در صبح یك آدینه!
با رایت آفتاب بر دوش،
تا آن را بر بلندای گیتی به اهتزاز در آورد.
او میآید
تا با آذرخش ذوالفقارش
سینه شب را بشكافد!
و خورشید خدا را نمایان سازد!
او میآید زیباتر از هر نگاه، و خوبتر از صد هزار بهار!
او میآید و از بادهای خزانی، انتقام همه لالههای پرپر را میگیرد!
همان بهاری كه لالهها به احترام او برخاستهاند
و آن نگاری كه نرگسها نگران مقدم اویند.
او خواهد آمد و شهری خواهد ساخت؛
به زیبایی بهشت، به وسعت تاریخ در گستره هستی.
شهری خرم؛ شهری آباد؛ شهری خالی از بیداد.
او خواهد آمد و شهری خواهد ساخت كه در رؤیا نمیآید و در خیال نمیگنجد.
همان شهر آرزوها، شهر آینهها، شهر آبیها، شهر همیشه بهار؛
شهری كه آفتابش همیشه لبخند میزند؛
شهری كه آسمانش سبز است؛ دریایش سبز است و دلهای مردمانش نیز سبز است؛ شهری كه درختانش سبزند و هیچگاه رخت خزان نمیپوشند.
شهری كه آسمان هر كجایش، یك رنگ است؛ هوای هر بامش تابستانی است.
در كنار كاخهایش، كوخها خراب نشدهاند؛ چینههایش كوتاه است و كسی برای دیدن آسمان، كلاهش نمیافتد.
شهری كه سنگ فرش خیابانهایش، بال فرشتگان است.
از كوچههایش بوی یاس میآید.
در تمام خانههایش عطر گل محمدی میوزد.
و از پاركهایش، نسیم بهشت به مشام میرسد؛ شهری كه شیطان در آن پرسه نمیزند؛ نگاهها مسموم نیست.
گوشها حرف ناحق نمیشنوند؛ زبانها لغو نمیگویند و دهانها گوشت مرده مسلمانی را نمیجوند. شهری كه در آن گل را نمیفروشند؛ مسلمان از مسلمان سود نمیبرد؛ كسی از كسی ربا نمیگیرد. لباسها را با مد روز نمیدوزند؛ زیباییهایش تحمیلی نیست.
كسی زیباییاش را به رخ دیگران نمیكشد؛ بر مالش نمینازد و دنیایش را وسیله فخر فروشی قرار نمیهد؛ مردانش دنیا را سه طلاقه كردهاند و مهریه زنانش مُهر كربلا و مِهر زهرا است.
شهری كه الگوی مردانش محمد صل الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام و اسوه زنانش فاطمه و زینب علیهما السلام است. الگوی جوانانش حسن و حسین علیهما السلام دو آقای جوانان بهشتاند.
شهری كه در آن گردن گردنكشان شكسته، زنجیر بردهها گسسته، دست شیاطین بسته و هر كس در جای خود نشسته و كسی راه حق را نبسته است. شهری كه ساكنانش شناسنامه ندارند؛ هر كس به سیمایش شناخته میشود و دیوارش آینه كاری است.
شهری كه در آن همه از حرام متنفرند؛ چرا كه حلاوت حلال را چشیدهاند؛ شهری كه معروف مشهور است و منكر، منفور.
واژه ظلم و ستم از فرهنگش رفته و قاموس قسط و عدالت میان همه تقسیم شده است. در آن شهر، مسجدها سرد نیست، میكده عشق گرم است. در خانقاه سماع نیست و در مراسم شادی، غفلت نمیرقصد و كسی كف باطل نمیزند.
شهری كه دنیا به مردمش رو آورده؛ ولی آنها از دنیا گریزانند؛ بوی اسراف از زبالههایش به مشام نمیرسد و در مصرف هر چیز میانه روی میشود.
شهری كه در آن رفتارها آلوده به ریا نیستند و كسی زهد نمیفروشد و به فسق مباهات نمیكند. گرگ لباس میش نمیپوشد؛ تمساح اشك نمیریزد؛ دست التماسِ نفس، به سوی كسی دراز نمیشود و پای تجاوز به حریم دیگران وارد نمیگردد.
شهری كه در آن دل نمیگیرد؛ حوصله سر نمیرود، آدمهایش كاریكاتوری رشد نكردهاند؛ نسل كشی نیست؛ خودكشی نیست و غوغای زندگی برپا است.
شهری كه در آن زمینها بیمرز است؛ پرچمها یك رنگ است؛ زندگی زیبا است. عطر وحدت از همه جا به مشام میرسد و جز محارم چیزی اختصاصی نیست.
شهری كه باران عشق باریده، شبنم شوق بر گلبرگها چكیده و سبزه معرفت روییده، گل یك رنگی جوشیده و آفتاب حق، همه جا دمیده و همه به آرزوهایشان رسیدهاند.
شهری چنان كه در خاطر نگنجد؛ در خیال نیاید و به هیچ دلی خطور نكرده است كه خدا برای بندگان صالحش، در چنین شهری چه روشنیهایی مهیا كرده است.
خدایا! ما مشتاقان چنین شهری هستیم؛ شهری كه در آن دولت با كرامت خلیفه تو برپا است. همان امامی كه انبیا به احترام او برخاستهاند. آن موعود سبزپوشی كه وعده ازلی و تخلفناپذیر تو در آن حاكمیت دارد دولت دین را در پناهش عزت و سربلندی میبخشی و نفاق و كفر اهلش را ذلیل و خوار میگردانی.
مهربانا! از تو میخواهیم كه ما را در آن دولت حق، اهل دعوت به طاعتت و از پیشوایان راه هدایتت قرار دهی و به واسطه آن امام بزرگوار به ما بزرگی و كرامت و خیر دنیا و آخرت را عطا فرمایی.
ابوالفضل فیروزی ـ دوماهنامه امان شماره 7