نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

او برای همه

از خواب بیدار شدم و چیزی متوجه نشدم. باز هم خوابیدم. صبح كه از خواب برخاستم سعی كردم خود را به عصایم نزدیك كنم و عصا را بردارم. ناگاه متوجه شدم بدنم سبك شده و آن حالت درد شدید به كلی از من رفع شده است.
نیمه شب چهارشنبه، پنجم آبان 1372ش برابر دوازدهم جمادی الاول 1414ق خورشید عالم‌تاب امامت، حضرت بقیه الله الاعظم علیه السلام برگی دیگر از عنایات ویژه خود را به نوجوانی زاهدانی كه اهل تسنن هم بود، ارزانی داشت. این نوجوان كه سعید چندانی نام داشت، در پی بیماری سرطان به بیمارستان امام خمینی تهران مراجعه می‌كند. تشخیص اولیه پس از نمونه‌بردای، وجود غده بدخیم را تأیید می‌كند. در بیمارستان «الوند» غده‌ای یك و نیم كیلویی از بدن سعید خارج می‌شود؛ ولی طولی نمی‌كشد كه مجدداً عود می‌كند. پزشكان اظهار عجز می‌كنند. غم و ناامیدی سراسر وجود سعید، برادر و مادرش را كه همراه او هستند، می‌گیرد؛ ولی شبانگاهان اتفاقی می‌افتد كه زمینه حادثه‌ای می‌شود كه بعدها در زندگی این خانواده تأثیر بسزایی می‌گذارد.

در عالم خواب به مادر سعید مكانی معرفی می‌شود كه تا به‌حال اسمش را هم نشنیده است. صبح كه از خواب برمی‌خیزد، از اطرافیان در بیمارستان سراغ مسجدی می‌گیرد به‌نام «مسجد جمكران» و می‌فهمد جمكران میعادگاه عاشقان گل نرگس است.

وی پس از آشنایی مختصر با مسجد مقدس جمكران؛ بلافاصله دست بچه‌هایش را می‌گیرد و رهسپار قم می‌شود. آنان بعد از ظهر سه شنبه وارد جمكران می‌شوند و برای اسكان، توسط خادمان به یكی از اتاق‌ها راهنمایی می‌شوند. اعمال مسجد را یاد می‌گیرند و با عشق و علاقه و امید، شروع به انجام آن‌ها می‌كنند.

شور و عشق همراه دعا و نیایش هزاران عاشق دلباخته وی را مشتاق‌تر می‌كند، تا دست توسل به سوی مولای عاشقان و سرور دل‌ها گل فاطمه علیها السلام دراز می‌كند: «خدایا به حق كسی كه در این مسجد، مردم به امید لقایش جمع شده‌اند...»

و فردا صبح ...

... سعید، دیگر بیمار نیست ...

سعید، شفای خود را چنین بیان می‌كند:



درست، ساعت سه بعد از نیمه شب بود كه در عالم رؤیا دیدم نوری از پشت دیوار ساطع شد و به‌طرف من به راه افتاد . او یك انسان بود؛ ولی من از او فقط نور خیره‌كننده‌ای می‌دیدم كه آهسته آهسته به من نزدیك می‌شد. ابتدا مضطرب شدم؛ سعی كردم برخود مسلط شوم. هنگامی كه نور به من رسید، به ناحیه سینه و شكم من اصابت كرد و برگشت.

از خواب بیدار شدم و چیزی متوجه نشدم. باز هم خوابیدم. صبح كه از خواب برخاستم سعی كردم خود را به عصایم نزدیك كنم و عصا را بردارم. ناگاه متوجه شدم بدنم سبك شده و آن حالت درد شدید به كلی از من رفع شده است.

در آن وقت متوجه شدم شفا یافته‌ام و آن نور، وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده است.

سعید با مادر و برادر خود، سه شب در زائرسرای مسجد اقامت كردند.

شب سوم كه شب جمعه بود، عنایت دیگری شد كه این بار در بیداری انجام پذیرفت. متن واقعه از زبان سعید:

شب جمعه، در اطاق شماره هشت نشسته بودم و مادرم مشغول تلاوت قرآن بود كه احساس كردم شخصی كنارم نشست و برایم رهنمودها و دستورالعمل‌هایی بیان فرمود.

چون سخنانش تمام شد، برگشتم و كسی را ندیدم. از مادرم پرسیدم: «مادر با من بودی» گفت: «من قرآن می‌خواندم؛ با تو نیستم». آن موقع، پتو را بر سرم كشیدم و هرچه به مغزم فشار آوردم كه مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد.

روز جمعه، سعید و مادرش به تهران باز می‌گردند و به بیمارستان الوند مراجعه می‌كنند. پس از عكس‌برداری معلوم می‌شود سعید، صحیح و سالم است و از غده بدخیم سرطانی هیچ خبری نیست.

و پزشكان مات و مبهوت، به عكس‌ها خیره می‌شوند ....،باوركردنی نیست.

تصاویرسعید، پروندهای پزشكی او وكسانی كه او را پیش از بیماری و پس از آن دیده‌اند ،خادمانی كه او را به اتاق، راهنمای كردند و پس از شفا با اشك و شوق، او را در برگرفته‌اند، هنوز و هنوز هم موجود هستند .
آخرین ویرایش
در 1394/8/20 17:36 توسط فاطمه کاظمی

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366