پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته.
با دیدن این صحنه، تکانی خوردم و در دل ، روح بلند او را تحسین کردم.
در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده بیپیرایهاش از او سوال کردم. او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانهام گذاشته بود، گفت: «هیچ دلم نمیخواست راجع به این قضیه صحبت کنم؛ ولی چون اصرار داری تا بدانی، برایت می گویم».
پس از مکثی کوتاه گفت:
انسان باید غرور و منیتهای خود را بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر میکشاند و عادت میدهد پرهیز کند تا نفس او تزکیه و پاک شود. ما نباید فراموش کنیم که هر چه در این دنیا به انسان، سخت بگذرد در آن دنیا راحتتر است. دیگر اینکه تزکیه و سرکوبی هوای نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر آمادگی پیدا کند(1).
در جریان آسفالت بعضی از خیابان های شهر، او خودش پیشاپیش کارگران، آسفالت کاری میکرد و حتی کارگرها نمیدانستند که او شهردار است.
یک روز ، صبح زود به یکی از مناطق رفت و از کارگرها دمپایی و گونی خواست. آن ها هم فکر می کردند او کارگری جدید است! به او دمپایی و گونی میدهند و او شروع میکند به کار. از همان آغاز، چند تن از کارگران به بهانههای واهی از کار، شانه خالی می کردند. وقتی آقا مهدی به حالت نصیحت به آنها میگوید که شما در مقابل پولی که میگیرید مسؤولیت دارید. به شدت پاسخ می دهند:
مگر تو چه کاره مملکتی که امروز آمدی و در کار ما دخالت میکنی؟ سرت به کار خودت باشد.
اوقات به همین منوال سپری می شود تا این که معاون شهردار همراه با بازرس برای سرکشی به آن منطقه میآیند و مبهوت و هیجان زده میبینند که شهردار، خود با لباس کثیف، پیشاپیش کارگران مشغول کار است(2).
1. شهید عباس بابایی«کتاب پرواز تا بی نهایت»
2. شهید مهدی باکری «ماهنامه فکه ».
فاطمه مقدم ـ دوماهنامه امان شماره 9