در ذی حجه سال 1361شمسی افتخار تشرف به حج تمتع را یافتم. پس از انجام مراسم حج از سرپرستی اجازه گرفتم كه زودتر به ایران برگردیم. زیرا زمان رأیگیری در پیش بود، از این رو، به جده آمده و به دفتر هواپیمایی ایران و مسؤول تنظیم برگشت حاجیان مراجعه كردم. گفتند كه تا سه روز جای خالی برای برگشت نیست. اینجا بود كه تصمیم گرفتم از فرصت استفاده كرده، بار دیگر جهت زیارت خانه خدا به عنوان عمره مفرده به مكه برگردم. همراه یكی از دوستان (حجت الاسلام شیخ محمد كاظم پناه) به طرف مكه حركت كردیم و بعد از ورود به مكه و حضور در مسجد الحرام، به طواف و اعمال عمره پرداختیم.
چون در آن ایام بیشتر حاجیان از مكه خارج شده یا در حال رفتن به مدینه و گروهی نیز مشغول برگشتن به كشور خود بودند، طواف نماز وسعی میان صفا و مروه و همچنین طواف نساء و نماز، به خوبی و در كوتاهترین مدت؛ (یعنی حدود دو ساعت) انجام میشد. ما در حال سعی میان صفا و مروه، در شوط چهارم بودیم، زن و مرد عربی، در حالی كه آنها هم مشغول سعی بودند، به ما نزدیك شدند. مرد جوان كه خود را دانشجوی علوم دینی در ریاض معرفی میكرد، با ادب و احترام ، خطاب به ما گفت: «فردا مهدی موعود قیام میكند و من برای این منظور از ریاض آمدهام و من از یاران او هستم و خواستم این بشارت را به شما بدهم!».
ابتدا گمان كردیم كه چون ما ایرانی هستیم و معتقد به ظهور حضرت مهدی(,ج) میباشیم، قصد آزار ما را دارد، اما وقتی دیدیم كه آنها مانند ما در حال سعی و عبادت هستند، گفتیم بعید است كه در چنین حالی، مسلمانی، مسلمانی را به سخره بگیرد. به او گفتم: بعد از سعی، همدیگر را ملاقات كنیم. هدفم این بود كه با فراغت بال، در یكجا بنشینیم و كمی با هم گفتوگو كنیم، ولی چون جایی معین نكردیم، بعد از سعی و انجام تقصیر، هرچه جستوجو كردم او را نیافتم.
اعمال عمره را كه انجام دادیم، از لباس احرام در آمدیم و لباسهای احرام را در كیسهای نهاده، لباس معمولی به تن كردیم. در این هنگام حدود دو ساعت به نماز صبح مانده بود. در گوشهای از مسجدالحرام مانند دیگران دراز كشیدیم و به خواب رفتیم. اذان نماز صبح گفته شد و همه به دور كعبه در مسجدالحرام به صف ایستادند. من نیز همراه دوستم وضو گرفتم و به نماز ایستادیم. وقتی نماز به پایان رسید، صدای تكبیر در مسجدالحرام پیچید، حتی لحظهای هم قطع نمیشد! برای ما كه اهل ایران بودیم اینگونه با فریاد تكبیر گفتن چیز ناشناخته و غیر مترقبهای نبود ولی اینكه همه مردم یكپارچه بیآنكه كسی از آنها بخواهد یا هماهنگشان كند، اینگونه مرتب تكبیر بگویند، برای ما شگفت آور بود.
در این حال تصمیم گرفتیم برای كشف ماجرا، به كعبه نزدیك شویم و هرچه نزدیك تر میرفتیم، تراكم جمعیت در اطراف كعبه بیشتر بود؛ به طوری كه میان كعبه و مقام ابراهیم، كه تقریباً در فاصله سیزده متری كعبه قرار دارد، انبوهی از جمعیت بود و گه گاه سلاحهایی هم در دست برخی از افراد دیده میشد. پیش خود گفتم كه گویا جریان مهمی رخ داده است.
در این هنگام دیدیم جوانی كه شب گذشته، در حال سعی، میان صفا و مروه به ما گفت: فردا مهدی موعود قیام میكند و من از یاران او هستم و... پشت به حجر الأسود ایستاده و مردم را از استلام حجر باز میدارد، بیآنكه مقاومتی در برابرش انجام گیرد.
با مشاهده این منظره درصدد بر آمدم كه مهدی آنان را ببینم! در حال تجسس و پی گیری بودم كه ناگهان صدای گویندهای از بلندگوی مسجد؛ از همان جایگاهی كه مكبر هنگام نماز جماعت نمازگزاران را هدایت میكند، به گوش رسید. فهمیدیم كه میخواهد درباره این جریان و قیام سخن بگوید. آنگاه كه صدایش از بلندگوها شنیده شد، همه نگاهها متوجه او گردید. همگان منتظر بودند كه او چه میگوید.
با استناد به روایات از كتب اهل سنت، به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله، درباره قیام مهدی موعود(عج) و صفات و خصوصیات او سخن گفت و نتیجه گیری كرد كه اكنون مهدی موعود قیام كردهاست و مردم را به قیام او بشارت داد.
این خبر و سخنان، بسیار هیجان انگیز بود و افراد زیادی در حرم گرد آمده بودند؛ عدهای طرفدار این حركت و قیام و گروهی هم زائر بیخبر بودند كه تازه خبر این قیام به گوششان رسیده بود.
اكنون كه این بشارت به گوششان رسیده كه مهدی ظهور كرده و در جمع شما است، جمعیت هیجان زده شده و برای دیدن او ازدحام میكنند ولی چون همه جمعیت سرپا ایستادهاند، تشخیص این مهدی از دیگران آسان نیست.
این ماجرا برای ما هم جالب بود، نه از این رو كه مهدی قیام كرده، چون میدانستیم كه ظهور حضرت مهدی(عج) نشانه هایی دارد كه در كتب روایی ما ذكر شده و آن نشانهها تا آن زمان به وقوع نپیوسته بود.
گوینده در ضمن سخنانش ادعا كرد كه مهدی این قیام، از نسل پیامبر اسلام و از سلاله حسین بن علی است و قیام كرده است تا جهان را پر از عدل و داد كند و آمده است كه احكام خدا را به اجرا در آورد و بر طبق كتاب خدا و سنت پیامبر بر مردم حكم براند... هم زمان با سخنرانی این خطیب، صدای رگبار مسلسل در مسجدالحرام میپیچید بیآنكه تیراندازان دیده شوند. عدهای مأمور شدند كه جمعیت ایستاده را روی زمین بنشانند وما نیز كه تا آن زمان روی پا ایستاده وبه سخنان گوینده گوش میدادیم، همراه با جمعیت نشستیم تا جمعیت، مهدی این قیام را ببینند. او مردی گندمگون بود. سنی حدود 35تا 40 سال داشت و تا اندازهای بلندبالا بود كه در وسط جمعیت دیده میشد. پیراهن بلند عربی به تن داشت ودستمالی مانند عربها به سر انداخته بود. یك قطار فشنگ به كمر بسته و قطاری روی شانه تا محاذی كمرش آویزان بود و سلاحی كمری به كمر بسته و اطرافش را جمعی مسلح گرفته بودند. البته اطرافیانش سلاحهای بزرگ، با خشابهای خمیده و بعضاً راست به دست داشتند. در این حال فهمیدیم كه مهدی آنان همان است كه در وسط ایستاده و من در این هنگام سعی كردم درهمان حال نشسته، خود را به نزدیكترین جای ممكن برسانم. رفتن تا دو سه متری او امكان داشت و بیش از آن را مانع میشدند.
تعدادی از نیروهای سلاح به دست، برای حفاظت و كنترل آمد و شدِ درهای ورودی را در اختیار گرفته وبر همه جا مسلط شده بودند.
به نظر میرسید برای حفاظت و كنترل بنای با عظمت مسجدالحرام كه دارای حدود 24 دروازه است، نیاز به مأموران وهواداران زیادی است كه هنگام بیرون رفتن از مسجد روشن شد كه تعدادشان كم نیست.
افراد مسلح بیشتر از جوانان بودند و در میان آنان كمتر كسی از حدودچهل به بالا دیده میشد، البته همگی ریش داشتند و افرادی هم بودند كه هنوز مو به صورتشان نروییده بود.
لازم به یادآوری است كه آوردن سلاح و مهمات به مسجدالحرام در آن زمان، كار مشكلی نبود؛ زیرا خادمان مسجدالحرام كه در مقابل هر دری گماشته شده بودند، بیشترشان پنجاه ـ شصت سال داشتند و نسبت به بررسی افراد بیتفاوت بودند. آنان از نیمههای شب به بعد، روی صندلی یا منبری كه برای نشستن آنها گذاشته شده بود، یا خوابیده بودند و یا اصلاً حضور نداشتند و بنابراین، امكان بررسی بدنی، یا ساك اصلاً نبود و اگر كسی نقشه و قصدی داشت، به آسانی میتوانست انجام دهد و همه چیز را وارد مسجدالحرام كند و به نظر میرسید كه این قیام كنندگان، از این فرصت استفاده كرده، همه گونه سلاح و مهمات مورد نیاز خود را وارد مسجدالحرام كرده بودند در زیرزمینهای مسجدالحرام جا داده بودند.
بعد از آن سخنرانی، رهبر قیام آنها مشغول تنظیم امور و فرستادن افراد مسلح به اطراف مسجد شد. بعد خطیب دوم برای سخنرانی در همان جایگاه سخنران نخست حضور یافت و او هم به زبان عربی؛ اما از روی نوشته مطالبی را برای حاضران خواند. مطالب وی نیز بیشتر تكرار همان ادعاها و ذكر روایاتی درباره مهدی موعود(عج) بود. او در ضمن سخنرانی اش خطاب به مردم گفت: اكنون كه حضرت مهدی قیام كرده، شما با او بیعت كنید، «علی كتاب الله و سنه نبیه»، جمعیت نشسته با شنیدن این سخن به پا خاستند تا به سوی آن مهدی حركت كنند و با او بیعت كنند.
محافظان آن مهدی، از نزدیك شدن مردم جلوگیری كردند و گفتند: البیعه بعد صلاه الظهر» (یعنی بیعت بعد از نماز ظهر است). در این هنگام تلاش زیادی برای فرونشاندن احساساسات مردم و بازداشتن آنها از بیعت انجام گرفت و مجدداً به مردم فشار آوردند كه روی زمین بنشینند و همگی نشستند. در این لحظه، ناگهان برق بخشی از مسجدالحرام رفت. البته گرچه با رفتن برق، فضای مسجدالحرام به طور كامل تاریك نشد؛ زیرا نزدیك طلوع خورشید و هوا به اندازه كافی روشن بود اما بلندگوی سخنران كه در آن قسمت بود، خاموش شد و دیگر صدایش به ما نرسید؛ سرانجام او هم ناگزیر شد از جایگاه پایین بیاید.
آنان در برنامه ریزیهای خود، فكر آن را نكرده بودند كه در مواقع ضرورت وسیله برق اضطراری داشته باشند و شاید همین نكته موجب شد كه خیلیها متوجه شوند این مهدی، همان مهدی موعودنیست! چرا كه از فراهم كردن امكانات اولیه خود عاجز ماند!
پیوسته صدای رگبار مسلسل به گوش میرسید، ما نه شب گذشته شام درستی خورده بودیم و نه صبحانهای؛ شكی هم در باطل بودن كار اینها نداشتیم و روایات وارد شده درباره قیام حضرت مهدی و علایم و نشانههای او و مطالب دیگری كه درباره حضرت مهدی بود را با این حركت سازگار نمیدیدیم؛ زیرا هیچ یك از آنها رخ نداده بود. از اینها گذشته، چگونه میشود كه چراغ مهدی موعود را خاموش كنند و او نتواند وسیله روشنایی تهیه كند؟ پیداست كه این مهدی واقعی نبود. بنابراین، ادامه حضور ما، در آن جمع، تنها برای كسب خبر بود و بس.
چون تا ظهر دیگر چیزی نمانده بود، صلاح دیدم كه از جمع كناره گرفته، دوست و همسفرم را پیدا كنم و از مسجد خارج شویم. گرچه جدا شدن از جمعیت كار آسانی نبود؛ زیرا تا كسی بلند میشد، مأموری میآمد و دست روی شانه او میگذاشت كه بنشیند. ناگزیر شدم درحال نشسته، كم كم خود را از میان جمعیت كنار بكشم و پس از خارج شدن از میان جمعیت ، و تلاش و جستجو سرانجام رفیقم را پیدا كردم.
با همدیگر به زیر زمین مسجدالحرام رفتیم. جایی كه در آن زمان وضوخانه و دستشویی داشت ولی دیدیم كه آب قطع است. دانستیم كه از بیرون قطع كردهاند. استفاده از چاه زمزم بدون برق و یا به وسیله دلو هم ممكن نبود. ناگزیر از آب فروشان مسجد، كه آب را با لیوان میفروختند. لیوانی یك ریال خریدیم و نیاز خود را برطرف ساختیم.
پس از آن، به طبقه دوم رفتیم كه به بیرون و خیابانهای اطراف اشراف داشت و میتوانستیم از پنجره یا مشبكهای طبقه دوم بیرون را بینیم و از اوضاع بیرون و تیراندازیها آگاهی پیدا كنیم.
در طبقه دوم جز افراد مسلح وابسته به این قیام كنندگان كسی نبود و آنان لولههای سلاحشان را از روزنههای پنجرههای مشبك به بیرون گرفته و بیهدف و تنها برای ارعاب مردمی كه در اطراف مسجدالحرام جمع شده بودند و ناظر این جریان بودند شلیك میكردند و پیچیدن صدای شلیك رگبار گلوله در مسجدالحرام، جمعیت داخل مسجد را به وحشت میانداخت.
دقایقی در طبقه دوم گشتیم بیآنكه كسی مزاحم ما شود. كم كم خود را به قسمت طبقه دوم مسعی؛ یعنی صفا و مروه رساندیم و از پنجرهها بازار ابوسفیان و مردمی را كه در آنجا گرد آمده بودند، دیدیم. در این هنگام از یكی از این تیراندازان پرسیدم بالأخره برنامه شما چیست و ما باید چه كنیم؟ او از من پرسید: أنت بایعت؟ ؛ بیعت كردی؟ جریان بیعت در دمادم صبح یادم آمد و برایش گفتم كه به بیعت كنندگان وعده دادند؛ البیعه بعد صلاه الظهر. گفت: بعد البیعه؛ یعنی هر مطلب و خواستهای را بعد از بیعت خواهیم گفت.
از طبقه دوم مسجدالحرام پایین آمدیم و دیدیم كه حدود دو ساعت به ظهر مانده است. در صدد بر آمدیم كه از مسجدالحرام خارج شویم؛ زیرا ما كه آنان را نمیشناسیم و آن مهدی موعود(عج) كه ما به او باور داریم، وقتی قیام كند همه قدرتها در برابرش ذلیلاند و نیازی به كلاشینكف روسی و یوزی آمریكایی و ترساندن مردم ندارد و با رفتن برق صدایش خاموش نمیشود... از سوی دیگر چمدان و لوازم سفر و سوغاتیهای خود را در فرودگاه جده به دست تقدیر سپرده بودیم (آنها را با ریسمانی به ستونی بسته، و آیت الكرسی رویشان خوانده بودیم).
مهمتر اینكه اگر تا ظهر بمانیم، احتمال درگیری و كشته شدن و یا دستگیری وجود دارد. بنابراین به سوی صفا و مروه آمدیم كه خارج شویم، دیدیم تمام درها بسته و پشت هر دری، یكی از نیروهای قیام كننده ایستاده است. از فرد مسلحی پرسیدیم كدام در باز است؟ او اشاره به سوی مروه كرد و گفت در آخر سمت راست باز است. خود را به آنجا رساندیم، جمعیت زیادی هم پشت سرِ ما در حركت بودند. معلوم شد كه آنان نیز مانند ما قصد خروج از مسجد را دارند و به دنبال دری میگردند كه باز باشد.
اما از بد حادثه، در بسته بود، به فكر افتادیم از آن پنجرههای مشبك طرف مروه استفاده كنیم كه این قسمت نسبت به قسمتهای دیگر صفا و مروه، مقدار حدود یك متر و نیم بلندی دارد و به گونهای است كه سعی كننده وقتی به بیست متری كوه مروه و كنار در سمت راست مروه میرسد، پنجرههای مشبك در دسترس او است و قسمت باز مشبك به اندازهای است كه یك نفر میتواند با زحمت بیرون برود، من نخستین كسی بودم كه از آنجا بیرون رفتم، رفیق و همسفرم نیز بعد از من آمد. مردم هم به شبكههای دیگر چسبیده بودند و میكوشیدند از مسجد خارج شوند.
در بیرون مسجدالحرام نیروهای حكومتی را دیدیم كه در پناه دیوار كمین كرده بودند اما جرأت خارج شدن را ندارند؛ زیرا تك تیراندازان مستقر در طبقه بالای مسعی میتوانستند به آسانی آنها را هدف قرار دهند.
مردمی كه در سمت بازار ابوسفیان ایستاده بودند، صدای گلولهها را میشنیدند و میدانستند كه مسجدالحرام به تصرف گروهی مسلح در آمده است اما نمیدانستند چه كسانی هستند و چه هدفی دارند. وقتی ما را دیدند كه ازمسجدالحرام بیرون آمدیم، از جنسیت قیام كنندگان پرسیدند كه: «ما الجنسیه؟»؛ «اشغال كنندگان مسجد، اهل كجا هستند؟» ما هم پاسخ میدادیم «الجنسیه السعودیه»؛ «از اهالی عربستان سعودی هستند» ولی كسی از ما نپرسید كه قیام كنندگان چه هدفی را دنبال میكنند تا بگوییم كه اهدافشان چیست؟
تا نزدیكیهای ظهر، مانند دیگران منتظر ماندیم كه شاید واقعه جدیدی پیش آید، اما هیچ حادثهای رخ نداد. برای ادای نماز،به یكی از مساجد مكه، نزدیك شارع سلیمانیه رفتیم و نماز گزاردیم و بعد از نماز، به ایستگاه ماشینها رفتیم تا به جده برگردیم.
در ماشینی كه سوار شدیم، دو نفر ایرانی، یك نفر سعودی اهل مكه و دو نفر پاكستانی بودیم. ساعت حدود دو یا سه بعد از ظهر بود، مسافر مكی از جریان حمله به مسجدالحرام آگاه بود و میگفت: پلیس در حمله موفق نبود و كاری از پیش نبرد و عدهای نیز كشته شدند.
بعد شنیدم كه مسجدالحرام به وسیله نیروهای پلیس به توپ بسته شد و برای بیرون كردن قیام كنندگان از زیرزمین مسجدالحرام مجبور بودند كه آب را روانه آنجا كنند و به كمك كماندوهای فرانسوی و به وسیله بالگردهای آنها، قیام كنندگان را به رگبار بسته بودند.
و غائله اینگونه پایان یافت.
. در طول تاریخ، افراد زیادی ادعای مهدویت كردهاند بیآنكه آثار و علایم ذكر شده در روایات بر آنها منطبق باشد. البته گاهی افراد به عنوان امر به معروف و نهی از منكر قیام كردهاند و هیچ گاه ادعای مهدویت نداشته اند، لیكن دوستان و گاهی دشمنانشان، آنها را مهدی موعود نامیدهاند و گاه دروغگویانی هم بودهاند، كه این نام را برای منافع و مقاصدی به كار بردهاند.
داستان ذیل، ماجرایی است واقعی كه آیتا... محمدعلی فیض، خود شاهد و ناظر آن بوده است.
. البته اهل سنت كم وبیش با روایاتی كه دربارة مهدی است، آشنایی دارند، وقتی به كتبی كه دربارة فتنههای آخرالزمان و مهدی موعود مطالبی نوشتهاند، مراجعه میكنیم، میبینیم اهل سنت بیش از شیعیان دربارة این موضوع كتاب نوشتهاند و همه، مانند ما شیعیان انتظار ظهور او را دارند.
دوماهنامه امان شماره 5