«بنده ناصر نقویان هستم. طلبه بیسوادی از قم؛ و هماكنون در تهران زندگی میكنم. سال 65 از بابل خودمان به قم آمدم. بین سالهای 60 تا 65 در بابل بودم و تا سال 71- 72 هم در قم؛ و از آن به بعد هم در تهران روزگار میگذرانم».
این پاسخ حجت الاسلام و المسلمین ناصر نقویان، واعظ و استاد برجسته حوزه و دانشگاه است؛ به این سؤال ما كه از ایشان پرسیدیم: «لطفاً خودتان را معرفی كنید».
البته صمیمیت صحبتهای حاجآقا را در ادامه گفتوگوی خودمانیمان با ایشان، بهتر میتوانید ببینید.
ایشان در این گفتوگوی 5/1 ساعته با مجله امان، به نكات جالب و آموزنده بسیاری، در رابطه با شیوه درست زندگی كردن و چگونگی كسب رضایت حضرت ولی عصر(عج) اشاره كردند؛ كه مطالعه آن را به همه شما جوانان عزیز و عاشقان امام زمان(عج) توصیه میكنم.
اگر آقای نقویان بخواهد ویژگیهای خودش را معرفی كند چه میگوید؟
من با یك بیت شعر حافظ، مجبورم جواب شما را بدهم كه
«می خور كه شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیك بنگری همه تزویر میكنند»
خب حقه بازی هم خودش راهی است، برای جلب توجه مردم!! به خاطر اینكه خود قرآن فرموده: «ان الانسان علی نفسه بصیره». وقتی آدم، پوستههایش كنار میرود، مشخص میشود كه مثل پرتقالهای گُندهای است كه وقتی پوستشان را میكنی، میبینی چقدر كوچك هستند. امیدواریم ما این قدر كوچك نباشیم كه پس از پوست كندن، كسی حاضر به خوردن آن نشود!
جناب آقای نقویان! جدای از تواضعی كه دارید، بفرمایید چرا بسیاری از جوانان و اهل ذوق و اندیشه كشور، شما را دوست دارند؟
مردم، خوبی را دوست دارند. این از ناحیه مردم است. آنها گاهی خیال میكنند كه فلان كس، آدم خوبی است و این عالمِ خیال است كه به قول مولانا:
از خیالی، صلحشان و جنگشان وز خیالی، نامشان و ننگشان
و خدا كند در
آن خیالاتی كه دام اولیاست عكس مهرویان و بستان خداست
ما هم جایی داشته باشیم.
دوست داشتنیترین چیز از دید شما چیست؟!
تنبل خانهای به نام بهشت! (با خنده) من خیلی دوستش دارم.
البته میگویند بهشت جای تنبلها نیست! این حرف شما را این طور تفسیر كنیم كه شخص آقای نقویان به دنبال راحت جان هستند و به علت خستگی از این دنیا میخواهد استراحت كنند؛ یا ...؟!
بالأخره به ما گفتهاند كه لطف خدا خیلی زیاد است. یك بیتی دارد مولانا؛ كه بهترین و امیدوار كنندهترین بیت اوست:
تو مگو ما را بدان شه، بار نیست با كریمان، كارها دشوار نیست
بالأخره وقتی آدم احساس كرد آن خدا كریم و مهربان است، امیدوار میشود. ما كه از خودمان جز تنبلی و شرمندگی و تنپروری چیزیی كه نداریم؛ اما چون خدا كریم و مهربان است، ما امیدواریم كه همان تنبلخانه (بهشت) را به ما بدهد.
مخاطبان ما شاید خیلی دوست داشته باشند كه بدانند هدف شما در زندگی چیست؟
استادی داشتیم و داریم كه خدا حفظش كند. همیشه به طلبهها میفرمود:«اگر یك كاری كنید كه نازنینانِ عالم و در رأسشان، امام عصر(عج)، گوشه چشمی به شما داشته باشند، در آن صورت به بالاترین جایی كه میخواهید رسیدهاید».
یك بیتی هم دارد حافظ كه میگوید:
گرچه میگفت که زارت بكشم، میدیدم که نهانش، نظری با من دلسوخته بود
آن روزها من فكری به اینكه در تلویزیون باشم و اسم و رسمی دربیاورم، نداشتم. امروز هم همین طور است.
به عبارت دیگر، میخواستیم بدانیم هدفتان از ورود به حوزه و این مدل زندگی چه بوده است؟
از یكی پرسیدند:«هدفت از رفتن به حوزه چیست؟» گفت: «به خاطر خواب قیلوله!»؛ چون توی حوزه، آدم راحت میخوابد! ما الآن دنبال كسی میگردیم كه ما را از این خواب بیدار كند! مگر خدا نفرموده كه دنیا لعب است؟! خب من هم در این دنیا نقش خودم را بازی میكنم. به خدا میگوییم ما هم یك نقشی داریم به نام «نعش»! مولوی میگوید كه «ما در تسلیم، چون مردگانیم». بالأخره نقش نعش هم برای خودش یك نقشی است و ما اگر بتوانیم در این نقش، تسلیم خدا باشیم، خوب است؛ ولی متأسفانه بیشتر تسلیم هوا و هوس خود هستیم.
بهترین خاطرهتان كدام است؟
بهترین خاطره من، وقتی است كه از قم به سمت «قوم» رفتم و این هجرت، البته برای من سرمنشأ بركاتی بوده است.
به نظر خودتان چقدر به آن هدفی كه داشتید، رسیدهاید؟ در مسیر رسیدن به هدف، با چه مشكلاتی مواجه بودهاید؟
ببینید، طلبه باید مثل یك بذر باشد. بذر، هدفش این است كه به سمت آسمان برود؛ شكوفا بشود و میوه بدهد. ولی با این حال، میداند كه برای بالا رفتن، یكبار باید برود پایین و خاك بر سر شود! باید بر او فشار بیاید و بشكند و همنشین خاك بشود. معراجش از آنجا شروع میشود. من فكر میكنم نقشه درست زندگی طلبگی، همین است و اگر كسی بخواهد از آن تخطی كند، قطعاً به جایی نخواهد رسید.
شاید خیلیها ندانند كه آقای نقویان، 5 سال در پاكدشت ورامین زندگی كرده است و وقتی آمد به قم، در یك زیرزمین نمور زندگی میكرده و تازه بعد از 15 سال، قرار است كه همین روزها، صاحب خانه شود. البته اگر تا آخر عمر هم صاحبخانه نشود، بالاخره آدم مستأجر را هم تشییع جنازه میكنند!
اقبال یك شعر قشنگی دارد:
مرتضی كز تیغ او، حق روشن است بو تراب از فتحِ اقلیمِ تن است
او تنش را فتح كرده و در اختیار جانش قرار داده است. هسته هم اگر بخواهد جانش شكوفا شود، باید تنش را در اختیار خاك قرار بدهد. در روایت هم داریم كه تن مؤمن، از او در تعب و سختی است و به تنش راحتی نمیدهد.
اگر تنپروری، جانت بمیرد وگر جان پروری، تن پر بگیرد
این فرمولِ درستِ زندگی طلبگی است. امام نیز 15 سال مثل یك بذر، در محاق تاریكی رفت و پنهان شد و بعد رشد كرد. اگر امروز در همه عالم، نام خمینی مطرح است، نشانگر آن است كه ایشان مسیرش را درست رفته است.
به تعبیر یكی از دوستان، ما دو نوع زندگی داریم؛ یكی زندگی قیفی و دیگری شیپوری! آنها كه از اول میخواهند زندگیشان فراخ باشد، بدانند در انتها به جای تنگ و باریك میرسند؛ ولی آنها كه مثل شیپور، ابتدای ورودشان، تنگ و باریك است، اینها در انتها، نغمههای خوشی ازشان بیرون میآید و جای فراخ و خوبی خواهند داشت.
طلبه هم باید بداند كه مسیر درست را برود. یك لمعه خوان نباشد كه به زور، عبا و عمامه سرش نگذارد و از حوزه برود بیرون. این حوزه را باید تا آنجا كه در رشدش مؤثر باشد، حفظ كند تا به پختگی برسد. آن وقت است كه او را به خدمت سلطان بن سلطان میبرند. نقشه و طرح همین است و اگر كسی توانست همین نقشه را حل كند، به موفقیتهای خوبی میرسد.
از دیدگاه حضرتعالی، هدف و منزلگاه جوان كجاست؟
جواب این سؤال شما را با این حكایت میدهم كه به یكی از علما گفتند: «اگر شما هفته آینده بمیرید، چهكار میكنید؟» گفت: «همین كارهایی كه الآن میكنم». اگر هر كسی، هدفش رضای خدا باشد و اینكه لبخند رضایت امام عصر(عج) را به زندگی معطوف كند، به وظیفهاش عمل كرده است.
همان طور كه مستحضرید، امروزه سیر و سلوكهای متفوات عرفانی، همه دنبال یك جور پاكی و سعادت هستند؛ اما - فیالمثل- یك دانشجو، در جامعهای كه نظریات و سیر و سلوكهایی متفاوت در آن مطرح است، چه راهی را باید برود و شما برای مسیر او، چه پیشنهادی دارید؟
ببینید، دو نكته اینجا قابل توجه است؛ یكی اینكه اسلام خیلی تأكید ندارد كه شما چهكاره باشید. ما میبینیم شخصیتهایی مثل پیر پالاندوز، شیخ رجبعلی خیاط، مرحوم حداد -كه حتی آهنگر هم نبود و نعل اسبساز بود- شخصیتهای بزرگ عرفانی شدند. یك پنبهدوزی بوده است در تهران؛ كه میگفتند امام زمان(عج) گاهی پیش او میآمده و به مغازهاش سر میزده است. به تعبیر مولانا، آب و تشته هر دو دنبال هم هستند؛ آنجا كه میگوید:
تشنگان گر آب جویند از جهان آب هم جوید به عالم، تشنگان
از آن طرف، در روایات هست كه شما به وظیفه خود عمل كنید. قرآن همهاش میگوید ببینید هر كس وظیفهاش چیست.
وقتی ما این دو نكته را كنار هم بگذاریم، نتیجه انی میشود كه باید یك راننده، یك خانم خانهدار، یك پرستار، كشاورز، معلم و... ، هر كس در جای خودش، وظیفهاش را به خوبی انجام دهد. نظام خلقت هم به همه این مجموعه نیاز دارد؛ مثل یك باغ، كه در كنار بوته گوجه فرنگی، درخت سرو هم دارد؛ نهال یك فصله دارد و درخت چند ساله هم دارد. مهم آن است كه هر كدام، كار خودش را درست انجام دهد.
اگر آدمی این را بداند كه روزگار و شرایط زندگی، مثلاً او را خیاط كرده است، از همین خیاطی، درس عرفان میگیرد. اینكه وقتی یك پارچه زیبا را میآورند پیش او، كه می توان با تكه تكه كردن آن توسط قیچی، خلعت زیبایی فراهم كرد، خداوند هم گاهی زندگی انسان را تكه تكه میكند، گاهی مشكلاتی هست، اما او میگوید از این تكه تكه كردنها و پارگیهاست كه بعداً یك لباسهای فاخری درست میشود.كشاورز هم اول زمین را زخمی میكند و شیار میزند؛ بعد فضای گل و گیاه درست میكند.
نكته بعد این است كه آدم بداند كه باید در شغلش، انسان امینی باشد. نكند پارچه مردم را بد ببرد و بگوید حواسم نبوده است. قرآن، یك تعبیر فوقالعاده زیبایی دارد كه در هیچ مكتب دیگری، یافت نمیشود. میفرماید: «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُم» . مكاتب دیگر میگویند برای راضی كردن یك كارگر، باید پولی را به او داد؛ ولی قرآن، بالاتر از این را میخواهد. میگوید او شاید مجبور بوده كار كند و یا قدر كار خودش را نداند؛ اما شما باید ببینید حق این آدم چقدر است و چقدر به تو سود رسانده است. از حق او كم نگذار؛ نه اینكه صرفاً بخواهی رضایتش را جلب كنی.
خیاط، راننده، بقال و... ، اگر این طور فكر كنند كه من باید در جامعه، كار خودم را درست انجام بدهم، به بالاترین درجه عرفان میرسند. اما متأسفانه همانطور كه فرمودید الآن از راههای منفی و البته، فوقالعاده زیركانه و فریبكارانه، انسانها را از مسیر اصلی خارج میكنند؛ كه باید خیلی مراقب بود.
میگویند یك وقتی، «دروغ» و«صداقت»، با هم برای شنا رفتند به دریا؛ ولی دروغ، زودتر از آب خارج شد و لباسهای صداقت- كه زیباتر بود- را پوشید. وقتی صداقت از آب بیرون آمد، دید كه لباسهایش نیست و برای اینكه لخت نباشد، لباسهای زشت دروغ را پوشید. از آن به بعد، به خاطر اینکه اكثر مردم، به ظاهر حكم میكنند و به قول معروف، عقلشان در چشمشان است، وقتی دروغ را دیدند که چه لباسهای زیبایی بر تن كرده است، بیشتر، دور او جمع شدند و كم بودند آدمهایی كه به باطن و درون، اهمیت بدهند.
یك زن بیحجاب ممکن است که فوق العاده زیبا باشد؛ ولی كمتر كسی است كه بفهمد این لباس زیبا، تن اوست و در درون این لباس، ناجوانمردیها، خراب كردن رابطه زن و شوهرها و شعله ور کردن آتش شهوات نهفته است.
به قول مولانا:
دلا نزد كسی بنشین كه او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو، كه او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران، مرو هر سو، چو بیكاران به دكان كسی بنشین كه در دكان، شكر دارد
یا بیتی هست كه میگوید:
ترازو گر نداری، پس تو را زان ره زند، هر كس یكی قلبی بیاراید، تو پنداری كه زر دارد
یعنی وقتی تو ترازو نداری و نمیدانی چه چیزی زشت است و چه چیزی، زیبا؛ دنیا فریبت میدهد. یک حقهبازی میآید و یك چیز تقلبی و پر از زرق و برق را به تو میدهد و تو خیال میكنی كه طلای ناب است! از سویی، هر چیز قیمتی، دو نوع دارد؛ تقلبی و واقعی؛ كاغذ كاهی یا اسكناس 10 تومانی كه تقلبی ندارد؛ اما در عوض، اسكناس 5 هزارتومانی یا تراولچك 500 هزار تومانی، تقلبی هم دارد!
ما شادی تقلبی هم زیاد داریم. وقتی جوانی میگوید من از شنیدن فلان موسیقی به شادی میرسم، ما فقط از او یك سؤال میپرسیم: «از كجا فهمیدی این شادی تقبی نیست؟!»
لذا هر چه جنس، ارزشش بالاتر میرود، بدل شانس آن كمتر میشود. شما یك سكه طلا را كه به مغازه طلافروشی میبرید، طرف با اینكه خودش كارشناس است، اما 10 بار آن را بالا و پایین میاندازد و تازه از دیگران هم پرسوجو میكند.
تنها وظیفه انبیاء و اولیاء هم این است كه به ما بگویند در درون این حجاب -كه ظاهرش ممكن است زشت و تلخ و توأم با نگاههای متلكآمیز باشد- یك نوع شادی و آرامش هست؛ و برعكس، آن بیحجابی كه ظاهرش زیباست، در درونش زشتیهایی نهفته است. همین دروغ گفتن هم خیلی وقتها ظاهرش زیباست؛ اما بعدها میفهمی كه در درونش چه زشتیهایی است.
بذر هم همین طور است. اگر آن را کاشتند، برای رشد کردنش باید كمی صبر كرد. به همین خاطر، اولین جملهای كه فرشتگان، دم در بهشت به بهشتیان میگویند این است كه: «سَلامٌ عَلَیكُمْ بِما صَبَرْتُم» . نمیگویند «بما صلیتم» یا «حججتم»؛ میگویند شما صبر كردید. لذا نماز و روزهای كه در آن صبر نباشد، به درد نمیخورد.
روز عاشورا هم اباعبدالله علیه السلام به یارانش فرمود: «صبراً یا بنی الكرام»؛ ای بزرگزادگان، صبر كنید؛ بعدها میفهمید چه کسی شكست خورده است. كسانی كه این صبر و توجه را ندارند، قطعاً شكست خوردگان عالماند و ما اگر بتوانیم این را به مردم نشان بدهیم كه واقعیت عرفان و معرفت، و شیوه به حضرت رسیدن و نائل شدن به قرب خدا، رعایت این فرمولهاست، آن وقت با وجود همه حقه بازی و شیادیها، قرآن ما را راهنمایی میكند و میفرماید: «اتَّبِعُوا الْمُرْسَلین» یا «اتَّبِعُوا مَنْ لا یسْئَلُكُمْ أَجْراً » ؛ دنبال كسی باشید كه از شما برای خودش چیزی نمیخواهد. در این صورت، دكان و دستگاه خیلیها تعطیل میشود؛ چون اینها حداقل دنبال مرید پیدا كردن هستند و اینكه بالأخره پول و پلهای به جیب بزنند و موقعیتی پیدا كنند؛ اما وقتی به این چیزها نمیرسند، میبینید كه منكر همه چیز میشوند!
حاج آقا! الآن از دید منِ دانشجو یا طلبه یا هر كس دیگر، دو سؤال به طور مشخص وجود دارد. یكی اینكه ما میخواهیم كجا برویم و دیگر اینكه ایستگاهها و منزلگاههای ما در مسیرمان كدام است؟!
من این طور فكر میكنم که در عین اینكه سؤال شما، دقیق و پیچیده است و هر كس، در هر نحلهای مثل عرفان و عشق و فلسفه و ...، میتواند به آن پاسخی بدهد؛ اما ما ندیدهایم قرآن- كه قطعاً یك رساله عملیه برای همه ماست- یكجا صحبت از منزل و مرحله داشته باشد. بله! این صحبتها برای تدریس و بحث در دانشگاه خوب است؛ ولی ما نمیتوانیم در زندگی امروزی به دانشجوی فیزیك بگوییم تو برو در كوه خضر قم، گوشه غزلت بگزین. حتی این چلهنشینی كه بعضیها ذكر كردهاند، در همین زندگی عادی است؛ اینكه شما كاری بكنید كه چهل روز پدرت از شما نرنجد؛ یا چهل روز، نگاه آلوده نكنی، در خانه مردم سرك نكشی تا چشم و همچشمیها پیش بیاید و ... .
ما باید به مراحل زندگی خودمان توجه كنیم. مثلاً نوزاد برای زنده ماندن باید غذا خورد. قرآن هم به آدم میفرماید كه بعد از سكونت و آرامش، باید بذر بكاری و غذا بخوری. جالب اینكه قرآن، همه چیز را غذا میگوید! مثلاً اگر غیبت كردی، میگوید تو غذا میخوری؛ منتها غذای مسموم؛ و لذا در این مرحله باید مواظب باشی كه غذای مسموم و آلوده نخوری. كما اینكه قرآن میفرماید: «كُلُوا مِنَ الطَّیباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» ؛ یعنی چیز خوب بخور تا كار خوب بكنی.
قرآن در این مسیر، یك فرمول عجیب و منحصر به فرد دارد که میگوید اگر تقوای مرحله پایین – که راحتتر است- را رعایت كنی، خدا هم تو را كمك خواهد كرد. همه میفهمند که دروغ، سم است؛ یا اینكه ایمان، خودش، طعام است؛ ولی كسی كه مسموم است، حتی اگر 24 ساعت هم غذا نخورده باشد، بیمیل است؛ چون باید معده او را شستوشو داد و سم را بیرون ریخت. لذا باید دروغ را رها كنی. حتی به شوخی هم نگو كه به دروغ در ترافیك هستم. اگر این كار را كردی، ایمان و نماز خیلی برایت خوشمزه میشود. اما اینكه چرا در درون ما خوشمزه نیست، به خاطر این است كه ما خودمان را مسموم كردهایم.
به ما گفتهاند: «بِالْوالِدَینِ إِحْساناً» . همه، باید این را انجام دهند. در هر مرحله عرفانی، احترام به والدین، واجب است. اویس قرنی به خاطر احترام به مادرش به آن مقام رسید؛ در حالی كه جوان ما به مجلس امام حسین علیه السلام میآید و نه حس دیدن امام را دارد؛ نه جنگیدن در راه ایشان را؛ ولی سینه زنی را به حرف مادرش ترجیح میدهد. امام حسین علیه السلام این را نمیخواهد.
در روز عاشورا، در یك جایی، امام حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «اگر كسی بدهكار است، حق ندارد همراه ما بجنگد». این حدیث در كتاب فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام آمده است. به خاطر اینكه فردا روزی نگویند اینها میروند كنار امام حسین علیه السلام شهید میشوند، اما حق و پول مردم را میخورند. جان، متاعی است كه هر بی سر و پایی دارد؛ ولی آن جان پاك و مقدس میتواند فدای امام حسین علیه السلام بشود.
اگر ما این فرمولها و نكات را رعایت كردیم؛ دروغ و غیبت و ... را رها كردیم و به پدر و مادر خود احترام گذاشتیم و حتی بالاتر، احسان نمودیم، آن وقت نوبت فرمول بعدی قرآن میرسد كه «من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا». خدا گفته است اگر بفهمیم در این راه تلاش كردی، خود ما كمكت میكنیم؛ بنبستها را برایت باز میكنیم.
یك وقتی در نجف، طلبهای بود كه خیلی دنبال امام زمان(عج) میگشت. چهل شب به مسجد سهله رفت؛ اما آقا را ندید. آخرش هم به علوم غریبه متوسل شد؛ اما فایدهای نداشت. ولی از آنجا كه واقعاً علاقهمند بود و خیلی تلاش میكرد، شبی در خواب دید كه به او گفتند: « فردا صبح به حله برو. در بازار مسگرهای آنجا، مغازه پنجم، سمت چپ، مغازه پیرمردی با این مشخصات است. وقتی به آنجا رسیدی، حضرت در آن مغازه هستند».
این فرد هم صبح بلند شد و چون به نظرش آمد كه رؤیا، صادقه بوده است، حركت كرد و بعد از دو روز -كمتر یا بیشتر- به حله رسید و دید كه آن جان جانان، در آنجا حضور دارند.
آقا یك نگاهی به او كرد و بعد دو نكته فرمود. اولاً ببین آقای طلبه! تو كه آدرس ما را نداری تا بدانی ما كجاییم؛ نمیخواهد بروی مثلاً مسجد سهله یا جمكران. تو وظیفهات را انجام بده؛ ما مثل این پیرمرد، پیش تو هم میآییم. حالا چرا پیش این مرد میآید؟ قبل از اینكه آقا صحبت كنند، یك پیرزنی آمد و قفلی آورد كه بفروشد. قفل بسته شده بود و كلید هم نداشت. پیرمرد نگاهی به آن كرد و مثلاً گفت: «دو قران میارزد».
پیرزن با تعجب پرسید: «دو قران؟! از سرِ بازار تا اینجا به من گفتهاند كه كمتر از یك قران میارزد». پیرمرد گفت: «بی خود گفتهاند. این قفل، باز میشود و دو قران میارزد». خب، این فرد اگر همان یك قران را به پیرزن میداد هم، او خوشحال میشد؛ اما امام زمان(عج) فرمود به خاطر همینكه این پیرمرد به وظیفهاش درست عمل میكند و حق مردم را میدهد، ما گاهی اوقات پیش او میآییم؛ و لذا تو هم درست عمل كن تا ما پیشت بیاییم.
اگر به این فرمول قرآن هم اعتقاد و باور داشته باشیم كه: «وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» ، به نظر من، بسیاری از مشكلات حل خواهد شد و دیگر نیاز نیست كه ما از این دكان به آن دكان برویم و از این استاد به آن استاد. چرا كه خود خدا وعده داده است كه من، استاد را برایت پیدا میكنم؛ به شرطی كه ببینم قدمهای اولیهات را خوب برداشتهای.
ما باید بتوانیم این را برای مردم، به خوبی جا بیندازیم. آن وقت آقای دانشجو میفهمد كه نباید به دختر مردم نگاه كند؛ یا سر كلاس در ردیف عقب بنشیند كه خانمها را ببیند و ذهنش مشوش بشود و به حرام بیفتد. آن دختر خانم هم میفهمد كه امام زمان(عج) این نوع حجاب را دوست ندارد. یا من میفهمم كه امام زمان(عج) دوست ندارد كه با پدر و مادرم، بد صحبت كنم.
اگر ما این مسائل را رعایت كردیم به مراحلی از عرفان میرسیم؛ در غیر این صورت میشود، حقه بازی و خودگول زدن!
شما این مطلب را كه برخی میگویند جوانان امروز ما دینگریز شدهاند، قبول دارید؟ به نظر شما چرا الگوهای نسل حوان در حال حاضر، تغییر كرده است؟
نه؛ قبول ندارم! ببینید یك چیزی در ظاهر به چشم میخورد و یك چیزی هم در عالم واقع، وجود دارد. شاید برایتان جالب باشد؛ من در همین عید امسال، به مسكو، پایتخت روسیه، رفتم و بعدش هم به مینسك، پایتخت بلاروس؛ و برای دانشجویان ایرانی مقیم این دو كشور، جلساتی برگزار كردیم. در آنجا من صحنههای عجیب و غریبی دیدم! در آنجا یك خانمی را به من نشان دادند كه حجاب درست و حسابی نداشت و شاید اگر در یران بود، به یك معنا، جزو بیحجابها به شمار میرفت؛ اما این فرد بدون هیچگونه اجباری، هر شب جمعه میآمد و در جلسهای كه بچهها در مكانی به نام «بیت الزهرا» داشتند، شركت میكرد و با آنها دعای كمیل میخواند. جالب اینكه حتی روسری هم بر سر نداشت؛ ولی اولین نفر بود كه حاضر میشد. خب، این آدم معلوم است كه از درون، دنبال پاكی و نجابت است و دنبال هرزگی نیست؛ چون آنجا هرزگی، ارزان و آسان است.
یا در همین ایران خودمان، من چند وقت پیش با اتومبیل از شمال به سمت تهران میآمدم. در مسیر، صدای موسیقی ماشینی، خیلی زیاد بود. خانمی هم جلوی ماشین نشسته بود و سیگاری روی لب داشت. من یك نگاهی كردم و با لحن ملایمی به او گفتم: «حیفِ شما نیست كه سیگار میكشید؟!» او هم با كمال ادب گفت: «چشم؛ به خاطر شما!» ظاهراً من را هم شناخت و بدون اینكه به او درباره صدای موسیقی، تذكری بدهم، ضبط را خاموش كرد.
راستش من خیلی قبول ندارم كه جوانها دینگریز و حتی به تعبیر بعضی، دینستیز شدهاند؛ بلكه این ما - مدعیان دین و حكومت دینی- هستیم كه گاهی با كارهایمان، آنها را دینگریز كردهایم. به قول یك آقایی، ما آن قدری كه از دست گرانفروشی در عذابیم، از گرانی در عذاب نیستیم.
پس باید توجه داشته باشیم كه جوانهای ما به طبع اولیهشان و سمت و سوی تمایل فطریشان، نه تنها با دین مشكلی ندارد، بلكه حتی علاقهمند به دین هم هستند؛ چرا كه دین با زندگی انسان سر وكار دارد. دین جزو نعمتهای خداست؛ چون با روح و طبیعت بشر، سازگار است.
شما دلیل كسلی و رخوت و بیانگیزگی بعضی جوانها نسبت به مسایل شرعی را چه میدانید؛ با توجه به اینكه همین جوانها معمولاً اطلاعات خوبی از یك فوتبالیست دارند، اما حال و حوصله پرسیدن یك حكم شرعی را ندارد؟!
بله، ما هم قبول داریم كه باید انسانها را تشویق و ترغیب و گاهی هم تنبیه كرد؛ یعنی هشدار داد و آگاه كرد. ولی این به معنای آن نیست كه جوان دارد از دین فرار میكند. حالا بر فرض كه فرار هم بكند، باید دید در این خصوص من چه وظیفهای دارم؟ این فرار كردن، مثل فرار كردن یك بچه از آمپولی است كه برای او مفید است. پیامبرصلی الله علیه و آله نیز فرمود كه بچه در هفت سال اول، امیر است و باید با او مثل پادشاه برخورد كرد؛ لذا نحوه برخورد، مهم است. این پادشاه، گاهی میخ را فرو میكند در پریز برق! باید با رعایت پادشاهی او، میخ را از دستش كشید؛ نه اینكه با تندی و فحش، با او برخورد كرد. پس این ما هستیم كه باید نسبت به آن دختر و پسری كه به ظاهر از دین فرار میكند، رفتارمان را درست كنیم.
منِ پدر و مادر، منِ مسئول، منِ امام جمعه، منِ امام جماعت محل، منِ استاد باید درست عمل كنم و از دین، درست دفاع كنم. خدا رحت كند مرحوم آقای صفایی حایری را؛ كه میفرمود: «اولین بار كه ما با قرآن بد شدیم، به خاطر معلم قرآنمان بود؛ چون به ما سختگیریهای بیجا میكرد و ما را از قرآن زده میكرد». لذا خیلی وقتها دلیل این دینگریزی، همان بد دفاع كردن از دین و قرآن است. معلوم است كه جوان، دینی را كه صاحبش، سر مردم كلاه میگذارد و دروغ میگوید و بعد به مجلس امام حسین (ع) میرود را طبعاً قبول ندارد و از آن فراری است.
من به شخصه فكر میكنم مردم ما واقعاً همان مردمی هستند كه 2/98 درصد به جمهوری اسلامی ـ نه یك كلمه زیاد و نه یك كلمه كم ـ رأی دادند. كسی نمیتواند بگوید كه مردم ما آن روز ناآگاهانه رأی دادند. مردم ما اسلام و امام را میشناختند. لذا این ما هستیم كه باید در اعمالمان یك بازنگری داشته باشیم كه در این صورت، آن 98 درصد، میشود 100 درصد. اگر این طور نشد، قطعاً ما بد عمل كردهایم. هی نیاییم كاسه كوزهها را سر مردم و آمریكا بشكنیم! متأسفانه امروز عوامل آمریكا در درون خانوادهها و مدارس ما، قویتر عمل میكنند و این كار، حتی به دست خود ما صورت میگیرد!
جناب آقای نقویان! میخواستیم نظرتان را راجع به نشریه امان بدانیم.
شما در این شماره از مجلهتان سلام زیبایی نوشتید: «السلام علی الربیع الایتام و.... الایام»؛ سلام بر بهار مردمان؛ یا به تعبیر خودتان، بهار عالمیان. با توجه به اینكه مردم از فصل بهار خوششان میآید، نه از زمستان، ما باید همین را برای مردم باز كنیم. ولی باید به یاد مردم بیاندازیم كه بهار به تنهایی زیبا نیست؛ بهاری زیباست كه در كنار آن، زمستان باشد. بهار اگر بخواهد بهار باشد و تابستان، در خانههایمان، آب داشته باشیم، باید برف و یخبندان زمستان را تحمل كرده باشیم.
به همین راحتی و روانی میتوانیم ارتباط مردم را با حضرت برقرار كنیم و بگوییم اگر او نباشد همه جا كویر است؛ چون او «نضره الایام» و سر سبزی و خرمی روزگار است. بگوییم این ما هستیم كه به بهار نیاز داریم، به سبزه نیاز داریم، اكسیژن میخواهیم. حضرت، اكسیژن زندگی و حیات ما میباشند. این ارتباط باید به دور از پیچیدگیهای كلامی و محتوایی باشد. ضمن اینكه وجود راههای انحرافی را هشدار دهیم و آفاتی كه این بهار را تهدید میكنند، برطرف كنیم. اگر این ارتباط را برقرار كنیم و از حرفهای تكراری بپرهیزیم، همه، خود به خود مجذوب میشوند.
از پر حجم شدن مطالب مجلات، استقبال نمیكنم. مجله باید كمحجم باشد؛ ولی همان حجم كم را چنان زیبا بیاوریم كه همه را مجذوب خودش كند.
شما اگر میخواهید بدانید مجلهتان چه جایگاهی دارد، یك وعده آن را چاپ نكنید و ببینید چند نفر سراغش را میگیرند. اگر سراغش را گرفتند، معلوم است جایگاه زیادی در بین مردم دارد.
قرآن كه نازل نمیشد، پیامبر مدهوش بود؛ به تعبیر ما حالش گرفته بود؛ از عدم نزول قرآن، منقلب بود؛ منتظر بود. اگر یك مجلهای چنین جایگاهی را پیدا كند، قطعاً آن مجله جلو است.
ما باید مطالب را غربال كنیم و هر مطلبی كه میآید را بررسی كنیم. نگران نباشیم كه اگر مطلب فلانی چاپ نشود، ناراحت میشود. آقا امام زمان(عج) ناراحت نشود، بقیه ناراحت میشوند، بشوند.
نكته بعد اینكه یادمان باشد نباید زیاد شمشیر به دست حاكمان اسلامی بدهیم. شمشیر برای مواقع بیچارگی است؛ كه دیگر هیچ راهی نمانده باشد. 113 سوره قرآن، تماماً، با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده است. در همان یك سوره توبه هم برای نشان دادن قهر، نفرمود «بسم الله القاسم الجبارین». همان نبودن « بسم الله الرحمن الرحیم» یعنی برائت از مشركین. نبودن رحمت، مساوی است با مرگ و نیستی. این را باید به مردم بفهمانیم كه امام زمان(عج) خط امان است و در امان او میشود به همه جا رسید.
عرایضم را ختم میكنم به نكتهای كه دوستی از طریق پیام كوتاه برایم فرستاد:
هزار و صد و هفتاد و چهار سال است كه مردی، منتظر 313 مرد است و مرد شدن چقدر زمان میبرد!
امیدواریم كه این زمان، كافی باشد برای اینكه آن مردان به مردانگی برسند.
به عنوان آخرین سؤال، اگر بخواهید جملهای به امام زمان(عج) بگویید، آن جمله چیست؟
آقا! اگر به ما رسیدید، چشمهای مباركتان را بر هم بگذرید و الَا آبروی ما خواهد رفت...
سید محمد مهدی موسوی ـ دوماهنامه امان شماره 11