مرتضی[1] عادت داشت، هر روز سیگار بكشد، تقریباً تمام اعضای خانواده این مسأله را میدانستند. اما پس از پیروزی انقلاب به طور ناگهانی سیگار را ترك كرد. برای همه این مسأله جالب بود، وقتی از او علت این كار را پرسیدم، پاسخ داد:«آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. من چطور میتوانم در حضور ایشان سیگار بكشم.
مرتضی همیشه چشم بر جاده داشت، منتظر رسیدن كاروان نورانی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بود عشق یعنی انتظار منتظر، و مرتضی عاشق راستین این قافله، شب را به امید طلوع فجر صاحبالزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سپری كرد،گونههایش را نوازش نمود و بالاخره پیكی آسمانی او را در سپاه منتقم آلمحمد عجل الله تعالی فرجه الشریف پذیرفت.[2]
معامله با خدا
تازه جنگ به پایان رسیده بود با اصرار دوستان حاجی برای مراسم حج به مكه رفت. وقتی بازگشت از او پرسیدم :«آقا مرتضی آنجا چطور بود؟» با ناراحتی گفت:«بسیار بد بود، چه خانه خدایی، غربیها پدر ما را در آوردند. كاخ ساختهاند، آنجا دیگر خانه خدا نیست. تمام محله بنیهاشم را خراب كردهاند. كاش نرفته بودم. مدتی بعد دوباره او را عازم حجاز دیدم؛ با خنده گفتم:«حاجی تو كه قرار بود دیگر به آنجا نروی؟ نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد:«نمیدانم اما احساس میكنم اینبار باید بروم. وقتی بازگشت. دوباره از اوضاع سفرپرسیدم.
اینبار هیجان عجیبی داشت.
با خوشحالی گفت:« این دفعه با گروه جانبازان رفته بودم، چنان درسی از آنها گرفتم كه ای كاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم بارها و بارها گریستم، به خاطر تحول و حماسهای كه در اینها میدیدم. به یكی از جانبازانی كه نابینا بود گفتم:«دوست نداشتی یك بار دیگر دنیا را ببینی؟ حداقلانتظار داشتم بگوید:«چرا یكبار دیگر میخواستم دنیا را ببینم. اما او پاسخ داد:«نه» پرسیدم:«چطور؟» گفت:«در مورد چیزی كه به خدا دادم و معامله كردم نمیخواهم فكر بكنم. بدنم می لرزید، فهمیدم كه عجب آدمهایی در این دنیا زندگی میكنند ما كجا، اینها كجا .[3]
________________________________________
1.شهید سید مرتضی آوینی.
.2 كتاب مرتضی آئینه زندگیام بود.
3. كتاب همسفر خورشید
دوماهنامه امان شماره 8