بگذری. این همه وقت و زمان و این همه خستگی و بیحالی در سفر بینظیری به نام حج میارزد؟ آیا انصافاً رواست که در سفر حج که لحظه لحظهاش با کوههای طلا قابل مقایسه نیست، بخش اعظمی از آن را خرج مادیات کنیم؟ بدون شک صرف کردن آن همه زمان و توان در بازار، بی حالی و کسلی را برای اعمال و زیارتهایمان در پی دارد. یعنی اگر خوش انصاف باشیم، تصدیق میکنیم که بسیاری از اعمال حج ما به خاطر خستگی ناشی از خریدهای چند ساعت قبلش، در بیحالی و خواب آلودگی میگذرد و این یعنی طلایی که به دست خودمان به سطل زباله انداخته میشود...
وقتی که داشتم برای نوشتن این چند خط، مطالعه میکردم؛ داستانی از پیامبر صلی الله علیه و آله در این رابطه دیدم که اگر بگویم حتماً برایت جالب خواهد بود. نبی خاتم صلی الله علیه و آله یک بار که داشتند از شهر مکه بیرون میآمدند، رو به سوی مکه کردند و فرمودند: «تو بهترین سرزمینها و محبوب ترین شهر خدا نزد من هستی و اگر مرا از تو بیرون نمیکردند، از تو بیرون نمیرفتم.»
راستش وقتی یاد لحظات پر اشک وداع حاجیها با خانوادههایشان در فرودگاه میافتم، دلم میسوزد. چون که هیچ کدام از آن همه کوچک و بزرگی که به حاجی شان در فرودگاه التماس دعا میگویند، اصلاً به فکر فلان بازار و فلان جنس نیستند. شوق وصال و زیارت قبر نبی و قبرستان بقیع و مسجد الحرام است که آنها را به بدرقه حاجی شان کشانده تا شاید به حرمت اشک زلال آن حاجی در حج، نظری هم به سوی آنان بشود.
حتماً موافق هستی که آن همه اتلاف وقت و توان در سفر حج، خسارت عظیمی است که هیچ جنس بُنجُلی نمیتواند آن را جبران کند. آن هم در سفری که بسیاری از مردم آرزویش را در سینه دارند و برای آن لحظه شماری میکنند. خیلیها هم با آرزویش به سینه خاک رفتهاند. مدینه ندیده؛ ناکام...
اصلاً حالا که بحث «گینس» و «ترین»های عالم از نظر اسلام است، میخواهم ادعا کنم که این نوع حج رفتن بعضی از ما، بدترین و بزرگترین فرصت سوزی دنیاست. در بهترین شهر خدا گام برداشتن و به دنبال بیارزشترین مسائل دویدن، بزرگترین خسارت در عالم است، البته این حرفها به هیچ وجه به معنای نفی سوغات نیست؛ بلکه مقصود من افراط در خرید سوغات است که بعضیها دچارش هستند. تا آن جا که بسیاری از کالاها دیگر از سوغات بودن و فقط برای تبرک بودن خارج میشوند و حتی گمرک هم به حجم و زیادی آن گیر میدهد! آری، سخن از بدترین کار و بهترین شهر خدا و بهترین عمل نزد حضرت باری تعالی است و بعضی از ما بدجور غفلت زدهایم...!
این لفظ «بعضی» را عمداً چند بار آوردم؛ چون همه حاجیها در این فرصت طلایی، این طور رفتار نمیکنند و هنوز هم بسیارند کسانی مثل علی بن مهزیار که برای امیدی به حج میروند و در میان آن همه جمعیت به دنبال گمشدهای میگردند. کعبه فقط یک بهانه برای آنهاست و تنها بازاری که در پی آن هستند. بازارِ یوسف زهراست که با ثروت مهر و محبت، به دنبال خرید یوسف گم گشته و عشق به او هستند.
آری، بعضی از افراد به دنبال بازار یوسف زهرایند و برخی نیز به دنبال بازارهای دنیایی هستند. برخی مولایشان را زیارت میکنند و بعضی نیز سرگردانِ بازارِ دنیا میشوند. حال کدام ضرر است و کدام سود؟ آیا حیف نیست به جای خریدن عشق و محبت مولایمان، روانه بازارهایی شویم که ما را از مولایمان که روح و حقیقت حج است، دور میکند؟ خودت قضاوت کن و برترین و بدترین سود و ضرر را تشخیص بده.
سو تیتر
حکایت حاجی برای بسیاری از ما کاملاً آشناست. حاجی با یک ساک میرود و با یک کامیون بار برمیگردد! آن حاجی که حجش بیش از آن که یک سفر معنوی صرف باشد، یک سفر معنوی و البته مملو از سوغاتی است که اگر قسمت دوم آن نباشد، برایمان هیچ لطفی ندارد! انگار خیلی از ما حج را با سوغاتی های جور واجورش میشناسیم.
. راه روشن، جلد 2 ، صفحه220.
علی مراد خانی ـ دوماهنامه امان شماره 38