از گذشتههای دور، بزرگان اهل سنت نسبت به عقاید مذهب شیعه، نگاهی نقّادانه داشتهاند و همواره سؤالات و شبهاتی را مطرح میکردهاند؛ و پاسخهایی میگرفته اند. برخی منصفانه قبول کرده و برخی از آن سر باز میزدند. اما این نگاه نقّادانه با ظهور فرقه منحرف وهابیت، تبدیل به دشمنی و کینهتوزی شد و روند آن، شدیدتر و وسیعتر گشت. پس از پیروزی انقلابِ شکوهمندِ اسلامیِ ایران، وهابیت علاوه بر تشدید عداوتها، استفاده از روشهای مدرنی چون ماهواره، اینترنت، رسانههای صوتی و تصویری و ... بر سرعت و شدت هجمهها افزود.
دشمنان اهل بیت، هرگز تصور نمیکردند که فرهنگ غنی شیعه بتواند چنان جوش و خروش و شور و شعوری به ملت ایران بدهد که بتوانند با دستان خالی و تنها با تکیه بر معارف اهل بیت به رهبری بزرگمردی از سلالۀ نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله، یک رژیم کاملاً مسلح را که مورد حمایت بزرگترین قدرتهای مادی جهان بود، شکست دهند و فقه شیعی و احکام اسلامی مبتنی بر نگاه ائمه معصوم را جایگزین آن کنند و نه تنها باقی مسلمانان بلکه تمام معتقدان به دنیا را نیز برادروار گردهم آورد و عزّت بخشد..به همین جهت، این مخالفان در صدد هستند که چهرۀ نورانیِ مذهبِ تشیع را در سطح جهانی، مخدوش کنند.
شاید بتوان ادعا کرد که یکی از انگیزههای تهاجم وسیعِ وهابیت بر ضد مذهب اهل بیت، ترس و وحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن، در میان جوانان و دانشمندانِ تحصیلکرده و استقبال آنان از این مکتب نورانی و مطابق با سنت راستینِ محمدی است.
دکتر «عصام العماد شاگرد بن باز» (مفتی و فقیه سعودی) در کتابی که به مناسبت گرویدن خود به تشیع، به رشته تحریر در آورده مینویسد: «هنگامی که کتابهای برادران وهابی را میخوانیم بر یقین ما افزوده میشود که آینده از آنِ مذهب تشیع است؛ زیرا آنان، خود، وسیله انتشار سریع و آشنایی با مذهب تشیع در بین وهابیان میباشند» .سپس از قول «شیخ عبدالله الغنیمان» (استاد «الجامعه الاسلامیه» در مدینه منوره) نقل میکند: «وهابیون به یقین دریافتهاند، تنها مذهبی که در آینده، اهل سنت و وهابیت را به طرف خود، جذب خواهد کرد، همان مذهب شیعه امامی است» .
شیخ محمد مغراوی ، یکی از نویسندگان مشهور وهابی میگوید: «با گسترش مذهب تشیع در میان جوانهای مشرقزمین، بیم آن را داریم که این فرهنگ، در میان جوانهای مغربزمین نیز گسترده شود» .
«شیخ ربیع بن محمد»، یکی دیگر از نویسندگان سعودی نیز مینویسد: «آنچه باعث فزونی شگفتی من گردیده، این است که برخی از برادران وهابی و فرزندان شخصیتهای علمی و دانشجویان مصری، اخیراً به سراغ مکتب تشیع رفتهاند» .
اکنون، این سؤال به ذهن میآید که با وجود آنکه تمامی دشمنان، برای نابودی اسلام همپیمان شدهاند؛ آیا طرح مسایل اختلافی شیعه و وهابیت، با جریان وحدت منافات ندارد؟
«مایکل برانت» در کتاب «نقشهای برای جدایی مکاتب الهی» مینویسد: «افرادی که با شیعه، اختلاف نظر دارند علیه شیعه، منظم و مستحکم هستند. باید شیعیان را کافر جلوه داد و آنها را از جامعه جدا نمود و علیه آنها مطالب تحرکبرانگیز نوشت» . با این بیان، آیا تکیه بر اختلاف نظرها و دامن زدن به تفرقه و چند دستگی، خدمت به دشمن محسوب نمیشود؟
شکی نیست که وحدت، یکی از عوامل پیشرفت ملتها و رمز پیروزی آنان است؛ اما در جواب به این سؤال، ابتدا باید مشخص کنیم که منظور و هدف از وحدت چیست؟ آیا منظور این است که افرادِ هر مکتب و مذهب و فرقهای از معتقدات خود دست بردارند و به دین و مذهب دیگر درآیند و فرقهای دیگر را برگزینند؛ تا همه، تحت یک فرقه و مذهب درآیند؟! یا اینکه منظور و هدف از وحدت، چیز دیگری است؟
هدف از وحدت، یکی کردن مذاهب نیست؛ زیرا این امر، کاری دشوار و حتی غیرممکن است. بلکه منظور از وحدتِ اسلامی این است که صاحبان مذاهبِ مختلف، با تکیه بر مشترکات خود، یک صف واحد را در برابر دشمنان قسمخورده اسلام تشکیل دهند و با دشمن واحد خود ـ که هیچ کدام از فرقهها را قبول ندارد و در صدد نابودی همۀ آنها و از بین بردن اصل اسلام است ـ مبارزه کنند.
شاید بتوان گفت علت فاصله میان مذاهب، عدم آشنایی صحیح با مبانی فکری یکدیگر است. اگر صاحبان هر یک از مذاهب، با حفظ مبانی اعتقادیِ خود، مسایل اختلافی را در محیطی آرام مطرح نمایند، علاوه برآشنایی با افکار همدیگر و مشترکات میان مذاهبشان، به تفاهم بیشتری نیز دست خواهند یافت.
متأسفانه علیرغم آنکه مذاهب اسلامی توانسته بودند با الهام از رهنمودهای قرآنی و بیانات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در پرتو توحید و نبوت، پیوند برادری را در میان خود ایجاد نمایند تا در مقابل تهاجم سنگین دشمنان، استوار بمانند، با پیدایش فرقه ضاله وهابیت و اتهامات نادرست آنان به تشیع، ضربات جبرانناپذیری به اتحاد مسلمانان وارد آمد.
این فرقه، به جای همکاری و همیاری، بانگ تفرقه و جدایی سر داد و خواسته یا ناخواسته، آب به آسیاب دشمن ریخت و همگام با دشمنان، به نفی و طرد مسلمانان و گسترش فرقهها برخاست.
در قرن دوازده قمری، «محمد بن عبد الوهاب»، مروج اصلی افکار وهابیت، علاوه بر آنکه برخی از مسلمانان (نه فقط شیعه ) را به جرم توسل به انبیا و اولیای الهی، مشرک و بتپرست قلمداد کرد و به تکفیر آنان، فتوا داد؛ خونشان را حلال و قتل آنان را جایز و اموال آنان را غنایم جنگی به حساب آورد که در نتیجه این فتوا، هزاران مسلمانِ بیگناه کشته شدند.
آری! احیای افکار خشک و منحرف «ابنتیمیه» توسط عبدالوهاب، در شرایطی صورت گرفت که مسلمانان، بیش از هر زمان دیگری، نیاز به وحدت و یگانگی داشتند و مطمئناً نتیجه این مسیر ناهمواری که وهابیت در پیش گرفته است، چیزی جز شکستن بیشتر وحدت مسلمانان نخواهد بود.
در این نوشتار، بر آن شدیم تا با بیان مختصر از سرگذشت وهابیت یا سلفیگری و طرح عقاید خشک و تنگنظرانۀ آنان و پاسخ به ادّعاهای بیپایه و اساس آنها نسبت به مکتب اهل بیت، علاوه بر روشنگری و ارتقاء سطح معرفتی خوانندگان، دین خود را نیز ادا کنیم. قبل از شروع، یادآور میشویم که روش ما در بحث، طرح علمی موضوع، به همراه نقد و بررسیِ آن است.
سلفیگری:
سلفی از ریشه «سَلَف» و به معنای «پیشین» است. «محمد ابو زهره» مینویسد: «مقصود از سلفیّه، کسانی هستند که در قرن چهارم هجری ظاهر شدند. آنان تابع «احمد بن حنبل»، - کسی که عقیدۀ سلف را زنده و برای آن، جهاد کرد- بوده و گمان میکردند که تمام آراء و اعتقاداتشان، به احمد بن حنبل منتهی میگردد. آنگاه در قرن هفتم، این روش، توسط شیخ الاسلام ابن تیمیه احیا شد. او با اضافه کردن مسایلی به آن، شدیداً مردم را به این روش دعوت میکرد. آنگاه در قرن دوازده، آرای او در جزیره العرب توسط محمد بن عبدالوهاب احیا شد که تاکنون وهابیان آن را زنده نگه داشتهاند» .
احمدبنحنبل، رئیس خط سلفیگری
احمدبنحنبل شیبانی، صاحب کتاب حدیثیِ «المسند» و مؤسس فقه حنفی را میتوان ریشه سلفیگری دانست. وی بیش از یک قرن و نیم، پیشوای بلامنازع جهان تسنن ـ بویژه اهل حدیث ـ بود و گفتارش، ملاک سنت و بدعت محسوب میشد.
احمدبنحنبل، اصل تجسیم و تشبیه ذات خداوند را در میان اهل حدیث رواج داد. او معتقد بود که خدا در جهتی قرار دارد و بر عرش خود مستقر است. چنین تفکری، جزء عقاید مسلم و بدون تردید اهل حدیث قرار گرفت و انکار آن در حد ارتداد بود.
شخصی از احمدبنحنبل در مورد این حدیث سؤال کرد: «خداوند متعال، هر شب به آسمانِ دنیا میآید؛ دیده میشود و قدمش را در آتش میگذارد» و او در جواب گفت: «ما به تمام احادیث، ایمان داریم؛ آنها را تصدیق میکنیم و هیچگونه تأویلی برای آنها قائل نیستیم .
این نوع تفکر در میان حنبلیها ماند تا در سال 305 هجری، ابوالحسن اشعری، پس از برگشتن از مذهب خود (معتزله) و پیوستن به جرگه حنبلیها، تغییراتی را در این مذهب به وجود آورد؛ اما مجدداً در قرن هشتم، برخی از حنبلیها، مکتب احمدبنحنبل را با همان اصول احیا کردند که در آن ماجرا، ابو عباس احمدبنعبدالحلیم، معروف به ابنتیمیه نقش بیشتری داشت.
از خصوصیات بارز ابنتیمیه، فتوا دادن برخلاف آرای مشهور و رایج مسلمین بود. مکتب وی، به دلیل خشونت در کلام و بد زبانی در گفتار، رواج نیافت و علمای زیادی را به نقد خود وا داشت؛ از جمله ابنحجر عسقلانی، ابنحجر هیثمی،شورکانی،تقی الدین سبکی، ذهبی و...
ابن حجر عسقلانی و شوکانی مینویسند: «مفتی شافعیِ دمشق دستور داد که در دمشق اعلام کنند که هر کس معتقد به عقاید ابنتیمیه باشد خون و مالش حلال است» .
ذهبی، دانشمند بلند آوازه عصر ابنتیمیه، در نامهای خطاب به وی مینویسد: «ای بیچاره! آنان که از تو متابعت میکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودی قرار دارند. نه این است که عمده پیروان تو عقبمانده، گوشهگیر، سبکعقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند؟! اگر سخن مرا قبول نداری، آنان را امتحان کن و با مقیاس عدالت، بسنج. تا کی سخنان ناشایست خود را بالاتر از احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم میشماری؟ ای کاش، احادیث آن دو کتاب، از اعتراض تو در امان مانده بود. تو، گاهی آنها را تضعیف کرده و بیارزش میکنی و گاه توجیه نموده و انکار میکنی! آیا وقت آن نرسیده است که از جهل و نادانی دست برداری و توبه کنی؟ بدان که مرگت نزدیک شده است. به خدا قسم؛ گمان نمیکنم تو به یاد مرگ باشی، بلکه کسانی را که به یاد مرگ هستند، تحقیر میکنی!... تو با من که دوستت هستم، این چنین برخورد میکنی؛ پس با دشمنانت چه خواهی کرد؟! به خدا سوگند؛ در میان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور، فراوان هستند؛ چنانکه در بین دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بیعار، زیاد به چشم میخورند» .
شوکانی میگوید: «محمد بخاری حنفی (متوفای 841 هـ) در بدعتگذاری و تکفیر ابنتیمیه، بیپرده سخن گفته است؛ تا آنجا که در مجلس خود تصریح نمود که اگر کسی ابن تیمیه را شیخ الاسلام بداند، کافر است» .
سرانجام ابن تیمیه حرّانی در سال 705 هجری، در دادگاه محکوم شد و به زندان افتاد؛ اما در سال 707 از زندان آزاد گردید و پس از آزادی، مجدداً به نشر عقاید خود پرداخت. در سال 721، دوباره به زندان محکوم شد و همچنان در زندان ماند تا در سال 728 درگذشت.
تا پنج قرن پس از مرگ وی، بر اثر نقد تمامی عقاید او توسط علمای عصر، سخنی از آن عقاید، مطرح نبود؛ تا آنکه در قرن دوازده، بار دیگر افکار خشک ابنتیمیه رونق گرفت و در رأس ترویجکنندگان افکارِ انحرافیِ ابنتیمیه، محمدبن عبدالوهاب نجدی بود.
1.نظیر کتاب المراجعات که حاوی نامه ها و گفتگوهایی میان عالم بزرگ شیعی، علامه سید شرف الدّین و عالم بزرگ سنی شیخ سلیم البشری است.
2. المنهج الجدید و الصحیح فی الحوار مع الوهابین،ص 178.
3. همان.
4. مقدمه کتاب «الشیعه الامامیه فی میزان الاسلام»، ص 5.
5. مقدمه کتاب «من سب الصحابه و معاویه فأمه هاویه»، ص 4.
6 . the ology a plan to divis and desnoyle.
7. روزنامه جمهوری اسلامی، 5/3/1383؛ هفته نامه افق حوزه، 28/8/1383.
8 . انعام / 153 ؛ آل عمران / 105.
9 المذهب الاسلامیه، محمد ابوزهره، ص 311؛ به نقل از «سلفیگری و پاسخ به شبهات»، علیاصغر رضوانی، ص 16.
10. فی عقاید الاسلام، از رسایل شیخ محمدبنعبدالوهاب ص 155؛ به نقل از «سلفیگری و پاسخ به شبهات»، علی اصغر رضوانی، ص 19.
11. الدرر الکامله، ج 1، ص147 و البدر الطالع، ج 1، ص 67.
12. الاعلان بالتوبیخ: 77 ـ تکمله السیف الصقیل رد ابن زفیل: 218.
13. البدر الطالعک 2 / 260.
نعمت الله حشمتی ـ دوماهنامه امان شماره 10