1) سلوک محبّیه؛
2) سوک محبوبیّه.
سلوک مُحبّیه: آن است که سالک کوی دوست، پس از عمری تلاش، مجاهدت، ریاضت و پیمودن منازل صعب العبور، به وادی وصال میرسد. سالک مُحبّیه، آغاز سلوکش با کوشش است و در ادامه سلوک، کوشش جناب سالک با کشش حضرت معشوق همراه می شود.
سلوک محبوبیّه: آن میباشد که سالک راه عشق، پیش از آن که پای کوشش در راه نهد، سلوک با کشش جناب حضرت دلدار آغاز می گردد و سالک بیکوشش و ریاضتهای سخت، و تنها با پروازی عاشقانه به چشمه وصال می رسد و از جام وصال دوست، سیراب می گردد. در حقیقت سالک محبوبیّه کسی است که نخست به کمند کششِ جناب محبوب ربوده می شود و به وسیله مغناطیس بسیار قوی جذبه، به سراپرده حضرت معشوق برده می شود. در ادامه سلوک، سالک محبوبّیه، در دریای عمیق کوشش غوطهور می شود و کشش و کوشش همراه هم می شوند و سالک قدم به قدم به کوی سبز جناب یار نزدیک می گردد.
با مطالعه محبان و منتظران امام عصر می توان چنین گفت که: هر کدام از این دو نوع سلوک (محبیه و محبوبیه) در میان آنان وجود دارد ؛ یعنی این که جمعی از دوستان و منتظران حضرت مهدی(عج) سالک محبیه هستند و عدهای دیگر از این عاشقان سالک محبوبیه
می باشند.
آیت الله قاضی طباطبایی(سالک محبیه):
همه کسانی که در سلوک مهدویه پا نهادهاند و رهسپار خیمه سبز وصال مولایمان حضرت صاحبالامر(عج) هستند، مرحوم جناب قاضی طباطبایی را به خوبی می شناسند و با عظمت و افتخار، نام قاضی، این مرد توحید و عرفانی را بر زبانشان جاری میکنند.
جناب قاضی در مکتب توحیدی خود، بزرگ مردانی پرورش داده است که هر کدام از آن رادمردان، بنیانگذار مکتبهای فکری، فلسفی فقهی و عرفانی در عصر و زمان خویش بودهاند. مرحوم علامه طباطبایی، سید هاشم حداد، آیت الله شیخ حسنعلی نجابت، آیت الله محمد تقی آملی و حضرت آیت الله العظمی جناب محمد تقی بهجت.
مرحوم سید هاشم حداد میفرماید:
«استادم جناب قاضی، در قیام و قعود، در تغییر از حالتی به حالت دیگر، خیلی کلمه یا صاحب الزمان را بر زبانشان جاری
میکردند.»
جناب مرحوم قاضی بزرگ، آشنای کوی حضرت مهدی(عج) است. او محرم اسرار مولایش می باشد. جناب عارف بزرگ حضرت قاضی طباطبایی، آن قدر سلوک کرده است که امام عصر او را به خیمه سبز خود راه دهد.
کی رفته ای ز دل که تمنای کنم تو را کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کار گه عشق، کار من هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
«فروغی بسطامی»
حال می خواهیم از سلوک جناب قاضی سخن بگوییم:
در احوالات جناب حضرت قاضی طباطبایی آمده است که چهل سال شبانه روز در وادی توحید و عرفان گام زده منازل بسیاری طی کرد. از گردنههای بلند و صعب العبور، گذر کرد. او طالب وصال یار بود.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی، جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگ دستان کی زان دهن برآید
«حافظ»
پس از چهل سال، به او میگویند که کلید عشق و حواله عشق در دستان با کرامت و با کفایت سالار عارفان و عاشقان، امام شهیدان حسین بن علی علیه السلام است . کوشش چهل ساله مرد افکن جناب عارف توحیدی حضرت آیت الله قاضی طباطبایی با کشش معشوق عالمیان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام همراه میگردد و جناب قاضی در نهایت به وسیله علمدار رشید کربلا جناب عباس بن علی علیه السلام گام در وادی عشق حسینی مینهند و پروازش به سوی بلندترین قلههای توحیدی و عرفانی آغاز میگردد.
لبیک اگر عشق این و اینش ابتلاست عاشقی کار حسین کربلاست
اندر این صحرا جز او دیّار نیست صعوه را بر قاف عنقا بار نیست
جز حسین این ره به سر نابرده کس عشق اگر این است عاشق اوست بس
جناب قاضی سرانجام به قله بلند توحید و عرفان گام نهاد و به مقام با عظمت تشرف نایل آمد.
چهل سال در آتش هجران سوختن و به شکوه و گلایه لب نگشودن کار بزرگ مردانی چون قاضی است و بس.
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
»حافظ»
بیایید از کوششهای خستگی ناپذیر و استقامت شگفتانگیز جناب قاضی کمی سخن بگوییم. ایشان در حلقه یاران صاحبدل خویش فرمود: «اگر به جست و جوی آب، زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی. اگر وقتش باشد به آب میرسی؛ وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می-رسی و حتی آب برایت فوران میکند.
آیت الله سید علی قاضی طباطبایی، همیشه نماز مغرب و عشا را در حرمین شرفین امام حسین علیه السلام و حضرت باب الحوائج جناب اباالفضل العباس به جا میآورد. امشب قصد دارد، به حرم ماه بنی هاشم علیه السلام برود.
هنوز چند قدمی به حرم مطهر علمدار کربلا، مانده است. مجنونی از سلاله مجنونان سید شهیدان عالم بر سر راه او قرار میگیرد.
گفت که : دیوانه نهای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندند شدم
«مولانا»
آن مجنون ترک زبان، به سید علی قاضی میگوید: «سید علی! سید علی! امروز مرجع اولیا در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیه السلام است. سید علی قاضی، آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید: به حرم حضرت عباس علیه السلام می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و آماده می شود که در پیشگاه قدسی ماه بنی هاشم نماز بگزارد.
«تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت عباس به طور کلی عوض می شود. آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و دوباره نماز را ادامه می دهد. مستحبات را کم می کند و نماز را سریعتر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین علیه السلام نمی رود و به دنبال جایی خلوت رفته و برای این که با اهل منزل هم رو به رو نشود به پشت بام می رود، آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشا را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذرهاش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آورند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیش تری طول می کشد.
سخن سالکان محبیه در سیر و سلوک عاشقانه خودشان این است:
هله نومید نباشی که تو را یار براند اگر امروز براند نه که فردات بخواند
که اگر بر تو ببندد همه درها و گذرها در دیگر بگشاید که کس آن راه نداند
در به روی تو ببندد، تو مرو صبر کن آن جا که پس از صبر تو را او به سرصدر نشاند
دلِ من گرد جهان گشت ، ندیدش مثالش به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند ؟ به که ماند؟
«مولوی»
آیت الله قاضی طباطبایی این سالک محبیّه، اینک خود محبوب خدای خویش و حضرت مهدی(عج) واقع شده و بسیاری از سالکان وادی عشق مهدوی به مدد جناب قاضی بزرگ به دیدار و محبت امام زمان نایل شدهاند.
«روزی در محضر حضرت استاد آیتالله فاطمینیا بودم . ایشان ماجرای شگفت انگیزی در خصوص سالک محبیّه حضرت آقای قاضی بزرگ نقل فرمود که به شما خوانندگان ارجمند این حکایت پراسرار را تقدیم می کنم.
خانی از اهالی هندوستان به قصد تعلیم علوم دینی راهی نجف اشرف می شود. او کسی را نمی شناخت نمی دانست چه درسی را از کدام استاد بیاموزد. استادان زیادی در رشته های مختلف علوم دینی ، کُرسی تدریس داشتند و این جوینده دانش دچار تحیر می گردد. او برای نجات از این تحیر و سرگردانی، رهسپار مسجد سهله کوفه می شود. با مولایمان حضرت صاحب الزمان درد دل می کند و به دامن امام عصر(عج) دست توسل می زند. این طلبه جوان به امام زمان(عج) عرض می کند: یا صاحب الزمان! مرا به استادی راهنمایی بفرمایید که هم مرا اخلاق بیاموزد و هم فقه و هم دست مرا بگیرد و از وادی های صعب العبور عرفان عبور دهد. او با اصرار این خواسته خودش را با امام زمان در میان می گذارد.
صدایی به گوش او می رسد که تو باید بروی پیش قاضی طباطبایی و عرفان ، فقه و اخلاق را از او بیاموزی.
طلبه جوان می گوید: من آقای قاضی را نمی شناسم. به یکباره نوری داخل مسجد سهله می درخشد و شخصی با هئیتی پر جلال در وسط مسجد ظاهر می شود. او کسی نبود جز جناب قاضی بزرگ. حضرت قاضی طباطبایی با دست به سینه خود اشاره می کند و می فرماید: مرا می گوید. بیا پیش خودم.
طلبه جوان رهسپار حوزه علمیه نجف می شود و استادش را که حضرت ولی عصر(عج) نشان داده بود، می یابد و درس در پیشگاه جناب قاضی آغاز می گردد.
هنوز سخن ما درباره جناب قاضی و سلوک محبیّه به پایان نیامده است در شماره بعدی این ماجرا و سفر شگفت را پی می گیریم.
دکتر محمود رفیعی ـ دوماهنامه امان شماره 10