اینها حرفهای مادر شوهر من است. چه کنم؟ او به همه چیزِ من اعتراض دارد؛ به ساعت خوابم، خوراك درست كردنم، بیرون رفتن من و شوهرم، محبت بین من و شوهرم، رابطه من با پدر و مادرم و...
وقتی از مادر شوهرتان ناراحت میشوید چه میکنید؟ قهر میکنید؟ بیاعتنایی میکنید؟ یا نه؛ حسابی به خدمتش میرسید و انتقام میگیرید؟ شاید هم پیش شوهرتان گله میکنید و از او میخواهید که با مادرش درگیر شود؟ یا از آن دسته افراد هستید که در دل خودتان نگه میدارید و خود خوری میکنید؟ چه؟ خانهشان نمیروید؟ تا به حال فکری برای حل این مسئله کردهاید؟ نکات زیر را بخوانید؛ شاید یک نفر کوتاه آمد و مشکل حل شد.
* از آداب و رسوم خانواده همسرتان اطلاع کسب کنید؛ مثلا چه چیزهایی میخورند؟ اهل شوخی و جوک و خنده هستند یا نه؟ مذهبی هستند یا نه؟ چگونه لباس میپوشند؟ نحوه رفتارشان با هم و با افراد بیرون خانواده چگونه است؟
* قبول کنید که شما فقط با یک فرد ازدواج نمیکنید، بلکه با یک خانواده جدید همراه شدهاید؛ پس برای شناخت خانواده همسرتان وقت بگذارید. دقت کنید که همسرتان با پدر و مادرش چگونه رفتار میکند؟ تصور نکنید که خانواده همسرتان دقیقا مانند خانواده خودتان هستند. در برابر اختلافات فرهنگی صبور باشید و تهاجمی برخورد نکنید. تصور نکنید که اگر در برابر خواسته مادر یا پدر همسرتان کوتاه بیایید کوچک میشوید.
* هنگام خرید هدیه و سوغات، بین مادر خودتان و مادر شوهرتان تبعیض قائل نشوید.
* پشت سر مادر شوهرتان غیبت و بد گویی نکنید؛ اگر از او ناراحتید پیش دیگران درد دل نکنید.
* وقتی حرفی از او میشنوید، فکر کنید که اگر مادر خودتان همان حرف را میزد چه عکسالعملی از خود نشان میدادید؟ پس سعی کنید بدون بدبینی و پیش داوری با او معاشرت کنید! شاید قصد بدی نداشته است.
* ببینید ریشه ناراحتی او از کجاست؟ از چه چیزهایی بدش میآید؟ مشکل را رفع و علاج کنید!
* با مادر شوهرتان مشورت كنید؛ مشورت خواستن یعنی اهمیت دادن به او شاید راه حل خوبی به شما پیشنهاد كند.
* مادر همسرتان را با مادر خودتان مقایسه نكنید و پیش او، از مادر خودتان تعریف نكنید. به هر حال اوست كه همسر شما را بزرگ كرده و به جایی رسانده است كه شما تصمیم گرفتهاید تا آخر عمر در كنارش زندگی كنید. او هم مادر است.
* برای بهتر شدن رابطه كمی شوخ طبعی با خانواده همسر میتواند خیلی مؤثر باشد. اگر كنایهای به شما میزنند سعی كنید با كمی لبخند و طنز آن را با شوخی رد كنید. عصبانیت اوضاع را بدتر میكند.
* حرفتان را روشن و واضح بزنید؛ اگر میبینید خانواده همسر با شما مشكل دارند و به شما اجحاف میكنند رو در رو مشكلتان را به آنها بگویید. سعی نكنید حرفتان را از طریق شخص دیگری به گوش آنها برسانید.
* گاهگاهی محبتها و خوبیهای گذشته، که مادر شوهرتان به شما و خانوادتان کرده است را پیش شوهرتان به زبان بیاورید و از مادرش قدردانی کنید!
* به یاد آورید که با خودتان میگفتید: وقتی ازدواج کنم با مادر شوهرم رابطه صمیمانهای خواهم داشت. مادر شوهرم را مثل مادر خودم دوست خواهم داشت و به او محبت خواهم کرد.
* فراموش نکنید که همه ما، دوستدار امام زمان هستیم،محبت با دوستداران آن حضرت، مثل ابراز محبت به خود اوست. پس مادرتان را از محبت خود محروم نكنید.
***
حاشیه
جرعهای محبت
دختری ازدواج کرد و رفت خانه شوهر؛ ولی نمیتوانست با مادر شوهر کنار بیاید. هر روز با هم جر و بحث میکردند. یک روز رفت پیش یک داروساز که دوست صمیمی پدرش بود. از او خواست تا سمّی به او بدهد که به مادر شوهرش بخوراند و او را بکشد. داروساز گفت: «اگر سمی قوی بدهم و او کشته شود همه به تو شک خواهند کرد. من معجونی به تو میدهم. هر روز مقدار کمی از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم در بدن او اثر کند. کسی هم به تو شک نمیکند.» و توصیه کرد: «برای اینکه به تو شک نکنند، سعی کن از خودت ناراحتی و دلخوری نشان ندهی، صبور باش و تا میتوانی به او محبت کن». عروس معجون را گرفت و با خوشحالی به خانه برگشت. طبق دستور اقدام کرد و هر روز کمی از معجون را در غذای مادر شوهر میریخت و با خوشرویی و محبت به او میداد و بد اخلاقیهای مادر شوهرش را هم تحمل میکرد. هفتهها گذشت و کمکم مادر شوهر تحت تأثیر محبتهای عروس قرار گرفت و اخلاقش با او بهتر شد،؛ در نتیجه او هم با عروسش مهربان و صمیمی شد. روزی دختر پیش داروساز آمد و گفت: «من دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم و حالا او را مثل مادر خودم دوست دارد و دیگر نمیخواهم او بمیرد؛ لطفا دارویی بده تا سمها را از بدنش خارج کند.» داروساز لبخندی زد و گفت: «نگران نباش؛ آن معجون سمی نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که نمیتوانستی با مادر شوهرت کنار بیایی و حالا با گذشت و مهربانی آن سم از ذهن تو خارج شده است!»
م. جوانشیر ـ دوماهنامه امان شماره 41