مرحوم كلینی در كتاب كافی، به اسنادش از یونس بن یعقوب نقل میكند كه او گفت: جمعی از اصحاب امام صادق علیه السلام، از جمله حمران بن اعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم و طیار در محضر حضرتش گرد آمده بودند. هشام بن حكم -كه هنوز جوانی نورس بود- نیز در میانشان حضور داشت. حضرت، خطاب به هشام فرمود: «ای هشام! خبر نمیدهی كه با عمروبن عبید چه كردی و چه از او پرسیدی؟»
هشام عرض كرد: «ای پسر رسول خدا! شما را بسیار بزرگ میدانم و از سخن گفتن در محضر شما شرم دارم؛ به طوری كه زبانم در برابرت گنگ مینماید».
امام فرمود: «چون شما را دستوری دادم، انجام دهید».
هشام لب به سخن گشود و گفت: «از مجلس بحث عمروبن عبید در مسجد بصره، با خبر شدم. آهنگ بصره كردم و روز جمعه به آنجا رسیدم. حلقه درس بزرگی در مسجد برقرار بود و مردم از عمرو پرسشهایی میكردند. در میان جمعیت، راهی باز كرده، جلو رفتم و نشستم. سپس خطاب به عمرو گفتم:
ـ آیا چشم داری؟
ـ پسر جان! این چه پرسشی است؟ چرا از چیزی كه خودت میبینی، میپرسی؟
ـ پرسش من همین است؛ آیا چشم داری؟
ـ گرچه پرسشت احمقانه است؛ اما...آری! چشم دارم.
ـ به چه كارت میآید؟
- با آن، رنگها و اشخاص را میبینم و تشخیص میدهم.
ـ بینی هم داری؟
ـ آری!
ـ به چه كارت میآید؟
- با آن بوها را استشمام میكنم.
ـ آیا دهان نیز داری؟
ـ آری!
ـ با آن چه میكنی؟
ـ غذا میخورم و مزه آن را میچشم.
ـ گوش داری؟
ـ آری!
ـ با آن چه میكنی؟
ـ صداها را میشنوم.
ـ قلب نیز داری؟
ـ آری!
ـ با آن چه میكنی؟
ـ به وسیله آن، هر آنچه اعضا و حواسم درك میكنند، امتیاز و تشخیص میدهم.
ـ مگر این اعضای حسی و ادراكی، تو را از قلب بینیاز نمیكنند؟
ـ نه!
ـ چطور بینیاز نمیكنند و حال آنكه همه، صحیح و سالماند؟
ـ پسر جان! وقتی آنها در چیزی كه حس میكنند، تردید داشته باشند، در تشخیص آن به قلب مراجعه میكنند تا یقین، حاصل و شك، باطل گردد.
ـ آیا خداوند، قلب را برای رفع شك و حواس، قرار داده است؟
ـ آری!
ـ پس قلب باید موجود باشد؛ وگرنه برای حواس، یقینی حاصل نمیشود؟
ـ آری!
ـ ای ابامروان! خداوند تبارك و تعالی، حواس تو را بیامام، رها نكرده و برای ایشان، امامی قرار داده است؛ تا صحیح را آشكار و شكشان را به یقین تبدیل كند. حال، این خلایق را در شك و حیرت و اختلاف رها نموده و امامی برایشان منصوب نكرده تا آنان را از شك و تردید، خارج سازد؟
عمرو مدتی خاموش ماند. سپس روی به من كرد و گفت: « اهل كجا هستی؟» پاسخ دادم: «كوفه». گفت: «پس تو هشام بن حكمی!» سپس مرا در آغوش گرفت و در جای خود نشانید و خود كنار رفت و دیگر چیزی نگفت تا من برخاستم.
در این هنگام امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: «ای هشام! چه كسی این مطالب را به تو آموخته؟» هشان پاسخ داد: «چیزی است كه از شما یاد گرفتهام». حضرت فرمود: «به خدا قسم؛ این مطلب در صحف ابراهیم و موسی، مكتوب است».
چند نكته
اول ـ ظاهر استدلال هشام -كه مورد تایید امام نیز هست- مطابق با برهان عنایت است.
دوم ـ این فرموده امام كه: «به خدا قسم؛ این مطلب در صحف ابراهیم و موسی مكتوب است»، بر این موضوع دلالت دارد كه حكم عقلی با گذشت زمان، متغیر و با تفاوت امتها، مختلف نمیشود.
سوم ـ در آیات و روایات، مراد از قلب، قوه عاقله است. بر این مبنا، آنچه حواس ظاهری درك میكنند، صرف تصور و ظاهر اشیاء است. تمام این حواس، در حقیقت از شئون عقلاند و عقل، اصل و تمدن آنها است كه اگر نبود، آنها نیز تباه میشدند و در نتیجه، بدن از بین میرفت. به همین ترتیب، اگر حجت خداوندی نیز نبود، زمین و اهلش نابود میگشتند.
. اصول كافی، ثقه الاسلام كلینی، باب اضطرار به حجت، حدیث 3 و الامالی، سید مرتضی، مجلس دوازدهم.
. برهان عنایت، یك برهان قطعی و مسلم فلسفی و كلامی است؛ كه خلاصه آن چنین است: از آنجا كه عالم، برگرفته از علم پیشین الهی است و علم خدا، عین ذات خدا و در نهایت كمال و حسن است، پس عالم نیز باید به نحو احسن و اكمل باشد. اما جهان، با وجود پیشوای الهی و حجت و امام، احسن خواهد بود؛ لذا خداوندی كه به همه نیازهای تكوینی عالم و نیازهای تشریعی بشر توجه داشته است، نیاز به امامت را بیپاسخ نمیگذارد. جهت مطالعه بیشتر، رك: مجله تخصصی انتظار، مسلسل 7 و 8، مقاله «برهان عنایت و اثبات امامت»، رحیم لطیفی.
. امامت، استاد حسن زاده آملی، ص70، چاپ اول، قیام، 1376
رحیم لطفی ـ دوماهنامه امان شماره 11