همه شما حدیث معروف «سلسله الذهب» را شنیدهاید که وقتی امام رضا علیه السلام به نیشابور رسیدند، عده زیادی از علما و کسانی که میتوانستند بخوانند و بنویسند، سر راه حضرت را گرفتند و عرض کردند که ما آمادهایم تا برای ما حدیثی از قول پیامبر گرامی اسلام بخوانید و ما یادداشت کنیم. آقا فرمودند که من از پدرم و پدرم از پدرش و همین طور اسامی تک تک اجدادش را فرمود، تا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید که پیامبر از قول خداوند متعال فرمودند: «کلمه لاالهالاالله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی؛ کلمه لااله الاالله دژ و قلعه محکم من است و هر که وارد این قلعه شود، از عذاب من در امان خواهد بود.» حاضرین با مضمون حدیث آشنا بودند و برایشان حرف تازهای نبود، انتظار داشتند از زبان آقا علیبن موسیالرضا علیه السلام سخن تازهای بشنوند. هر چند شیفتگان معارف الهی، آن کلام نورانی را بر اوراق نگاشتند، ولی توقع داشتند نکتهای را بشنوند که از کسی نشنیده باشند؛ از این رو، هاج و واج ماندند! حضرت حرکت کردند و کمی که جلو رفتند، پرده را کنار زدند و فرمودند: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها؛ اینکه خداوند لا اله الا الله را از شما بپذیرد، شرط و شروطی دارد؛ شرطش ولایت است و من یکی از این شروط هستم.» تازه برای حاضران جا افتاد که امام رضا علیه السلام چه فرموده است. امام رضا علیه السلام به وضوح مردم را به ولایت دعوت کرده و امر امامت را به مردم معرفی کردند. این جریان نشان دهنده آن است که مهمترین موضوع برای امام رضا علیه السلام موضوع ولایت بوده است.
وقتی امام رضا علیه السلام اشعار «دعبل خزاعی» را گوش میدهند، وقتی به آن بیت معروف که درباره ظهور امام زمان(عج) است میرسد و آن بیت این است: «خروج امام لامحاله خارج یقوم علی اسم الله و البرکات؛ امام عصر(عج) بیتردید ظهور خواهد کرد در پرتو نام بلند خدا و برکات او.» وقتی دعبل با خواندن این شعر، اشاره به آقا امام زمان(عج) کرد، امام رضا علیه السلام شدیداً به گریه افتاد. جایی که امام رضا علیه السلام در شنیدن اشعار دعبل خیلی گریه کردند، جایی است که امر امامت و ولایت با ظهور امام زمان(عج) در جامعه محقق میشود؛ پس موضوع ولایت برای امام رضا علیه السلام خیلی اهمیت داشت، وقتی تقاضای ظهور امام زمان(عج) یا دیدار امام زمان(عج) را میکنیم، در واقع تقاضا میکنیم که این ولایت، در جامعه بشری تحقق پیدا کند. به روشهای مختلف میتوان به موانع تحقق امر ولایت و زمینههای تحقق آن اشاره کرد.
امام برای جامعه همچون مادر برای طفل شیرخوار
مَثَل اندیشمندان در زمان ما و زمان قبل از ما، مثل دانشمندانی است که یک طفل شیرخوار را نشانشان بدهند و به آنها بگویند: «این نوزاد و طفل شیر خوار را ببینید که چقدر نحیف و ضعیف و حساس است. ما میخواهیم این بچه را پرورش بدهیم. شما که اندیشمند هستید بگویید این بچه چه چیزهایی نیاز دارد؟» این دانشمندان میروند و صد سال تحقیق میکنند و در طول این صدسال، صدها بچه را به عنوان نمونه، مورد مطالعه قرار داده و نتایجی از تحقیقاتشان را ارائه میدهند. میگویند: «ما تحقیق کردیم و فهمیدیم غذای این بچه، غذای حساسی است. یک نفر به عنوان مسئول تغذیه میخواهد که بتواند غذای مناسب این بچه را درست کند، چون این بچه همه چیز را نمیتواند بخورد. این نوزاد، کسی را میخواهد که به غیر از غذای خوب، او را در آغوش محبت و لطف خویش قرار بدهد. یک نفر میخواهد که مربی زبان بچه بشود و کلمه کلمه در دهان آن بچه بگذارد و به او یاد بدهد که چه جوری حرف بزند. یک نفر دیگر میخواهد که مسئول تدارکات باشد. یک نفر مدیر میخواهد که این فعالیتها را کنترل کند. یک نفر به عنوان مسئول خدمات میخواهد، چون بچه، موقعی که خودش را کثیف کند، نمیتواند خودش را جمع و جور کند؛ از این رو یکی باید تمیزش کند.» این دانشمندان آداب تمیز کردن را هم مفصل توضیح میدهند. ما هم کلی به شوق میآییم که واقعاً علم به کجا رسیده، ششصد تا کتاب هم ردیف میکنند که آنها را برای پرورش بهتر بچه مطالعه کنیم. هر چه هم نگاه میکنیم، میبینیم حرفهایشان درست است.
وقتی کمی عقلمان را به کار میاندازیم و نتایج علمی این دانشمندان را که نگاه میکنیم، به آنها میگوییم: «سالها رفتید خودتان را کشتید، حالا میآیید میگویید این بچه مسئول امور تغذیه و خدمات و مربی زبان و ... میخواهد. خوب بگویید «مادر» میخواهد. برآورده شدن همه این نیازمندیها را خدا در وجود کسی به نام «مادر» قرار داده است.» یکی از دلایلی که در دین ما مادر این همه عظمت پیدا کرده، همین است.
داستان غم انگیز نیازمندیهای فردی و اجتماعی ما انسانها، داستان همین پژوهشهای بیخودی هست که میگوید این انسان برای زندگیش یک گردان نیازمندی میخواهد. آزادی میخواهد، عدالت میخواهد، امنیت میخواهد، رفاه میخواهد، فرهنگ خوب میخواهد و... برای هر کدام دنیا هم توضیح و تفسیر بیان میکند. آخر آدم عاقل باشعور، یک کلمه بگو که این انسان و این جامعه «امام» میخواهد.
سرّ طواف خانه خدا
امام باقر علیه السلام دست یکی از یارانش را گرفت و خانه کعبه را به او نشان داد و فرمود: «این مردم را میبینی که دارند این سنگها را طواف میکنند؟ طواف کردن سنگ در دوران جاهلیت هم بود. میدانید سرّ این مسأله که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: این طواف را ادامه بدهید، چیست؟ سرّش این است که مردم هر سال، بلند بشوند و بیایند این سنگ را طواف کنند و بعد از آن بیایند پیش ما و بگویند: ما شما را به عنوان ولایت قبول داریم و به ما اعلام وفاداری کنند و الاّ این سنگ با سنگهای دیگر فرقی نمیکند. این طواف و دور زدن با دور زدنهای دیگر چه فرقی میکند؟ با طواف دوران جاهلیت چه فرقی میکند؟!» بعد وی میگوید: امام باقر علیه السلام دست من را گرفت و کنار خانه خدا برد و فرمود: «میخواهی کسانی را که راه خدا را میبندند، به تو نشان دهم؟» پس چند نفر از عالمان زمان خودش که از مکتب ائمه دور بودند را به او نشان داد. چند نفری بودند که داشتند از دین و دیانت، البته نه براساس قرآن و اهلبیت، برای مردم حرف میزدند. فرمود: «این آدمهای خبیث، راه خدا را بستهاند.» تعبیر امام این است: «اگر این آدمها در خانههایشان نشسته بودند، مردم که میخواستند از دین سراغی بگیرند، سراغ ما اهل بیت میآمدند، ما به آنها میگفتیم که چطور خودشان را نجات بدهند.»
در زمان امام رضا علیه السلام مأمون، این انسانهای خبیث را به نوع دیگری سازماندهی کرد و جایی به نام «دار الحکمه» درست کرد. برای اینکه علوم مختلف را وارد جامعه دینی و افکار مذهبیها بکند، تا مردم راه را گم کنند و الاّ دین و امام رضا علیه السلام که از عهده همه علوم بر میآیند.
اینکه قرآن میفرماید: «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» این آیه را میتوان این طور معنا کرد که پیامبر بر ما ولایت دارد، امام زمان(عج) بر ما ولایت دارد. اینکه امام زمان(عج) صاحب ماست، به این معنا نیست که خانهای که دارید مال امام زمان(عج) است، شما نباید استفاده کنی و آقا باید استفاده کند. مگر امام زمان میخواهد اموال شما را غارت کند؟ معنایش این است که هر وقت گرفتار شدی، این بزرگوارها صاحب تو هستند. هر موقع شکست خوردی، زمین خوردی، بگو: «من صاحب دارم». آن وقت ببین چه میکنند. اگر کسی میخواهد آدم خوبی بشود، باید صاحب داشته باشد. یک بار که اشتباه کند و صاحبش به او اخم کند، دیگر حساب کار دستش میآید، عذر خواهی میکند.
خلاصه آن که هر کسی، هر حرف درستی زد و گفت آدمها این را میخواهند، بگو: «یابن الحسن، اینها تو را میخواهند.» اگر کسی گفت انسان، آزادی میخواهد؛ بگو: «آفرین! یا صاحب الزمان، تو باید بیایی و این آزادی را بدهی. تو بیا آقا، عالم هستی را با یک آهنگ پیش ببر!»
تلخیِ بدون امام زندگی کردن را به بچههایتان بیاموزید. آدم که امام داشته باشد، مثل بچهای است که پدر و مادر بالای سرش باشد، امام رضا علیه السلام فرمود: «امام مثل مادر است برای طفل شیرخوار.» این بچه برای تمام احتیاجاتش به مادر نیاز دارد. ما نفس میکشیم به امام احتیاج داریم، عدالت میخواهیم به امام احتیاج داریم.
جلوههایی از محبت امام
در ایام حج، شیعیانی از شهرهای مختلف خدمت امام صادق علیه السلام رفته بودند؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: «به خدا من که در شهر مدینه هستم، دلم برای شما تنگ شده. در طول سال منتظر میمانم تا ایام حج برسد و شیعیانم از شهرهای مختلف به اینجا بیایند و من آنها را ببینم.» بعد فرمود: «اگر طاغوت زمان ما میگذاشت، قلعهای میساختم و همه شما را هم میبردم پیش خودم، تضمین میکردم هیچ بدی به شما نرسد.»
فکر میکنید برای امام رضا علیه السلام راحت است که مریضت را میآوری پشت پنجره فولاد میبندی؟ مأمون، از یکی از کنیزهایش بچه دار نمیشد. آمد خدمت امام رضا علیه السلام، اصرار زیادی هم نکرد؛ ولی گدایی خودش را نشان داد. امام رضا علیه السلام تأملی کرد و فرمود: «به زودی بچهدار میشوی.» آقا جان، مأمون که دشمنت بود حاجتش را دادی، مگر میشود بچه شیعهای که از بچگی عاشق تو بوده، حاجتش را ندهی؟
زمان هارون الرشید ملعون، هارون دستور داد که بنی هاشم را به گدایی و فقر مبتلا کنند. به یکی از فرماندهان یهودی خودش دستور داد شخصاً به مدینه برو و یکی یکی بنی هاشم را پیدا کن، به خانههای آنها برو، همه را غارت کن. فقط یک پیراهن برای آنها نگه دار، همه وسیلههایشان را غارت کنید. دوست دارم وقتی برمیگردی، بگویی بنیهاشم واقعاً فقیر هستند و الان به گدایی افتادهاند. این فرمانده نامرد هارون آمد مدینه و شروع کرد به غارت کردن. با آن سربازان بی دینش رسید به خانه امام رضا علیه السلام رسید و به خانه امام رضا علیه السلام حمله کرد. امام رض علیه السلام همه زنها را در اتاقی جمع کرد و دم در ایستاد. و به آن فرمانده بی ادب فرمود: «مگر شما نمیخواهید ما را غارت کنید؟! من خودم میروم هر چه در خانه هست را برایتان میآورم؛ ولی به ناموس من دست نزن». فرمانده هم میدانست که راست میگوید. گفت: «پس خودت برو بیار». آقا رفت و هر چی در خانه بود، جمع کرد و آورد و فرمود: «هیچ کسی در خانه جز یک پیراهن چیز دیگری ندارد».
قصه گذشت تا زمان مأمون، مأمون برای این که فیلم بازی کند و قیافه حق به جانب بگیرد، دستور داد آن فرمانده یهودی با چند فرمانده دیگر را زندانی کنند. بعد اینها را از زندان بیرون آورد و گفت: «یا باید به ولیّ عهدی امام رضا علیه السلام تن بدهید، یا شما را میکشم». سه نفر شان قبول نکردند و مأمونِ ملعون، برای خود شیرینی دستور داد گردن آن سه نفر را بزنند. طبق دستور او، گردنشان را زدند. نوبت به فرمانده یهودی رسید. او هم از بس کینه امام رضا علیه السلام را در دلش داشت، گفت: «نمیپذیرم». مأمون دستور داد گردن او را هم بزنند. در این هنگام آقا امام رضا علیه السلام آمد درِ گوش مأمون شروع کرد به صحبت کردن. یهودی که روزی امام رضا علیه السلام را خیلی اذیت کرده بود، پیش خودش فکر کرد که امام رضا علیه السلام الان دارد به مأمون میگوید او را زودتر بکش که ما اهل بیت را خیلی اذیت کرده. پس با فریاد گفت: «ای مأمون، تو را به خدا حرف امام رضا علیه السلام را در مورد من گوش نکن. من او را اذیت کردهام، میخواهد انتقام بگیرد». اما امام رضا علیه السلام در گوش مأمون فرموده بود: «آیا میشود این فرمانده یهودی را به خاطر من ببخشی. آخر روزی از او تقاضا کردم که در خانه من نیاید، قبول کرد.» مأمون نگاهی به امام رضا علیه السلام کرد و یک نگاه به آن یهودی و به او گفت: «بیچاره، تو نمیفهمی این آقا دارد چه میگوید». اهلبیت این طوری هستند.
آدم باید امام داشته باشد، آن هم امامی به این مهربانی. صد حیف که در این دوران، دست امام زمان مهربانمان بسته است؛ چرا که دوران غیبت است. باید شرایط مهیا شود تا امام بتواند راحت به ما برسد.
سوتیتر
ـ وقتی تقاضای ظهور امام زمان(عج) یا دیدار امام زمان(عج) را میکنیم، در واقع تقاضا میکنیم که این امامت و این ولایت، در جامعه بشری تحقق پیدا کند.
ـ سرّش این است که مردم هر سال، بلند بشوند و بیایند این سنگ را طواف کنند و بعد از آن بیایند پیش ما و بگویند: ما شما را به عنوان ولایت قبول داریم و آمادهایم که در راه شما جانبازی کنیم. غرض حج این است که مردم بعد از حج بیایند و به ما اعلام وفاداری کنند والاّ این سنگ با سنگهای دیگر فرقی نمیکند.
ـ امام رضا علیه السلام فرمود: «امام مثل مادر است برای طفل شیرخوار.» این بچه برای تمام احتیاجاتش به مادر نیاز دارد. ما نفس میکشیم به امام احتیاج داریم، عدالت میخواهیم به امام احتیاج داریم.
.«النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان ـ دوماهنامه امان شماره 38