تذکر این نکته ضروری است که متأسفانه برخلاف آنکه تولیدات سینمای ایران، در حیطه مضمون انتظار، اندک و انگشتشمار است، در سینمای هالیوود، وضعیت، کاملاً بر عکس است و ما با انبوهی از آثار، برخورد می کنیم که جملگی به سوژه آخر الزمان و ناجی جهانی پرداخته اند!
همانطور که گفته شد، تعداد تولیدات سینمایی هالیوود و جهان غرب در مورد موضوع آخر الزمان، آنچنان زیاد است که نمیتوان تمامی آنها را مورد تحلیل قرار داد؛ بلکه میبایست به تحلیل و نقد نمونههایی از آن تولیدات - که به نوعی، الگو و نماینده دیگر آثارِ مشابه هستند- اکتفا کرد.
در ادبیات غرب، معمولاً از آخر الزمان با اصطلاح «آپوکالیپس»(1) و از نبرد و جنگ نهایی آخر الزمان که بین منجی جهانی و دشمنان او در میگیرد، با اصطلاح «آرماگدون»(2) یاد می شود. اثرپذیری بالای سینمای غرب از این مفاهیم، به گونهای است که حتی برخی تولیدات هالیوود، صریحاً با عنوان آپوکالیپس یا آرماگدون نام گذاری شدهاند. نکته شگفت دیگر، این است که اغلب آثاری که در محتوا و درونمایه به این مضمون پرداختهاند، دارای خط داستانی یکسان و ساختار قفسهای همانندی هستند؛ یعنی معمولاً به یک شیوه شروع شده، ادامه یافته و به پایان می رسند و در آنها طرح کلی داستانی و ساختار اصلی فیلمنامه، به نحو شگفتآوری یکسان و مشابه است.
این ساختار و خط داستانی واحد و مشابه بدین گونه است که در ابتدای آنها، زندگی به نحو معمولی و آرام در دنیا، جریان دارد. خصوصاً در آمریکا - که تقریباً تمامی این آثار، حوادث و اتفاقات اصلی فیلم را در همین نقطه تعریف می کنند و به عنوان مکان اصلی داستان، از آن استفاده می برند- همه چیز به نحو آرام و رضایتبخشی در حال گذر است؛ بچه-ها مدرسه می روند، کارمندان بر سر کار خود هستند، مغازهدارها به فروش اجناس خود مشغولاند، کافه ها و تریاها فعال هستند و به طور کلی، همه اقشار مردم، به زندگی و خوشگذرانی مشغولاند...
اما به ناگاه، ورود یک گروهِ غریبه و ناشناس، این آرامش را به هم میزند که معمولاً گروهی هستند که هیچ اطلاعات و مشخصاتی از آنان در دست نیست. برای مثال، در فیلم بسیار معروف و پر خرج «روز استقلال»(3)، یک سفینه بسیار بزرگ و غولآسا که می تواند بر شهری بزرگ، سایه افکند، از نقطه ناشناختهای از کهشکان، سر میرسد و در آسمان ظاهر می گردد.
در همه این آثار، مردم زمین با کمک دانشمندان و نیز رهبران سیاسی تلاش می کنند که با این غریبه های نوظهور ارتباط بگیرند و با آنها زبان مشترک پیدا کنند. دانشمندان اصلی و رهبران کلیدی در این تلاشها نیز، عمدتاً آمریکایی هستند که خود، به گونهای روشن و واضح، درصدد القای این مطلب است که آمریکایی ها، رهبر و لیدر جهان هستند و بقیه جهانیان حتی اروپایی ها باید تابع و پیرو محض آنها باشند!
در ادامه داستان و علیرغم تلاشهای صادقانه و انسانی(!)، هیچ امکانی برای ایجاد ارتباط، از سوی غریبهها ایجاد نمی شود و تمامی تلاش ها برای درک منویات و افکار و اهداف آنان، کاملا بینتیجه می ماند.
تا اینکه به ناگاه، نشانه هایی از رفتار خصمانه و جنگطلبانه از سوی غریبه ها مشاهده می شود و در حالی که جهانیان (به رهبری آمریکایی ها!) دلیلی برای این رفتار نمی یابند، دفعتاً و به نحوی غافلگیرانه، حملاتی آتشین و مرگبار و بسیار ویرانگر بر تمامی مناطق مسکونی زمین و شهرها و مردمان، آغاز می شود؛ بسیاری از نقاط زمین نابود میگردد و انبوه زیادی از مردم میمیرند.
در این فیلم ها معمولاً نیویورک، واشنگتن، شیکاگو، لوسآنجلس و نیز پاریس، لندن، رم و ... منهدم می گردند. در برخی از این آثار، حتی پکن، مسکو و دهلی نو نیز از بین میروند. نویسنده این مقاله، خود، شاهد آثاری بوده که در آن، مکه و شهرهای مسلماننشین نیز، با حمله بیگانگان نابود میشوند!
در مجموع، همه چیز به هم می ریزد و ترس، اضطراب، بهت، نگرانی، آشفتگی و وحشت از مرگ و نیستی بشریت و تمدن، بر فیلم حاکم می شود. باقیمانده مردم زمین که به هر طریق، نجات یافته اندحول محور قیادت و ریاست رییس جمهوری آمریکا (!) دوباره به بازسازی و تجدید قوا می پردازند و دانشمندانی که زنده ماندهاند نیز با تشویق و همفکری رییس آمریکایی، به مطالعه و بررسی نقاط ضعف بیگانگان پرداخته و سرانجام، در اوج ناامیدی، راهی برای مقابله و مبارزه و انتقامگیری می یابند و با حضور شجاعانه رئیس آمریکایی، به آخرین حمله متقابل، دست زده و در نقطه پایانی داستان، موفق به نابودی مرکزِ فرماندهی بیگانگان میشوند و بدین ترتیب، جهان را از نابودی کامل میرهانند...!
البته در جزییات فیلمها، طبعاً تفاوت هایی وجود دارد؛ امّا کلیت آنها به همین شرح است. سازندگان و تولیدکنندگان آنها، چنان به اهداف کلی و کلان خود، وفادارند که حتی تکرار چند باره این قصه در آثار متعدد را مانعی بر سر راه خود محسوب نمیکنند و در تولیدی دیگر به بیان دوباره این داستان ـ با همان کاراکترها و شروع و پایان تکراری- می پردازند...!
ممکن است این سؤال پیش آید که منظور واقعی آنان از این داستانهای تکراری چیست؟ دقت و توجه به اجزای داستان و روابط شخصیتها و قدری ملاحظه بر اصول هنری فیلمنامهنویسی و کارگردانی، می تواند پاسخ این سؤال را به آسانی هویدا کند.
این داستان ها نماد و نمونهای از نبرد آخرالزمان هستند که به زعم سازندگان آنها، بین نیروهای خیر و شرّ و البته به رهبری آمریکا! در می گیرد. نیروهای شرّ، یا از شرق می آیند و سبزهرو و مومشکی هستند(!) یا چون نمونهای که ذکر شد، از جهانی دیگر میآیند و نه حرف انسانی را می فهمند و نه جواب منطقی و انسانی دارند. آنها جز منطق جنگ و نابودی و انهدام آثار تمدن و فرهنگ انسانی، چیزی نمیخواهند و هدفی ندارند!
با این توضیح، روشن است که این همانند سازیها، کدامین نگرش و اعتقادات و دیدگاهها را در جهانِ معاصر، هدف گرفته است. همه این تلاش های هنری و سینمایی، برای تأییدگذاری بر ذهن و روح مخاطبین جهانی این آثار است تا در ضمیر خود، به تثبیت جایگاه خیر و شرّ ـ البته با معیار جهان استکبار ـ بپردازند و اگر در این نبرد نهایی، به کمک سپاه آمریکایی نمی روند، لااقل بیطرف بمانند و در لشگر شرقی های جنگجو و بیگانه با تمدن جهانی قرار نگیرند!
امّا آیا این آثار توانستهاند علیرغم تعداد فراوان خود، تأثیری مناسب بر روح و دل مخاطبین داشته باشند؟آیا توانستهاند معادلات محتوم و مقدر را تغییر دهند؟ و مهمتر، آنکه، ما در این معرکه هنر و فرهنگ و سینما چه باید بکنیم؟
----------------------------------------------------------------------------
* . نویسنده و تهیه کننده بسیاری از آثار سینمایی و تلویزیونی؛ چون فیلم سینمایی «طوفان شن» (با محوریت واقعه طبس)، سریال «سیمرغ» ( زندگینامه شهیدان، شیرودی و کشوری)، سریال «عبور از خط سرخ» (زندگینامه شهید عباس دوران)، سریال «آفتاب و زمین» (داستان تولّد روح الله)، فیلم سینمایی «آخرین ملکه زمین» (با محوریت موضوع حمله آمریکا به افغانستان)، سریال «چشمان آبی زهرا» (با محوریت موضوع انتفاضه فلسطین) و ...
1.Apocalips
2.Armageddon
3.Indipendence Day
دکتر سید علیرضا سجادپور ـ دوماهنامه امان شماره 9