نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

«چمران» پرچمدار سلوك مهدوی

میان مهدویت و شهادت، صفات مشترك فراوانی وجود دارد، كه مجموع آنها موجب وصل انسان به عالی‌ترین درجه كمال می‌گردد. و چه بسا بودند شهیدانی كه با اطاعت بی چون و چرا از مقام ولایت تا پای جان رفتند و با پشت نمودن بر لذات مادی، در زمره پرچمداران امام عصر خویش بودند. و در این میان «شهدی دكتر مصطفی چمران» با آمیختن عقل با عشق و ترجیح دادن رضای خدا به رضای خلق و برتری دادن آخرت به دنیا و ... سربازی از سربازان امام عصر خود بوده است.
میان مهدویت و شهادت، صفات مشترك فراوانی وجود دارد، كه مجموع آنها موجب وصل انسان به عالی‌ترین درجه كمال می‌گردد. و چه بسا بودند شهیدانی كه با اطاعت بی چون و چرا از مقام ولایت تا پای جان رفتند و با پشت نمودن بر لذات مادی، در زمره پرچمداران امام عصر خویش بودند. و در این میان «شهدی دكتر مصطفی چمران» با آمیختن عقل با عشق و ترجیح دادن رضای خدا به رضای خلق و برتری دادن آخرت به دنیا و ... سربازی از سربازان امام عصر خود بوده است.
در ذیل به معرفی دو جنبه از هزاران هزار مولفه‌های بارز مهدی محوری در شخصیت والای آن شهید همام می‌پردازیم.
ساده زیستی
با تامل و اندیشه در زندگی شهید بزرگوار دكتر مصطفی چمران می‌توان به روح آسمانی و سیرت ساده و سرشار از ایمان این شهید والا مقام. پی برد، چمران كه همواره سعدی داشت در همان سنین جوانی با تمرین ساده زیستن و دوری جستن از هرگونه تجملات و رفاه طلبی همچون صاحب به امر خود زندگی كند؛ زهد و وارستگی را سرلوحه امور خود قرار داد. تا نفس خود را از تعلقات مادی رها سازد. و برای رسیدن به این فرمایش امام رضا (ع) كه «قائم ما خروج كند، خوراكش جز غذایی ساده و مقداری شیر نخواهد بود و لباسش خشن و غیر لطیف خواهد بود از هیچ كوششی برای تزكیه نفس خویش فروگذاری نكرده است. «برف» كه در سپیده صبح برق می‌زند، همه چیز را زیر خود پنهان كرده است. مصطفی، به دالانی كه از وسط حیاط تا جلو در كشیده شده نگاه می‌كند. سكوت و آرامش سردی در آن حكمفرماست. می‌اندیشد: «آنهایی كه سرپناهی ندارند، چگونه در این هوای یخ زده به سر می‌برند!» صدای خرد شدن برف‌ها زیر قدم های كارگرانی كه با عجله به سر كار می‌روند، شنیده می‌شود. با انگشت اشاره، روی شیشه پنجره تصویر خانه ای را می‌كشد كه از دودكش آن دود بلند می‌شود. چای را كه می‌خورد، كت پشمی اش را به تن می‌كند و لحظه ای جلو آیینه می‌ایستد. كف دست‌هایش را به یقه كت می‌كشد و پرزهایش را می‌گیرد. از نرمی پارچه احساس آرامش می‌كند. با ژست خاصی دست در جیب‌های كت می‌كند و انگشتانش را به گردش در می‌آورد خیلی گرم و دل چسب است. مادر می‌پرسد: «صبحانه خوردی؟» مصطفی جواب می‌دهد: «یك استكان چای! لقمه گوشت كوبیده برداشتم كه تو راه بخورم». كتاب‌هایش را بر می‌دارد و خداحافظی می‌كند. از در حیاط كه بیرون می‌زند. سوز و سرمای برف چنگ می‌اندازد توی صورتش. نفسی عمیق می‌كشد و به راه می‌افتد. ناگهان به یاد لقمه گوشت كوبیده می‌افتد. لقمه را از لای روزنامه بیرون می‌كشد؛ و آرام زیر لب می‌گوید: «عجب گوشت كوبیده خوشمزه‌ای، با صدای خر خر ضعیفی كه از پشت سرش می‌شنود، از خوردن دست می‌كشد. ماده سك سیاه و لاغری، درست آن طرف جدول جوی آب ایستاده است و به او خیره شده است، لقمه را قورت می‌دهد و باقی نانش را به طرف سگ می‌اندازد. سگ لقمه را بین زمین و هوا می‌قاپد و فلنگ را می‌بندد. با صدای زنگ مدرسه، كلاس هم به پایان می‌رسد. مصطفی كف دست های یخ زده اش را «ها» می‌كند و تند و تیز به راه می‌افتد و دانه‌های درشت برف، چرخ می‌خورد و به شكل لایه‌های نرم و نازك، روی موها و شانه‌اش می‌نشیند.
آهای لبو ... لبوی داغ! بیا جلو!
مصطفی! نمی خواهی لبو مهمانمان كنی؟ مصطفی بر می‌گردد و حسین را كه هن و هن كنان به طرفش می‌آید نگاه می‌كند هنوز، مصطفی چنگالش را توی اولین قاچ لبو فرو نكرده است كه چشمش می‌افتد به پیر مردی ژنده پوش كه چمپاتمه به درخت پوشیده از برف تكیه داده است. پیرمرد به بقچه پاره پوره‌ای می‌ماند كه گوشه خیابان انداخته باشندش. نزدیك كه می‌شود، صدای خرخر خشكی از لای دندان‌های قفل شده پیر مرد بیرون می‌ریزد. پیر مرد ناگهان از جا كنده می‌شود و وحشت زده به او چشم می‌دوزد. مصطفی لبخندی می‌زند و آهسته سلام می‌كند. مرد موهای جلو چشمش را عقب می‌زند فریاد می‌كشد: «تو ... منو ... می‌زنی. تو ... منو ... می‌زنی». بعد با تمام قوتی كه در پاهای استخوانی و لختش وجود دارد پا می‌گذارد به فرار.
مصطفی، مات، كت شیمی‌اش را در مشت می‌گیرد و به مرد نگاه می‌كند. بغضی پیش گلویش را گرفته و فشار می‌دهد.
مصطفی بی صدا از زیر لحاف گرمش، بیرون می‌خزد خود را به حیاط می‌رساند. شب، چادر سیاهش را روی آسمان تهران انداخته است و صدای زوزه باد، هر چند دقیقه یك بار سكوت را می‌شكند. برف خشك پاهای لخت مصطفی را خراش می‌دهد و ناگهان سرما را توی وجودش می‌ریزد. تصویر پیر مرد ژنده پوش هنوز جلو چشمان خواب آلود مصطفی است و او را می‌آزارد. كاش می‌توانست برایش جای گرمی مهیا كند. مصطفی با صدای فروخورده‌ای زیر لب می‌گوید: باید امشب را درست همانند او بگذارنم. زود بلوز پشمی و دستبافش را از تن می‌كند و بعد پاورچین پاورچین در دالان فرو می‌رود و روی زمین سیمانی لخت دراز می‌كشد. سرما با بی رحمی تمام، مانند خنجری به جان و تن نحیفش فرو می‌رود و او را مچاله می‌كند.
نترسیدن از مرگ
دكتر چمران با نداشتن هیچ گونه واهمه‌ای از مرگ به پیشواز شهادت در ركاب امام عصر(عج) خود شتافت؛ و در حركتی خداجویانه در جبهه‌های نبرد جان خویش را نثار امام زمان خویش نمود. او كه تمام اعضاء و جوارح بدن خویش را امانتی می‌دانست كه می‌بایست در راه امام و وطن خویش فدا كند، در زمزمه‌های عاشقانه خود بی هیچ ریا و تظاهری طالب عروج و پیوستن به لقاء‌الله بوده است.
«من اعتقاد دارم كه خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی كه در راه خدا تحمل كرده است، پاداش می‌دهد. ]امام[ حسین را نظاره كنید كه در دریایی از درد و شكنجه فرو رفت كه نظیر آن در عالم دیده نشده است. و زینب كبری را ببینید كه با درد و رنج انس گرفته است. انسان گاه گاهی خود را فراموش می‌كند، فراموش می‌كند كه بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان، كه در مقابل عالم و زمان كوچك و ناچیز و آسیب ناپذیر است، فراموش می‌كند كه همیشگی نیست. و چند صباحی بیشتر نمی پاید، فراموش می‌كند كه جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و غرور و قدرت می‌كند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بی خبر از حقیقت تلخ و واقعیت‌های عینی وجود، به پیش می‌تازد و از هیچ ظلم و ستم رو گردان نمی شود.
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای كشمكش های پوچ مدفون شوم.
خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‌سوزد، قلبم می‌جوشد، احساسم شعله می‌كشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‌زند.
تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.
خسته شده‌ام، پیر شده‌ام، دلشكسته‌ام، ناامیدم، دیگر آرزوئی ندارم، احساس می‌كنم كه این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می‌كنم، و می‌خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.
خدایا! به سوی تو می‌آیم، از عالم و عالمیان می‌گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سكنی ده.
ای حیات! با تو وداع می‌كنم، با همه مظاهر و جبروتت. ای پاهای من! می‌دانم كه فداكارید، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت ـ صاعقه‌وار ـ به حركت در می‌آیید؛ اما من آرزویی بزرگ تر دارم. به قدرت آهنینم محكم باشید. این پیكر كوچك ولی سنگین از آروزها و نقشه‌ها و امیدها و مسئولیت‌ها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید. در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ كنید. شما سال‌های دراز به من خدمت‌ها كرده اید. از شما آرزو می‌كنم كه این آخرین لحظه را به بهترین وجه، ادا كنید. ای دست‌ها من! قوی و دقیق باشید. ای چشمان من! تیزبین باشید. ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل كن به شما قول می‌دهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید. من چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم؛ آرامشی ابدی. چه، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد».
آری! به راستی چمران مردی بود، صالح، كه یك روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.
بحارالانوار، ج52. س308.
آخرین ویرایش
در 1394/8/25 17:22 توسط فاطمه کاظمی

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366