میخواهیم در این شماره که همزمان با حلول سال نو است، دلنوشتههایمان را تقدیم مسافر غریب شهر تنهایی کنیم.
**
با نیامدنت باران که نبارید هیچ، ابرکی هم از آسمانمان نگذشت. کی میآیی؟ میدانم چشمهای بهار، بی نگاه تو میلرزد و نگاه پنجرهها بی چشمان تو تاریکاند، کی میآیی؟ کی میآیی ای عزیز زهرا.
م .مهدوی
جناب مهدوی! عرض ادب و احترام. بسیار عالی بود. میشد بیشتر بنویسید و بیشتر با امام زمان درد دل کنید. در انتظار دلنوشتههای زیبای شما هستیم.
**
آقای خوبیها! ببین هنوز در خانهمان، گلی به یاد تو سبز میشود و در بهار یاد تو زنده میشود؛ هنوز هم شاخههای آفتاب تو، در میان خانهمان سرک میکشد و این نشانه از شما برایمان یادگار میشود.
خ. همتی
جناب همتی! عرض ادب. شما هم میتوانستید ادامه بدهید و بیشتر بنویسید. تعبیر قشنگی است؛ گلها به عشق دیدن امام زمان، سبز میشوند و رشد میکنند.
**
زمان در زمین حبس شده است. برگ برگ خاطرهها از اشكهای پیاپی، چروكیده و صفحههای دلتنگی، نفس غروب را بند آورده است. لبهای تشنه كویر، تو را میخواند. هستی در تب و تاب انتظار تو میسوزد كه روزی بیایی و با آمدنت آبشارهای رحمت را به دامان طبیعت سرازیر كنی و غم و اندوه را از بین ببری.
من وادی همیشه تشنهام كه جرعه جرعه مهربانی را مینوشم و همنوا با هیاهوی باران به امیدِ دیدارِ بهار، زندگی میكنم. باغچه كوچك اندیشهام هیچ بنفشهای نمیدهد؛ حتی روی سجاده ارغوانیام گلبرگهای سبز نیایش خشكیدهاند؛ ولی شاید فردا نسیمی مهربان تصویر گمشده تو را برایم به ارمغان آورد و شاید فردا بتوانم عشق را پیدا كنم.
مهدیه محمدی، رفسنجان
**
جمعه بود و سکوتش دلگیر، جمعه بود و غروبش دلگیر، راستی این چندمین جمعه عمرم بود که به پایان میرسید و این چندمین بهار زندگی من است؟
بر سیطره تاریخ که گذر میکنی آن را تیره و تار خواهی یافت. آنگاه است که به زندگی به گونه دیگر مینگری. زندگی در تکرار روزها حبس شده و تنها بهانه تحمل این روزهای تکراری امید به فردای روشن ظهور است.
مریم فیضی
درد دلت را خواندیم. آنقدر خوب گفتی که گویا درد دل خودمان بود. بعضی از کلمات، نوشته را سنگین میکند، مثل کلمه سیطره. سعی کن مترادف این کلمات را پیدا کرده و بنویسی.
**
آقای خوبم! شبهای جمعه که میشود بیاختیار دلم میگیرد. برای کمیلهایی که خواندهام و از یاد بردهام. نخواندهام و از یاد بردهام.
برای شبهایی که خود را برای ندبههای فردایش آماده میکردم و العجلهایی که از ته دل نبود، دلم میگیرد.
مگر میشود از ته دل کسی را صدا زد و آمدنش را خواست و گفت: «کی میشود که بیایی» و او نیاید؟
ای کاش میشد در مشق هر شبمان ده بار بنویسیم «ای دل، بخواه آمدنش را». آن وقت میشد بدون خواندن هم آماده آمدنتان بود.
نه، دیگر به انتظارتان نمینشینم. میدوم. به انتظار میدوم. میدانم مانع رسیدن ما به شما یا بهتر بگویم من به تو همین نشستن است و با نشستن این فاصله طولانیتر خواهد شد.
دیگر به انتظارتان میدوم تا به شما برسم. و خواهم رسید؛ میدانم، میدانم!
سهراب خزائی
متن زیبایی بود. با این حال که ساده نوشتید خیلی دلنشین بود. واژه به انتظار نشستن معنایش بیکار بودن و فقط نظاره کردن نیست بلکه به معنای جنب و جوش و سعی و تلاش است. دوندگی که شما به تصویر کشیدید هم نوعی تلاش برای رسیدن به مولا و محبوب است. میتوانستید مصادیق وظایف یک منتظر را در قالب دویدن ترسیم کنید.
دوماهنامه امان شماره 41