مرحله دوم مجذوبیت؛ بوی حضرت یار:
پس از آن كه صیاد، رد پای صید خوشخرام خود را دنبال كرد و از طلب و مجاهدت دست نكشید و از خود استقامت نشان داد، بوی آهوی گریز پای آرام آرام مشام جان صیاد را مینوازد. شنیدن بوی یار، دومین مرحله از مراحل سه گانه مجذوبیت است.
چه خوش است كه ماجرای اسرارآمیز مجذوبیت را از لسان جناب مولوی بشنویم:
مرحله اول مجذوبیت:
هم چو صیادی سوی اِشكار شد
گام آهو دید و بر آثار شد
مرحله دوم مجذوبیت:
چند گاهش، گام، آهو در خور است
بعد از آن، خود ناف آهو رهبر است
مرحله سوم مجذوبیت:
چون كه شكر گام كرد و ره بُرید
لاجرم از آن گام در كامی رسید
توضیح مرحله دوم مجذوبیت:
رفتن یك منزلی بر بوی ناف
بهتر از صد منزل گام و طواف[1]
بوی جانفزای حضرت محبوب پردهنشین عجل الله تعالی فرجه الشریف به گردن جان سالك بیقرار میپیچد و او را كشان كشان به سوی وصال، راهبری و رهبری میكند:
چون شوم نومید از آن آهو كه مُشكش دَم به دَم
در طلب میدارم از بوی و از بویاییی[2]
پس از استشمام بوی جناب معشوق، صیاد عاشق، علایم وصال را آشكارتر در مییابد و با گامهای بلند، سلوكش را ادامه میدهد.
بسیاری از عاشقان حضرت مهدی نیز پیش از آن كه جمال دلرُبای مولایشان را ببینند و از جام وصال او جرعهها بنوشند از بوی جانفزای حضرتش «ارواح العالمین له الفدا» مست و بیقرار شدهاند.
مولوی درباره بوی جناب معشوق و ویژگیهای اسرارآمیز آن با ما سخنها گفته است:
بو قلاووزست[3] و رهبر مَر تو را
میبرد تا خُلد و كوثر مَر تو را
بو، دوای چشم باشد نور ساز
شد زبویی دیده یعقوب، باز
بوی بد مَر دیده را تاری كند
بوی یوسف دیده را یاری كند[4]
ماجرای حضرت یعقوب و جناب یوسف علیهما السلام بسیار شنیدنی است. ماجرای این دو عاشق و معشوق، از اسرار ناگفته و ناشنیده پُر است. عارفان صاحب بصیرت، گوهرهای بسیاری از این ماجرا را به زبان نثر و شعر سُفتهاند. ما در این بخش از سخنمان فقط درباره مرحله دوم مجذوبیت ماجرای حضرت یوسف و جناب یعقوب علیهما السلام سخن میگوییم.
جناب یعقوب علیه السلام پس از آن كه سالها درد هجران و دوری جناب یوسف علیه السلام را تحمل كرد و در راه عشق، بلایا را به جان خرید، بالاخره نالهها و گریهها در وِصال را به روی آن جناب گشود.
بوی پیراهن یوسف:
جناب یوسف در مصر است؛ او حالا عزیز آن دیار است. پدر در فلسطین است و برای دیدن چهره فرزندش، جناب یوسف علیه السلام ، هر روز به درگاه خداوند راز و نیاز میكند و از حضرت قاضی الحاجات میخواهد كه فراق او را به وصال تبدیل كند.
وقتی كه برادران یوسف، مدتی را در مصر استراحت كردند و از جانب حضرت یوسف علیه السلام لطف و مهربانی بسیار دیدند، بازگشت به سوی كنعان را ساز كردند. جناب یوسف، آن پیراهن بهشتی را كه پدرش به او داده بود به برادرانش داد و فرمود:
«این پیراهن را باخود ببرید و بر چهره پدر بیندازید تا چشمانش دوباره نور و روشنایی گیرد و به امر خدای حكیم بینا گردد. آنگاه پدر را با اكرام و احترام نزد من آرید».
یوسف پیراهن را به دست یهودا داد. برادران از یوسف خداحافظی كردند و به همراه بشیر غلام جناب یوسف، رهسپار دیار غمزده كنعان شدند. در میان راه یهودا، پیراهن حضرت یوسف را گشود تا آن را ببیند. باد به امر خدای سبحان، بوی پیراهن یوسف را به طرف كنعان بُرد. یعقوب که در خانه و با چشمان بسته به انتظار آمدن فرزندانش بود، ناگهان خانه را از بوی روحپرور معشوق نازنینش آكنده دید. بوی پیراهن یوسف، یعقوب را پرطرب و مست گرداند، به گونهای که با استشمام بوی خوش پیراهن جناب یوسف گفت: «اینك من بوی خوب یوسفم را از جانب مصر استشمام میكنم.»
ای صبا! پیراهن یوسف مگر همراه توست
از كدامین باغ، این گل در گریبان كردهای؟
(اِنّی لَاَجِدُ ریحَ یوسُفَ لَوْلا أَنْ تفنِّدونِ([5] «همانا من بوی یوسفم را احساس میكنم؛ اگر مرا به نادانی و كم عقلی نسبت ندهید.» اطرافیان حضرت یعقوب كه حتی از دور، دستی در آتش عشق نداشتند و هرگز در عمرشان بوی عشق را استشمام نكرده بودند، گفتند: «به خدا سوگند كه تو در همان گمراهی گذشتهات میباشی؛ چراكه سالها از رفتن یوسف میگذرد و تو هنوز فكر میكنی كه او زنده است؛ در حالی كه این پنداری بیش نیست.» (قالوا تاللهِ اِنكَ لَفی ضَلالِكَ القدیمِ. ( [6]
مولایمان حضرت صادق علیه السلام میفرماید: «جناب جبرئیل امین بر حضرت یعقوب وارد شد و گفت: «آیا نمیخواهی دُعایی به تو بیاموزم كه خدا دیدگانت را روشن كند و دو فرزندت (بنیامین و یوسف) را به تو باز گرداند؟» جناب یعقوب علیه السلام فرمود: «بگو كه تاب و توانم ربوده شده است.» جناب جبرئیل علیه السلام عرضه داشت: «ای یعقوب! آن دعا همانست كه پدرت آدم وقتی خدا را به آن سوگند داد، خداوند از سر تقصیرات او درگذشت. همانست كه حضرت نوح در غرق شدن كشتی، خدا را به آن سوگند داد و از غرق شدن نجات یافت. همانست كه وقتی پدرت حضرت ابراهیم در دل آتش نمرود گرفتار آمد، خداوند به وسیله آن، آتش را بر او سرد و سلامت گرداند.»
حضرت یعقوب فرمود: «ای جبرئیل! كاسه صبرم لبریز شد. بگو آن دُعا چیست؟ جبرئیل گفت: «ای یعقوب! بگو: یا ربِّ أسئلُك بِحقِّ مُحمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیه السلام أن تأتِینی بِیوسف و بن یامین جمیعاً و تَرد عَینی؛ پروردگارا! تو را به حق حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام، سوگند میدهم، یوسفم را به همراه بنیامین بازگردانی و «دیدگانی را كه در فراق یوسف و در اثر گریه از دست دادهام، دوباره به من عطا کنی».
هنوز دعای حضرت یعقوب به اتمام نرسیده بود كه ناگهان بشیر و یهودا وارد شدند. آنها زنده بودن یوسف و بنیامین را به یعقوب بشارت دادند و پیراهن بهشتی یوسف ـ را كه آن جناب برای پدر فرستاده بود ـ بر چهره و دیدگان حضرت یعقوب علیه السلام افكندند. در همان لحظه چشمان جناب یعقوب دوباره به گُل و نور و روشنایی گشوده شد.».[7] (فلما أنْ جاءَ البَشیر اَلقاهُ علی وَجهِهِ فَارتدً بَصیراً ([8]، پس هنگامی كه بشارت دهنده آمد، آن را بر رخسارش افكند و ناگهان بینا شد».
آری به فرموده مولوی، یعقوب، سمبل «سالك» و جناب یوسف سمبل «معشوق و محبوب نازنین» است. معشوقی كه بویش، عاشق را مینوازد و چشمان او را به آن سوی پرده میگشاید.
تو كه یوسف نیستی، یعقوب باش
هم چو او با گریه و آشوب باش
چون تو شیرین نیستی فرهاد باش
چون نیای لیلی، تو مجنون گرد فاش[9]
جناب سعدی نیز به همه سالكان كوی حضرت معشوق پردهنشین عجل الله تعالی فرجه الشریف میآموزد كه: اگر چشمانتان از گریه تلخ فراق، نابینا گردد، همچنان به دیدار یار دلنواز خود، امیدوار باشید:
چون یعقوبم از دیده گردد سپید
نبُرم ز دیدار یوسف امید[10]
استقامت یاران و محبان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هر حال بر همه آنها فرض است چرا که در پرتو پایداری و استقامت، بالاخره وصال یار دلنواز خواهد رسید.
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقتست كه هم چون مه تابان به درآیی
«حافظ مكن اندیشه كه آن یوسف مهرو
بازآید و از كلبه احزان به درآیی[11]
در شمارۀ بعد، ادامه مراحل مجذوبیت را برای شما خوانندگان مجله امان خواهیم گفت.
*.استاد دانشگاه علامه طباطبایی.
1 . مثنوی معنوی، دفتر دوم.
[2] . دیوان كبیر شمس.
3.هادی و راهنما.
[4] . مثنوی معنوی، دفتر اول.
[5]. سوره یوسف، آیه 94.
[6]. سوره یوسف، آیه 95.
[7]. بحارالانوار، ج 12، ص 260.
[8] . سورۀ یوسف، آیۀ 96.
[9] . مثنوی معنوی، دفتر اول.
[10] . بوستان سعدی، ص 281.
[11] . دیوان غزلیات حافظ.
دکتر محمود رفیعی ـ دوماهنامه امان شماره 8