نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

دل‌نوشته دامن می‌تکانم

گاهی برای گفتن بعضی از حرف‌ها فقط یک بهانه لازم است. روز آغاز امامت، بهانه‌ای شد برای حرف زدن از تو. از تو که حقیقت پنهان در گلواژه شعری. از تو که حجت خدا بر روی زمینی؛ حجتی که خدا در شب معراج به پیامبرش نشان داد.
دامن می‌تکانم از اندوه!
مهدی دوستان! نهم ربیع است و آغاز امامت حضرت مهدی(عج). می‌خواهیم با یار غایب از نظرمان درد دلی کنیم.
دل‌نوشته‌ها و پیامک‌های رسیده از شما زینت بخش این صفحه از مجله امان است. چشم به راه دل‌نوشته‌ها و پیامک‌های زیبای مهدوی شما هستیم.

دامن می‌تکانم از اندوه
مولاجان! تو مثل ماه در شب، تنهایی و مانند خورشید در روز. گفتم خورشید، ابرهایی یادم آمد که به تنهایی ما و تو دامن می‌زند. ابرهایی که بارانشان دلتنگی‌ست و درد را در ما به بار می‌آورند. ابر‌هایی که عذاب مردم آخرالزمان شده‌اند.
قرار بود با یاد تو کام دوستانم را شیرین کنم. عید تو را به آنها شادباش بگویم و یادشان بیاورم که تنهایی‌شان پایانی خوش دارد. قرار بود به دوستانم، که در سرمای تنهایی کز کرده‌اند، بگویم بهار در راه است. کسی می‌آید که می‌تواند ورق زندگی‌‌مان را برگرداند و به دنیا سر و سامان بدهد. او حاصل مهربانی خداست. رود‌ها زلالی را از او به ارث برده‌اند و ماه و خورشید نور را.
گفتم خورشید، دوباره ابرهای تیره آمدند و در مقابل چشمانم صف کشیدند.
دست به زانو می‌گیرم و «یا علی» می‌گویم و بلند می‌شوم. دامن می‌تکانم از اندوه تا تنهایی‌ام را بشکنم. می‌دانم رخوت نباید در من پیله کند. نباید دل به درد بسپارم. باید کوه باشم در مقابل سیل، سربلند و آرام و با شکوه.
رقیه ندیری. قم
**
بهانه زندگی‌!
گاهی برای گفتن بعضی از حرف‌ها فقط یک بهانه لازم است. روز آغاز امامت، بهانه‌ای شد برای حرف زدن از تو. از تو که حقیقت پنهان در گلواژه شعری. از تو که حجت خدا بر روی زمینی؛ حجتی که خدا در شب معراج به پیامبرش نشان داد.
امروز نهم ربیع، بهانه‌ای شد برای حرف زدن از تو، از تو که روزی خواهی آمد، آن هم در روزگار قحط سالی عشق و ایمان و با قدم‌های سبز و بهاری‌ات جهان را اصلاح خواهی کرد.
لعیا اعتمادی. قم
**
منجی موعود
جهان در تپش آمدنت به لرزه درآمده است. اهل زمین، ثانیه‌شمارهای خویش را مرتب نگاه می‌کنند. یک منجی، فقط یک منجی است که می‌تواند جهان را از رنج و غم رهایی بخشد. درختان، گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان می‌سپارند تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانه‌هایشان برسانند. دل‌ها در غربت خاک غریبه و تنها جان می‌دهند. ماهیانِ قلب‌ها خشکسالی محبت و مهربانی را تاب نمی‌آورند. چشم‌ها چشمه‌های خشکی شده‌اند که کمتر به اشک شوق می‌اندیشند که گریه‌های فراق آنان را امان نمی‌دهد. تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیس‌ها، تاب ایستادن بیش از این را ندارند. کشتی‌های عدالت و انصاف در هیاهو به گل نشسته‌اند. همه چشم به نجات دهنده‌ای دوخته‌اند که دست‌های خالی و رها را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد.
سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده، بی‌آنکه خبری از آمدن تو آورده باشد. سخت است تا آخر هفته روزشماری کنی و روز هفتم باز هم هیچکس را در آن سوی جاده نبینی. جاده‌های کشیده شده تا آن طرف انتظار چشم‌های خیره شده به رو به رو. پنجره‌های گشوده شده، فریادرسی را می‌خواهد که خوابِ ستم و بی‌عدالتی را برآشوبد. سواری را می‌خواهد که منتظرانش او را از پشت شیشه‌های به شوق آمده ببیند. یا مهدی! جهان تو را می‌خواهد، ای منجی موعود.
فاطمه طباطبایی امیری. قم
**
ایستاده‌ام به راهت!
نمی‌دانم بر سر کدامین راه به انتظارت و به احترامت بایستم و با نگاهی اشک‌بار و سرشار از شوق وصال عشق بر آن تمثال فرزانه امت بنگرم و با صدایی پرشور و شعف بگویم: خوش آمدی ای عشق بی‌مثال..... خوش آمدی.
این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی. ای عشق نادیده، این بار هم نیامدی. ای زیباترین و ای غایب‌ترین آشکار، تا کی به یادت و به نامت و بدون حضورت در انتظار بنشینیم و به کدامین مسیر چشم به راه بمانیم؟
خوشا روزی که بیایی و مژده حضورت را من بر زبان برانم و غلامت شوم.
علی سیدصالحی. شهرری
**
مهربانی‌ات را تقسیم می‌کنی...
تو می‌آیی و مهربانی‌ات را میان ما تقسیم می‌کنی، می‌آیی و از آدینه برای ما سخن می‌گویی، می‌آیی و فصل صلوات را شکوفا می‌کنی.
تو می‌آیی تا ما را به قله‌های بیداری ببری. می‌آیی تا ما را با پل‌های آسمانی آشنا کنی. می‌آیی تا به ما بگویی که مزرعه سخاوت همیشه از آن ماست. ای صاحب‌الزمان! زمین ما تشنه عدالت توست.
قایق غزال‌های ما، قافیه‌های شور و شعور را از سرزمین‌های دور به سمت نگاه تو می‌آورد و گوش به زنگ‌ها، مشتاق شنیدن صدای یوسف زهرایند.
عزیز زهرا! آسمان را می‌ستایم که ابرهایش را زیرانداز گام‌هایت می‌سازد. درختان را دوست دارم که شاخه‌هایشان نسیم محبت را با یاد تو معطر و متبرک می‌سازد. آب را دوست دارم که روان می‌شود تا غبار از قدوم پاک تو برگیرد. باد را می‌شنوم که یاد روح‌نواز کوی تو را هدیه مشامم می‌سازد و انتظار را مقدس می‌شمارم و هر آدینه منتظرت می‌نشینم و هر آدینه دلم را سفره محبت تو می‌کنم. نگاهت را از ما دریغ مدار، ای مولا! ای صاحب الزمان!
سیده زهرا سادات موسوی. اسلامشهر
**
جاده انتظار
یادت هست سر جاده انتظار از من جدا شدی؟ از تو پرسیدم: این جاده نامش چیست؟! و تو گفتی انتظار و رفتی؛ آن‌قدر آهسته که می‌توانستم نقش قامت رعنایت را ترسیم کنم؛ به‌خاطر قدرناشناسی و بی‌معرفتی ما و به خواست محبوبت باید می‌رفتی که ما قد بکشیم؛ حسرت می‌خوردم که چرا قَدرت را ندانستم، شاید هیچ‌گاه فکرش را نمی‌کردم که روزی می‌روی؛ آرام دور می‌شدی و اشک چشمانم آب پشت سرت می‌شود.
می‌دانم از همان راهی که رفته‌ای برمی‌گردی و آن‌گاه، مردم طعم شیرین زندگی را با تمام جانشان حس می‌کنند، و بر دوران بی‌خبری‌شان حسرت می‌خورند.
خ. هـ
**
در راه وصال
بارها گفتیم منتظریم تا بیایی
دریغا!
یادمان رفت که حضور داری
از شهرهای ما گذر می‌کنی
آری تو حضور داری
پس چرا تو را ندیدیم؟
مگر می‌شود تو را شناخت ولی روی ماهت را ندید؟
اگر عاشق بودیم بوی یاس و عطر نرگست را می‌فهمیدیم
نه!
اگر عاشقت بودیم حتی با چشمان کور هم تو را می‌دیدیم
بارها به راه وصال نگاه کردیم و گفتیم منتظریم
دریغا که نمی‌دانستیم
تو منتظر مایی تا قدم در راه وصال بگذاریم.
م. شیرازی
آخرین ویرایش
در 1394/8/18 17:01 توسط فاطمه کاظمی

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366