حال که سخن به این وادی پُر اسرار رسید، اجازه میخواهم که حکایت یکی دیگر از مجذوبانِ سالک را که در دام عشق حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف گرفتار آمد و صید آن حضرت گشت، برایتان نقل کنم؛ حکایتی شگفت، که پُر از نکتههای عارفانه و عاشقانه است.
«جوان بود و بسیار خوشسیما و شیکپوش. برای خودش کسی بود و رفت و آمدی داشت. با آنکه در یک خانواده روحانی متولد شده بود، ولی میل و اشتیاقش، او را به سوی علوم دنیوی کشیده بود. هوش بالایی داشت و تحصیل را با جدیت دنبال میکرد. تمام هدفش این بود که بتواند بورسیه اعزام به خارج را دریافت کند و در یکی از کشورهای اروپایی، ادامه تحصیل دهد.
این داستان، به سالهای دور بر میگردد؛ به عجل الله تعالی فرجه الشریف0-50 سال پیش. در آن زمان، فقط عده کمی میتوانستند بورسیه تحصیلی بگیرند و به کشورهای اروپایی اعزام شوند؛ لذا بسیاری از جوانها در تلاش بودند تا قرعه، به نام آنها بیفتد. بالاخره نام این جوانِ خوشسیما از قرعه فال بیرون آمد: «فخر تهرانی»!
میگویند روز اعزام، به عللی که فقط خدا میداند، کمی دیر به فرودگاه رسید. هواپیما پرواز کرد و این جوان جویای نام، از پرواز جا ماند. هیچ راهی دیگر وجود نداشت. ناراحت و غمگین، از فرودگاه برگشت. آن همه تلاش و کوشش و تکاپو به هدر رفته بود. یأس و ناامیدی وجودش را پر کرد و شعلههای آرزو، در دلش به خاموشی گرایید.
روزی از روزها، در یکی از خیابانهای تهران و در حالیکه غرق در تفکر بود، با یکی از مقربان درگاه حضرت مهدی(عج) روبهرو شد:«آشیخ مرتضی زاهد» رحمه الله علیه.
تیری زدی و زخم دل آسوده شد از آن هان ای طبیب خسته دلان! مرهمی دگر
«شیخ بهایی»
بر کسی معلوم نشد که در آن دقایق سرنوشتساز، چه سخنانی بین آشیخ مرتضای زاهد و فخر تهرانی رد و بدل گشت و شیخ، با آن نگاهِ اسرارآمیزش چگونه جوانِ تهرانی را به دام عشق انداخت.
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
«حافظ»
اما در همان ملاقات نخست، فخر تهرانی یکباره به انسانی دیگر تبدیل شد. تمام لباسهای شیک و مدّ روز را کنار گذاشت؛ عبایی بر دوش انداخت و حال و هوایی دیگر پیدا کرد».(2)
مرده بُدم، زنده شدم؛ گریه بدم، خنده شدم
دولتِ عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زَهره شیر است مرا، زُهره تابنده شدم
گفت که: دیوانه نهای، لایق این خانه نهای
رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم
گفت که: سرمست نهای، رو که از این دست، نهای
رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم
گفت که: تو کُشته نهای، در طرب، آغشته نهای
پیش رُخ زنده کُنش، کُشته و افکنده شدم
گفت که: با بال و پری، من پَر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش، بیپر و پَر کنده شدم
گفت مرا دولت نو، راه مرو رنجه مشو
زآنکه من از لطف و کرم، سوی تو آینده شدم
تابش جان یافت دلم، واشد و بشکافت دلم
اطلس نو یافت دلم، دشمن این ژنده شدم
شُکر کند چرخ فلک، از مَلِک مُلکِ و مَلَک
که از کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شُکر کند عارف حق؛ کز همه، بُردیم سَبَق
بَر زبر هفت طبق، اختر رخشنده شدم
زُهره بُدم ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم زکنون، یوسف زاینده شدم
از توام ای شُهره قمر، در من و در خود بنگر
که از اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
«مولوی»
در خدمت حضرت صاحب الزمان «روحی و ارواح العالمین له الفدا»:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
«حافظ»
برقِ عشق حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در جان فخر تهرانی، آتش انداخت و او را در مدار جذبه آقای عالمیان، حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار داد. او که سراپا عشق و آتش و عطش شده بود، راهِ پر خوف و خطرِ عشق را به سرعت طی کرد و راه صد ساله را، یک شبه پشت سر گذارد. کار او در عاشقی به جایی رسید که خیلی زود، مورد عنایت حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گرفت و به محضر ایشان، شرفیاب شد.
یکی از خوبان و فضلای باتقوا و اهل معنای حوزه علمیه قم، ماجرای آشنایی خود را با حاجآقا فخر تهرانی چنین بیان میکند: «طلبهای نوجوان بودم که به همراه برادر کوچکترم، از روستای خود، برای تحصیل به حوزه علمیه قم آمدیم و در یکی از حجرههای مدرسه فیضیه، ساکن شدیم. من از کودکی، روضهخوانی میکردم و این کار را در قم نیز ادامه دادم و با آن که طلبهای مبتدی و نوجوان بودم، بعضیها از روضههای من خوششان میآمد و مبالغی نیز به من پرداخت میکردند. من هم با توجه به درآمدهای روضهخوانی و همچنین با توجه به کمکهایی که پدرمان برای ما میفرستاد، تصمیم گرفته بودم از پول و شهریه حوزه استفاده نکنم.
مدتی گذشت تا اینکه یک روز از قصد و نیتم در روضهخوانی به تردید افتادم و از اینکه تا آن زمان در قبال روضه خواندن، پول میگرفتم بسیار پشیمان و ناراحت شدم و با خودم تصمیم گرفتم که دیگر برای روضه خواندن، پولی قبول نکنم. این تصمیم که بر گرفته از شور و حال جوانی بود، فوراً به اجرا درآمد. مدتی بعد، برای پدرمان مشکلاتی به وجود آمد و کمکهای او نیز رفتهرفته کم و کمتر شد و ما به شدت در تنگنا و سختی افتادیم. اوضاع و احوال ما هر روز سختتر میشد تا اینکه مشکلات و سختیها، ما را بر آن داشت تا با دعایی خاص به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شویم.
ما که طلبههایی روستایی و سادهدل بودیم، از ساحت مقدس امام زمان «روحی و ارواح العالمین له الفدا» فقط خوراکیهای مورد نیازمان- مثل آرد، گوشت، روغن، نمک و قند- را میخواستیم. من به برادرم تأکید کرده بودم که هیچ کس نباید از این وضعیت و از این توسل با خبر شود. ما هر روز در و پنجرههای حُجره را میبستیم و به دُعا و توسل مشغول میشدیم. روزهای زیادی گذشت و ما هر روز با شکمهای گرسنه در خلوت و به دور از چشمهای دوستان و طلبههای مدرسه، برای دست یافتن به آن نیازها و خوراکیها، به امام عصر «سلام الله علیه» متوسل میشدیم. تا این که یک روز در حال توسل، شخصی غریبه، حجره ما را دقّالباب کرد. من و برادرم تا آن روز، آن آقا را ندیده بودیم. محاسنی جو گندمی داشت که مایل به سفیدی بود و چهرهاش بسیار مهربان و دلنشین مینمود. عرقچینی بر سر و عبایی بر دوش داشت. پس از سلام و علیک، عَبای خود را کنار زد و ما از دیدن آنچه زیر عبا داشت، به شدت مُتحیر شدیم؛ چراکه در کیسه او، همان خوراکیهایی بود که ما از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف طلب کرده بودیم. آن بنده صالح و با تقوای خدا، آن کیسه را به سوی من گرفت و با لبخندی بسیار معنادار و نافذ گفت: «آدم که از امام زمانش عجل الله تعالی فرجه الشریف این چیزها را طلب نمیکند. آدم باید از امام زمان، فقط خود آن حضرت را طلب کند».
به فرموده جناب شیخ سعدی:
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنّا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست، چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست
«بوستان سعدی»
آن پیرمرد که گره کار ما را گشود، جناب حاج آقا فخر تهرانی بود. این چنین شد که من با حاجآقا فخر تهرانی آشنا شدم. در آن زمان ایشان هنوز در تهران ساکن بود و فقط برای زیارت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام و مسجد مقدس جمکران به قم رفت و آمد داشت».(3)
مرحله سوم مجذوبیت:
صید بیقرار، پس از آنکه مراحل اول و دوم مجذوبیت را طی کرد، با لطف خاص حضرت معشوق پردهنشین عجل الله تعالی فرجه الشریف، سرانجام، گام در سرزمین سبز وصال میگذارد و از دست یار دلنواز، نوازشها میبیند.
ابیات مراحل سهگانه مجذوبیت را دوباره با هم مرور میکنیم:
هم چو صیادی به سوی اِشکارْ شد
گام آهو دید و بر آثار شد
چندگاهش گام آهو در خور است
بعد از آن، خود ناف آهو رهبر است
چون که شکر گام کرد و ره بُرید
لاجرم زآن گام در کامی رسید
رفتن یک منزلی بر بوی ناف
بهتر از صد منزل گام و طواف
«مثنوی مولوی، دفتر دوم»
در مرحله سوم مجذوبیت، صیاد در دام صید خود میافتد و خود، شکار میگردد.
مولوی به زیبایی راز این مراحل سهگانه را برای مجذوبانِ سالک گشوده است. جناب مولوی میفرماید:
آن که ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گُنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق میگوید به گوشم پَستْ پَستْ
صید گشتن، خوشتر از صیادی است
«مثنوی مولوی، دفتر پنجم»
حضرت مولوی این راز را آشکار ساخته است که: در وادی عشق، صید گشتن، خوشتر از صیادی است.
مجذوبانی که در دام عشق و محبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، گرفتار میآیند، سرانجام به خیمه سبز و مقدس مولایمان امام مهدی «روحی و ارواح العالمین له الفدا» راه پیدا میکنند و تا پایان عمرِ پاکشان در خدمت و محضر آقای عالمیان حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف، بهسر میبرند و همچون چراغی پرفروغ به اطراف و اکناف خود روشنایی میبخشند و راه خانه دوست را نشان سالکان میدهند.
مولوی در دیوان شمس، درباره مجذوبانِ سالک و مراحل عجیب و رازناک مجذوبیت سخنها بسیار دارد. به یک غزل شاهوار در این باره بسنده میکنیم و سخن خودمان را درباره «جذبه عشق» به جلسه دیگر حواله میدهیم.
یاران سحر خیزان تا صبح کی دریابد
تا ذره صفت ما را کی زیر و زبر یابد
آن بخت که را باشد، کاید به لب جویی؟
تا آب خورد از جو، خود عکس قمر یابد
یعقوب صفت کی بود، کز پیرهن یوسف
او بوی پسر جوید، خود نور بصر یابد
یا تشنه چو اَعْرابی در چَهْ فِکند دلوی
در دلو نگارینی چون تُنگِ شِکر یابد
یا موسی آتش جو، کارد به درختی رو
آید که برد آتش، صد صبح و سحر یابد
در خانه جهد عیسی تا وارهد از دشمن
از خانه سوی گردون ناگاه گذر یابد
یا هم چو سلیمانی، بشکافد ماهی را
اندر شکم ماهی، آن خاتم زَرْ یابد
یا چون پسر ادهم راند به سوی آهو
تا صید کند آهو، خود صید دگر یابد
یا چون صدف تشنه، بگشاده دهان آید
تا قطره به خود گیرد در خویش گهر یابد
«کلیات دیوان شمس، جلد دوم، ص عجل الله تعالی فرجه الشریف0»
1.عضو هیت علمی دانشگاه علامه طباطبایی.
2. آقا شیخ مرتضای تهرانی، محمدحسن سیف الهی، ص 77.
3. شیخ مرتضای زاهد، محمدحسن سیف الهی، ص 74 ـ 76.
دکتر محمود رفیعی ـ دوماهنامه امان شماره 9