در عالم خواب به مادر سعید مكانی معرفی میشود كه تا بهحال اسمش را هم نشنیده است. صبح كه از خواب برمیخیزد، از اطرافیان در بیمارستان سراغ مسجدی میگیرد بهنام «مسجد جمكران» و میفهمد جمكران میعادگاه عاشقان گل نرگس است.
وی پس از آشنایی مختصر با مسجد مقدس جمكران؛ بلافاصله دست بچههایش را میگیرد و رهسپار قم میشود. آنان بعد از ظهر سه شنبه وارد جمكران میشوند و برای اسكان، توسط خادمان به یكی از اتاقها راهنمایی میشوند. اعمال مسجد را یاد میگیرند و با عشق و علاقه و امید، شروع به انجام آنها میكنند.
شور و عشق همراه دعا و نیایش هزاران عاشق دلباخته وی را مشتاقتر میكند، تا دست توسل به سوی مولای عاشقان و سرور دلها گل فاطمه علیها السلام دراز میكند: «خدایا به حق كسی كه در این مسجد، مردم به امید لقایش جمع شدهاند...»
و فردا صبح ...
... سعید، دیگر بیمار نیست ...
سعید، شفای خود را چنین بیان میكند:
درست، ساعت سه بعد از نیمه شب بود كه در عالم رؤیا دیدم نوری از پشت دیوار ساطع شد و بهطرف من به راه افتاد . او یك انسان بود؛ ولی من از او فقط نور خیرهكنندهای میدیدم كه آهسته آهسته به من نزدیك میشد. ابتدا مضطرب شدم؛ سعی كردم برخود مسلط شوم. هنگامی كه نور به من رسید، به ناحیه سینه و شكم من اصابت كرد و برگشت.
از خواب بیدار شدم و چیزی متوجه نشدم. باز هم خوابیدم. صبح كه از خواب برخاستم سعی كردم خود را به عصایم نزدیك كنم و عصا را بردارم. ناگاه متوجه شدم بدنم سبك شده و آن حالت درد شدید به كلی از من رفع شده است.
در آن وقت متوجه شدم شفا یافتهام و آن نور، وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده است.
سعید با مادر و برادر خود، سه شب در زائرسرای مسجد اقامت كردند.
شب سوم كه شب جمعه بود، عنایت دیگری شد كه این بار در بیداری انجام پذیرفت. متن واقعه از زبان سعید:
شب جمعه، در اطاق شماره هشت نشسته بودم و مادرم مشغول تلاوت قرآن بود كه احساس كردم شخصی كنارم نشست و برایم رهنمودها و دستورالعملهایی بیان فرمود.
چون سخنانش تمام شد، برگشتم و كسی را ندیدم. از مادرم پرسیدم: «مادر با من بودی» گفت: «من قرآن میخواندم؛ با تو نیستم». آن موقع، پتو را بر سرم كشیدم و هرچه به مغزم فشار آوردم كه مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد.
روز جمعه، سعید و مادرش به تهران باز میگردند و به بیمارستان الوند مراجعه میكنند. پس از عكسبرداری معلوم میشود سعید، صحیح و سالم است و از غده بدخیم سرطانی هیچ خبری نیست.
و پزشكان مات و مبهوت، به عكسها خیره میشوند ....،باوركردنی نیست.
تصاویرسعید، پروندهای پزشكی او وكسانی كه او را پیش از بیماری و پس از آن دیدهاند ،خادمانی كه او را به اتاق، راهنمای كردند و پس از شفا با اشك و شوق، او را در برگرفتهاند، هنوز و هنوز هم موجود هستند .
محمد علی رایگان ـ دوماهنامه امان شماره 6